علیرضا نوریزاده
نزدیک به یک میلیارد دلار کمکهای رژیم حزبالله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد- ایرنا
چند سالی است که از صفا دورم. صفا حائری با کولهپشتی و دوربین و دفترچه و صدها منبع که در چهارسوی جهان پراکنده بودند. هیچیک از همکارانم مثل صفا دلبسته خبر و زندگی خبرنگاری نبودند. حالا او نیست و من با خاطرههایش سر میکنم و اشکم با نامش پیوند خورده است.
چقدر بیصدا و بیذکرمصیبت رفت. آخرین بار در کافهای در پاریس من کیفم را جا گذاشتم و او فردا زنگ زد که علیرضا کیفت پیدا شد. صاحب کافه را ۳۰ سال است میشناسم. امروز صبح که برای اسپرسو دوبل رفتم، گفت دیروز رفیقت کیفش را جا گذاشته بود. بعد صفا خاموش و پنهان شد و این تنها بانوی بزرگوارش بود که میدانست صفا در حال رفتن است. بزرگامردی میرفت که نسل من در آرزوی «او» شدن بود. یک روز صبح شاهید زنگ زد که صفا رفت. همو رفتن احرار و آموزگار و ملایری و اردشیر خان زاهدی را خبر داده بود.
در بیروت، همه صفا را میشناختند. از عباس بدرالدین، روزنامهنگار مرید امام موسی صدر که چون امام در حوض اسید قذافی آب شد تا سیدحسن شیرازی که آمده بود زیرآب امام را بزند اما خود به تیر غیب صدام حسین آتش گرفت و خاکستر شد. حائری روحانیزاده بود و با علما آشنا. دانی شمعون و ولید بیک جنبلاط و تونی فرنجیه و میش ابوجوده از دوستانش بودند و بسام شریف فلسطینی نیمهویران با چشم به کوری نشسته با بمب بنیصهیون ترجیح میداد پیک شبانه در «کریزی هورس» را با او سر بکشد.
بیروت در آتش جنگ داخلی میسوخت و حافظ الاسد با آتش سنگین توپخانه، اردوگاههای فلسطینی را میکوبید. تل الزعتر ویران ویرانهتر شده بود و خاکش با خون به سرخی میزد. هنگام غروب با صفا به مخفیگاه عرفات رفتیم. عرفات زار میزد. همان روز ۹۰ زن و کودک و فدایی را به خاک سپرده بود. خلیل الوزیر (ابوجهاد که کماندوهای اسرائیلی در تونس او را به قتل رساندند) ابوعمار را دلداری میداد. صفا گفت: حالا دیدید که شاه ما که شما دشمنش هستید، خیلی مردتر از برادران مبارز شما در شام و طرابلس و عدن و بغداد است؛ آنها که به اسم فلسطین نفس شما را بریدهاند.
عرفات گفت: خالد الحسن (سفیر وقت عرفات در عربستان سعودی و برادر بزرگتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از انقلاب) با سفیر شما (مقصودش استاد من و بنیانگذار مرکز پژوهشهای ایران و عرب و سالها سفیر ایران در عربستان سعودی بود) گفتوگو کرده و شاه کمکی برای ما فرستاده است.
شب با صفا به «ییلدزلار» رفتیم. روشه [صخره] اول کنار دریا که غذاهایش عطر و طعم ایران را داشت. سرآشپز رستوران، حسن آقا، نوه آشپز عینالملک پدر مرحوم امیرعباس و فریدون هویدا بود که زن لبنانی داشت و مثل اینکه زیارت رفته باشد، میگفت تا حالا پنج سفر به زیارت ایران مشرف شدهام. با صفا خیلی رفیق بود و آن شب با تبوله و باباغنوش و کباب حلبی و عرق ابیسعدی از ما پذیرایی کرد. در آن شب تلخ و پرمرگ بیروت، ما پیاده در حاشیه بلوار روشه میرفتیم و من زده بودم زیر آواز و صفا گاه قطره اشکی را به انگشت میکشید. موقع خداحافظی جلو هتل فنیسیا (همانجا که حاج قاسم سلیمانی و عمادمغنیه و احمد جبریل طرح استخبارات اسد برای کشتن رفیق حریری را عملی کردند) صفا گفت مرا پیش امام موسی (صدر) ببر.
ظهر به دعوت امام به دفترش رفتیم. رادیو ایران برقرار بود و مرضیه و بنان «بوی جوی مولیان» را میخواندند. امام آن روز بغضش را رها کرد، بیواهمه از حضور صفا که دربارهاش به امام بسیار گفته بودم از همان سالهای نخست بیروتیاش. امام از صفا پرسید: جناب حائری، بنی عم عزیز، شاه چه اصراری دارد یک ساواکی نادان را به سفارت به بیروت بفرستد؟ (منظور امام موسی سرتیپ ساواک منصور قدر بود که باعث شد روابط بسیار نزدیک امام موسی صدر و شاه تیره شود. البته این آخریها از بار قهر و دلزدگی کاسته شد).
صفا گفت: چرا با علم، دوستتان، مکاتبه نمیکنید؟ گفت: کردهام و بعد حرف را عوض کرد و از مرحوم جعفریان و جایگاهش پرسید. نهار را در خدمتش بودیم. صفا دوست داشت با دکتر چمران مصاحبه کند که آن روزها در جنوب پایههای سازمان امل را میریخت و سرپرست هنرستان صنعتی بود که جوانان شیعه را از تله حزب بعث و ناصریها و قذافیستها بیرون میکشید و قرار بود به نیمه دانشگاهی تبدیل شود. امام وعده داد و چمران موافقت کرد اما از تهران به صفا گفته شد گرد این کار نرود. و صفا همیشه از این امر دلخور بود. بعد از انقلاب، یک روز با دیدن چمران در نخستوزیری (با صفا برای مصاحبه مطبوعاتی با مهندس بازرگان رفته بودیم) به او گفت: اگر امام موسی آزاد بود، آیا باز هم کارگزار انقلاب آقای خمینی میشدید؟ چمران تاملی کرد و گفت: هرگز.
این مقدمه را آوردم تا اشاره کنم علیرغم جنگ خونین و ویرانگر داخلی لبنان بین مسیحیان و دستراستیها و فلسطینیها و نوکران سوریه و...، لبنان زنده بود، برنامههای کازینو لبنان قطع نمیشد، فیروز در بعلبک میخواند و شخصیتهایی از اقطاب سیاسی و فرهنگی و دینی همچون کمال جنبلاط و کامیل شمعون و پییر جمیل و تقیالدین صلح و رشید کرامی و صائب سلام و امام موسی صدر و اسقف معوشی و شیخ حسن خالد لبنان را بر شانههای خود حفظ میکرد. هنوز خبری از حسن نصرالله و آدمخوران حزبالله و نمایندگان مقام عظمای ولایت و آدمکشانش در لبنان نبود.
در ایران پادشاه رفت و سید روحالله کشمیری آمد با لشکر جنونزدگانش، اعدامها و ویرانیها، هشت سال جنگ و... . در لبنان هم امام صدر رفت و کمال جنبلاط کشته شد و شیخ حسن خالد را هم سوریها کشتند با یک دوجین مردان برجسته استقلال و در عهد ولی فقیه ثانی و حسن نصرالله، پسر سبزیفروش لبنانی، نماد استقلال و توسعه لبنان، رفیق حریری، پارهپاره شد.
از زمانی که حزبالله آشکارا وارد زندگی سیاسی لبنان شد، نخست با نمایندگانی در مجلس ملی و بعد وزیرانی که اوامر مقام ولایت را علیه کشورشان به اجرا در میآوردند، لبنان یک روز خوش ندید. به جای صدای آسمانی فیروز، نعرههای «خامنهای خامنهای» کافهتریای دانشگاه آمریکایی بیروت را تسخیر کرد؛ دانشگاهی که سرشناسترین مردان و زنان خاورمیانه از جمله ایران فارغالتحصیلانش بودند.
حزبالله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت. لبنان به مدت ۱۸ ماه از ۳۰ اکتبر ۲۰۰۶ تا ۲۱ مه ۲۰۰۸ در پی تحصنهای حزبالله و نوکران دمشق عملا به اشغال درآمد. موسسات تجاری با زیان کل حدود ۱۰ میلیون دلار در روز نابود شدند و هزاران عرب ثروتمند که تابستان لبنان را با هیچ جای جهان عوض نمیکردند، با لبنان قهر کردند.
از سال ۲۰۱۲، حزبالله سرسپردگیاش به اسد و سیدعلی را با مشارکت در جنگ اسد علیه ملتش اثبات کرد. مبارزه با اسرائیل بهانهای بیش نبود. از اینجا حزبالله توانست حکم و حاکم شود و دبیرکل حزب، حسن نصرالله، میداندار سیاست شد. نزدیک به یک میلیارد دلار کمکهای رژیم حزبالله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد. حزبالشیطان، لقبی که علامه حسن الامین بر حزب گذاشت، امروز در میان مردم جا افتاده است.
حالا یاران و شاگردان امام موسی صدر مثل علامه علی الامین که به دستور حسن نصرالله از مجلس شیعیان بیرون انداخته شد و حزب خانهاش را مصادره کرد و خیال کشتنش را داشت، در کنار هزاران استاد و دانشجو و تکنوکرات که از حزبالله و رژیم ولایت فقیه بیزارند، مثل ما ایرانیها هر روز مرگ رژیم ولایت جهل و جور و فساد را آرزو میکنند.
تسلیحات نظامی حزبالله بر اساس کمیت و کیفیت موشکهایی که در اختیار دارد، از تسلیحات ارتش لبنان بیشتر است؛ ارتشی که حزبالله ژنرالهای شیعهاش را «سانوار» [اصطلاحی در بازی پوکر به معنی دست را ندیده قبول کردن] خریده است. قدرت واقعی حزب در منابع مالیاش نهفته است، زیرا نصرالله اعتراف میکند که منابع مالی از تهران میآید و او در سخنرانی خود در ژوئن ۲۰۱۶ گفت: «ما به تمام دنیا میگوییم که بودجه حزبالله، حقوق بازنشستگی، هزینهها، غذا، نوشیدنی، اسلحه و موشک (و البته چادر و لباس زیر مخدراتمان و عبای حقیر) و همه هستی ما از ایران (پولهای غارتشده ملت ایران) است و تا زمانی که امام خامنهای بر سرکار است، ما نگرانی نداریم.»
حزب برای جابهجایی مالی به حوالهها و حسابهای بانکی وابسته نیست. حتی معاونان و وزرای حزب حقوق خود را به صورت نقدی از دولت لبنان دریافت میکنند. پولی در بانکها وجود ندارد. تبلیغات شبکههای تامین مالی مخفی حزبالله مافیای مواد مخدر، بنیادهای بهظاهر خیریه مثل جهاد سازندگی، کمیته امداد امام و... امپراتوری مالی حزبالله را مستقر کردهاند. تلویزیون المنار هم به طور مستقیم و المیادین به شکل غیرمستقیم در کنار العالم و دهها شبکه دینی و ایدئولوژیکی، اندیشههای منحرف و ضد آزادی و اندیشه بشری را ترویج میکنند و هزینه اینها همه از کیسه ملت ایران دزدیده میشود. وزرای خارجه و مقامهای سپاه گاه بودجه حزب را در دهها چمدان به صورت نقد به سوریه و لبنان میبرند.
سرنوشت شاطر حسن
با همه این تردیدی ندارم كه حسن نصرالله، رهبر حزبالشیطان، آدم عاقل و سیاستمداری زبل و شارلاتان است و اگر مطمئن شود با بیرون كشیدن دستش از بیعت بشار بعثی سوری و سیدعلی نیمخراسانی ربعتبریزی، ادامه مییابد، لحظهای در بیعت با شیطان بزرگ و بنیصهیون دریغ نخواهد کرد و اگر فقط در پیكره سیاسی لبنان جایی نصیب او و گروهش بشود، در این مهم تاخیر روا نخواهد داشت.
حزبالله امروز با آن گروه تروریستی آدمربایی كه علیاكبر محتشمی در سال ۱۹۸۲ با سزارین از شكم جنبش امل بیرون آورد و رهبرانش صبحی طفیلی و عباس موسوی و مصطفی الدیرانی و عماد مغنیه و برادران الحمادی بودند، تفاوتهای آشكاری دارد. امروز حزبالله دارای یک نیروی رزمنده آموزشدیده چهار تا پنج هزار نفری است كه بسیاریشان تحصیلات دانشگاهی و تخصصهای علمی دارند. البته در كنار این جمع عدهای افراد جاهل مثل انصار حزبالله و نیروهای سركوبگر خودمان وجود دارند كه اغلب در هیئت سیاهیلشکر ظاهر میشوند.
كادر سیاسی حزبالله شامل یك گروه هزارنفره از روزنامهنگاران، برنامهسازان رادیو تلویزیون، خطبا، سیاستمداران و... است كه جمعی از آنها به عنوان نمایندگان حزب عضو پارلمان لبناناند. دستگاه امنیتی حزبالله كه سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات رژیم برپا کرد، امروز دارای متخصصانی است كه هر یک در امور ویژهای مشغولبهكارند. در كنار این ارگانها، حزب دارای تشكیلات مخفی مالی و امنیتی است و چنانکه پیش از این یادآور شدم، شبكه گستردهای از سازمانهای خیریه، فرهنگی، دینی، بهداشتی، خدمات و... را اداره میكند. مجموعه افرادی كه به طور مستقیم در خدمت حزباللهاند و حقوق و مواجب میگیرند، حدود ۱۰ هزار نفرند و گروهی كه به نحوی با حزب در ارتباطند یا از كمکهای حزب برخوردار میشوند، تعدادشان به بیش از ۵۰ هزار تن میرسد.
چنین تشكیلاتی فقط با بودجه سالی ۸۰۰ میلیون دلار ارسالی از تهران اداره نمیشود، بلكه همچون سازمان مجاهدین خلق كه بودجه دریافتی از صدام حسین را به كار انداخت و از مالزی تا برزیل شركت و موسسه درست كرد و چندی كار خرید برای رژیم صدام را نیز عهدهدار شد، حزبالله نیز با تاسیس شركتهای تجاری و ساختمانی و خدماتی در لبنان و سوریه و بعضی از كشورهای آفریقایی و آمریكای لاتین امروز دارای پشتوانه مالی عظیم و امكانات بسیاری است كه در صورت قطع كمکهای جمهوری اسلامی و حذف هزینههای نظامیاش هم بهخوبی قادر است به عنوان یک مجموعه بزرگ سیاسی، فرهنگی، خدماتی در لبنان فعالیت كند. البته تا زمانی كه حزبالله به نیابت از سوریه و جمهوری اسلامی با اسرائیل در حال تخاصم و درگیری است، حسن نصرالله نمیتواند سرنوشتش را از سرنوشت رژیم بعثی سوریه و نظام فقاهتی ایران جدا كند.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی