محسن کردی
یک هفته بیشتر بود که به ترکیه وارد شده بودم و برای انجام کارهایم به دفتر پناهندگان سازمان ملل مراجعه میکردم. یک روز دیدم روزنامه ای در دست یک ایرانی است. رفتم جلو پرسیدم چه خبر از ایران؟ نگاهی به من کرد و گفت این کیهان لندن هست. روزنامه را با شگفتی از او گرفتم و برانداز کردم. اصلا انتظارش را نداشتم. دیدم بله.. همان آرم آشنای کیهان را دارد اما محتوایش دلم را برد و پر از شوق دیدار یار کرد. حس کردم ما ایرانیان تمام نشده ایم و زنده ایم و میتوانیم وطن مان را پس بگیریم. محتوای لیبرال آن برایم بوی دوران شاه را می آورد. پس از انقلاب و مطالعه نشریات تهوع آور و عصبی و خشونت زده توده فدایی و مجاهدین و نیز دهان کف کرده روزنامه جمهوری اسلامی و کیهان تهران در ایران که حالم را از هرچه روزنامه بود بهم میزد، اول بار بود که یک روزنامه وزین و معقول در دست داشتم تنها نگاه به آن لذتی بس عمیق داشت.
بعد ها که به سوئد آمدم ناچار بودم در کتابخانه شهر لوند فقط یک نسخه از کیهان وجود داشت با رفقای توده ای فدایی و برادران مجاهد برای دریافت روزنامه رقابت کنم. وقتی به دستم میرسید که از بس مطالعه شده بود چروک شده بود. بیشترین مشتری هایش رفقای چپ و برادران مجاهد بودند که یواشکی به گوشه ای میرفتند و دزدکی دور از چشم رفقا و برادران شان مطالعه میکردند. معلوم بود که حتا یک واو را نیز جا نمی اندازند. روز جمعه که روزنامه می آمد تا به ما برسد میشد دوشنبه سه شنبه هفته بعد. گاهی برخی عکسها را سبیل گذشته یا خط زده بودند و گاهی برگی را پاره کرده بودند. حرامزاده های نمک نشناس روزنامه بورژواهارا با اشتیاق مطالعه میکردند و برای بورژواهایی مثل من آنرا سانسور میکردند. از آخر ناچار شدم با همان پول سوسیال که میگرفتم روزنامه را آبونه شوم که دیگر مجبور به رقابت با این زامبی ها نشوم.
اولین مقالاتم را درتریبون آزاد کیهان لندن نوشتم. هیچ سابقه نویسندگی نداشتم. روزنامه نگاری و هنر نوشتن را از روزنامه نگاران قدیمی مثل هوشنگ وزیری، احمد احرار، داریوش همایون، دکتر عزت الله همایونفر و .. دیگران با مطالعه متن های شان آموختم. پاهایم را به اندازه قدمم و دانسته هایم دراز میکردم. فهمیدم که برای قلم زدن در این عرصه باید دانش آنرا نیز داشته باشم. دهها کتاب تاریخ معاصر، سیاست و جامعه شناسی را مطالعه کردم. سپس در هفته نامه نیمروز ستون خودم را داشتم. حالا دو روزنامه به خانه ام می آمد: کیهان لندن و نیمروز که به همت پرویز اصفهانی بنیانگذاری شد و تا سالهای قبل از اینترنت اخبار و تفسیرها را به تشنگان ایرانی میرساندند.
در این میان اما.. «رفقا» خود شاهدند که همه نشریات شان با محتوای کسل کننده شان را حتا سر تیم ها و فعالان شان نیز نمیخواندند. نویسندگانی همیشگی با نام های مستعار و نوشته هایی تکراری که کسی چیزی از آن سر در نمی آورد. به گفته برخی بچه های چپ که بیدار تر بودند نویسندگان نشریات شان و خیال میکردند که هرکدام یک پا مارکس و انگلس و افلاطون هستند. تازه اگر هم بودند مثلا کجا را میخواستند بگیرند؟ دوره شان گذشته بود اما چپ ایرانی خاک آنها را همچنان بر سر میریخت و شیون میکرد. و در عین حال بازهم به دنبال کیهان لندن و نیمروز بودند.
باری.. آن زمان تصور میکردم که پس از حد اکثر هشت سال مردم ایران رژیم آخوندی را سرنگون می کنند و ما به ایران باز میگردیم. حسابش از دستم در رفته چند سال شده. یک آن به خودم آمدم دیدم 29 ساله بودم که به سوئد آمده بودم و حالا 29 سال بود که از ورودم به سوئد می گذشت. از آن روز نیز هشت سالی میگذرد. پا به سن گذاشته ام هرچند با پر رویی هنوز پا به توپ فوتبال بازی می کنم و تکانی میدهم و روز آخر را هی عقب می اندازم. چند سالی هست که بخودم میگویم که این آخرین جفت کفش فوتبال است که میخرم اما بازهم دو سه سال بعد یک جفت نو میخرم. آخرین جفت کفش را سال گذشته خریدم. با جنبش اعتراضی مهسا امید داشتم که با ان کفش ها در ایران نیز به یاد قدیم شوتی به توپ بزنم. هنوز که نشده.
باری.. سالها از پی هم گذشت. دکتر مصباح زاده و هیات تحریریه کیهان لندن که همراه او شروع کرده بودند نیز رفتند. حالا الهه بقراط سردبیر است. خانم توانایی است. حیف است که بانوان توانایی داریم که دوران بالندگی شان را در پیله مارکسیسم باختند و به کسی چیزی نرساندند. و زنان بیچاره و فلک زده و ترحم برانگیزی که در کمپ اشرف لچک به سر صیغه مسعود رجوی شدند و برایش رقصیدند. آه.. ای روزگار.. چه بازی های زشتی که به ما مردم نشان ندادی. گاهی به خودم می گویم اگر این نابکاری ها را نمی دیدم هرگز نمی فهمیدم بد و خوب چیست. اما از طرفی .. مگر مردم اروپا که بد را به اندازه ما ندیده اند چیزی از دست داده اند؟
چهل سالگی کیهان لندن و یادی از دکتر مصباح زاده بهانه ای شد برای یک درد دل. نسل ما وقتی به ایران برگردد،.. همان ها که یواشکی کیهان را میخواندند، و رضاپهلوی را به دادگاه فرا میخواندند.. همچنان در کافه ها و قهوه خانه ها همین بحث ها را پی خواهد گرفت و همچنان به دنبال محاکمه پرویز ثابتی خواهد بود و از رضاپهلوی خواهد خواست که بیاید و در مورد جنایت های پدرش توضیح بدهد و اشکی برای جان های شیفته سیاهکل و حمید اشرف جنایتکار خواهند ریخت.
آنکه نامخت از گذشت روزگار.. هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
برگرفته از ایران گلوبال