akhundفرامرز حیدریان

(... حسرت آدمی برای یافتن معیار شاهکلیدی و کارگشاینده باعث میشود که انسانها خیلی سریع در چنگال سیستمهای توتالیتری و تمامیّتخواهی ملعون و محکوم شوند. امّا تلاشهای فردی در راه حقّانیّت آزادی مادرزادی و مقاومت در برابر موسّسات و سازمانهای اداری و اجرایی حکومتها را، نه تنها نمیتوان محو و سر به نیست کرد؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر، کوشندگان آزادی را برای برده و تسلیم نشدن خودشان، آگاه و بیدار و فرمانفرما میکنند. انسان سرکش و خویشاندیش، هم آزادی مادرزادی را خواهان است، هم آسودگی خاطر را. ولی خلاف انسان خویشاندیش و سرکش، «توده ها» به گونه ای رفتار میکنند که همه چیز را بلافاصله و بدون امّا و اگر و حتّا فوری و یکپارچه درخواست میکنند ).

[Gedanken zur Politik – Hermann Broch (1886 - 1951) – Suhrkamp Verlag – Frankfurt am Main - 1970 – Seiten: 115/116]

از چشم انداز «آموخته های ناسرند و ناسنجیده و قورت داده شده» ذهنیّت امروزی ما ایرانیان در هر رده آموزشی و پرورشی که میخواهد باشد، اگر بخواهیم عمیق و مُستدل در باره ریشه یابی فلاکتهای قرن به قرن بیندیشیم و صف آراییها و سنجشگریهای رادیکال قلمی در باره نظریّات و دیدگاهها و برداشتها و استنباطها و نتیجه گیریهای یکدیگر نیز کنیم تا بفهمی نفهمی به مخرج مشترک خردمندانه و رضایتبخش دست یابیم؛ طوریکه بیشینه شمار فرهیختگان به صحت آن اقرار کنند، باز همچنان باور کردن حقیقت آنچه من ایرانی به ذات خودم بوده ام و هستم برایمان سخت و گواریدنش شگفت انگیز می نماید؛ هر چند حقیقت هویّت ایرانی، ناخودآگاه، خمیرمایه رفتارها و سمتگیری ایده آلی ما را تا امروز رقم زده و مُتعیّن کرده است حتّا در دامنه های مذهبی و ایدئولوژیکی عارض شده بر ذهنیّت ما.

ما اصالت خودمان را باور نمیکنیم و شگفت زده میشویم؛ زیرا در طول و عرض و عمق و فضای تاریخ اجتماعی و کشورداری هزاره ها، آنقدر نقابهای عجیب و غریب بر چهره ما آویخته شده است که امروزه روز نمیدانیم از میان اینهمه نقابهای رنگارنگ، کدامیک «چهره حقیقی و اصیل» ماست.

در گذشته های دور، قبل از سیطره یابی «میتراس [-ئیسم]» و به دنبالش «زرتشتیگری» و عاقبتش «اسلامیّت»، نیاکان ایرانیان از زهدان پیوندهای اجتماعی و باهمزیستی در فراز و نشیب رویدادها و ابعاد متنوّع زندگی به آفرینش فرهنگی کامیاب شدند که شاخص و چهره با شکوه آن در فروزه زایشی - پیدایشی «فرّ»، همچون نگینی درخشان واتابیده و کاربست رفتاری و اجرایی آن؛ بویژه در عرصه «کشورداری و زمامداری و پیشکسوتی و گزینش پادشاهان»، نقش کلیدی تا امروز در ذهنیّت – آگاهانه یا ناخودآگاهانه- ایرانیان ایفا کرده است. امّا شوربختانه و با تاسّفی عمیق باید گفت که ما امروزیان از فلسفه و تجربه عمیق نهفته در آن، به شدّت غافل مانده ایم و ریشه بسیاری از سرگردانیها و شکستها و فلاکتها و ناکامیابیها و متلاشی شدن قیامها و خیزشها و جنبشها و انقلابهای برآمده در بستر اجتماع ایران را گم کرده ایم و علّتها را نه در وجود فرهنگی و تاریخی خودمان؛ بلکه بیرون از چفت و بست بُنمایه های فرهنگ، جست و جو میکنیم و سخت در شگفتیم که چرا برغم مثلا علّتیابی که حتّا برچسب «پژوهش علمی و مستدل» بر پیشانی خود دارد، همچنان در حلّ و فصل مسائل و مُعضلات کشورداری و میهنی، عاجز و ذلیل و ناتوان مانده ایم.

فروزه زایشی-پیدایشی «فرّ» در موجزترین و ظریف ترین و دقیق ترین و گویاترین و موثّرترین گوهرش در دو بیت از «شاهنامه فردوسی، پدر ملّت ایران» عبارتبندی شده است:

فریدونِ فرّخ، فرشته نبود .......... زمُشک و زعَنبَر، سِرشته نبود

ز داد و دَهش یافت، این نیکوئی ......... تو، داد و دَهش کن، فریدون توئی

تجربه بی واسطه قُدسی از «داد و دهش» که فروزه ای فردیست و هرگز به طبقه و زمامداران و سازمان و حزب و نژاد و گروه و موسّسه خاصّی مُتعلّق نیست و هیچکس نیز تخصّصی در آن ندارد، بدبختانه به ابزار سوء استفاده در دست موبدان و سلاطین بی فرّ تبدیل شد و از دوران «اقتدار سلسله ساسانیان» به مسخ و تغلیب معنا و مغزه آن تلاشهای تخریبی شده است. فروزه پیدایشی-زایشی «فرّ» از «خویشکاری انسان» سرچشمه میگیرد و در پیرامون خودش افشانده میشود و دیگران را به زیبا آرایی و خوشزیستی و شادمانی و نگاهبانی و پروریدن جان و زندگی میانگیزاند و از گزند زدن به جان و زندگی با تمام نیرومندی پرهیز میکند.

مفاهیمی که در دستگاه «الاهیات زرتشتیگری» از طرف موبدان، ساخته و پرداخته شد و به نامهای «فرّ کیانی، فرّ ایزدی» به زور و تبلیغ به ذهنیّت و روان ایرانیان تزریق و حقنه شد، با اصالت «فرّ» در معنای خمیرمایه فرهنگ ایرانیان اصلا و ابدا سنخیّتی ندارند و شدیدا ضدّ آن نیز هستند. علّتش نیز این است که در ساختار سلسله ساسانیان، حقّانیّت [لژیتیماتسیون] به قدرت و فرمانروایی بر شالوده «آفرینگویی مردم و منش پهلوانی/جوانمردی/مردانگی/میانداری»، نشات نمیگرفت و تکیه نمیکرد؛ بلکه بر پایه «دودمانی و اصل و نسب خانوادگی» مُتعیّن میشد که در تمام سلسله های پادشاهی ایران تا فروپاشی شاهنشاهی پهلوی، سنّت اجرایی برای کسب زمامداری حساب میآمد.

فروزه زایشی-پیدایشی «فرّ» به دلیل سرکوب شدن از طرف موبدان و سلاطین دست نشانده آنها از دامنه کشورداری تبعید و واپس رانده شد. برای مردم ایران نیز در جامعیّت وجودی، تنها جایی که « فرّ» میتوانست امکان دوام و نفوذ و بقاء داشته باشد، مناسبات انسانی بود که مردم نیز ارزشمندی حقّانیّت آن را در کشمکشهای اجتماعی و کشوری با زمامداران وقت در طول تاریخ، حفظ و مراقبت و پرستاری کردند و بر شالوده مغزه آن به تفاوت و تضاد آرمانها و آرزوها و امیدها و خواسته های خودشان تا امروز در تقابل با اراده و رفتارها و گفتارها و اقدامهای حاکمین درگذشته و وقت پافشاری کرده اند.

فروزه زایشی-پیدایش «فرّ»، در اثر تحوّلات و فراز و نشیب رویدادهای خواسته و ناخواسته اجتماعی به دامنه «روحانیان شیعه» انتقال داده شد؛ چونکه مردم ایران به دلیل سرکوب قرن به قرن فروزه پیدایشی-زایشی «فرّ»، تنها راه ممکن را برای بقاء و تداوم و کارگذار بودنش در دامنه کشورداری در این میدیدند که آن را در قلعه ای پنهان کنند؛ یعنی خطای ناگزیری که باعث شد متولّیان قلعه در سوءاستفاده از آن به بزرگترین عامل فلاکت و بدبختی و ذلالت ایرانیان تا امروز تبدیل شوند. بر خلاف دیدگاههای سطحی پژوهشگران مُعاصر، شکلگیری و دوام «قدرت و اقتدار و ولایت آخوندی» در ایران از دوران صفویان به این سو نبوده است؛ بلکه با سیطره یابی خاندان ساسانیان در تاریخ ایران آغاز شد که ردّ پاهای آن را میتوان در «شاهنامه فردوسی» نیز پیدا کرد. پس از فروپاشی سلسله ساسانیان، امکانهای کاربستی و تاثیری فروزه پیدایشی-زایشی «فرّ» در دامنه «خلافت اسلامی» همچنان ناممکن و لامحال به حالت خودش باقی ماند. فقط با زایش پدیده «تشیّع» بود که فروزه «فرّ» از تبعیدگاه به در آمد و به نفوذ در دستگاه کشورداری و مُعضلات اجتماعی راه پیدا کرد.

مسئله «انتخاب مجتهدین و مراجع تقلید» در دنیای تشیّع ایرانی از فروزه پیدایشی-زایشی «فر»، آبشخور خود را اخذ میکند و با مفهوم و معنا و کاربست «مُقتدایی و بیعت و رهبری در جهان اسلامیّت»، هیچ سنخیّت و پیوندی ندارد؛ زیرا «فرّ» به ذاّت خودش با «بیعت در اسلامیّت»، ناهمخوان و متضاد است. در دنیای اسلامیّت، خلفا و امامان با امّت و پیروان، بیعت میکنند. ولی در ساختمایه فرهنگ و بینش ایرانی، مردم بر شالوده فروزه زایشی-پیدایشی «فرّ» بر زمامداران و برگزیدگان و شاهان و نمایندگان و شخصیّتها، «آفرین میگویند» و تا زمانی که گفتارها و کردارها و کنشها و واکنشهای آنها در سمت و سوی واقعیّت پذیر کردن بُنمایه های فرهنگ باهمزیستی [= گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی] است، دوام آنها به فرمانروایی تضمین و تامین میشود. فقط از لحظه ای که به پایمالی پرنسیپهای فرهنگ رو بیاورند، خود به خود، «فرّ» از آنها میگریزد و به سر منشاء خودش که مردم آفرینگو در جامعیّت وجودی باشند، بازمیگردد و حاکمین وقت از آن به بعد، هرگز و هرگز به فرمانروایی، هیچ حقّانیّتی ندارند.

تفاوت کلیدی تجربه ایرانیان از فرمانروایی با مسئله حکومت در ادیان ابراهیمی؛ بویژه اسلامیّت اینست که در اسلامیّت، مدام از «بیعت و میثاق و خلافت و امامت» گفتگو میشود. خلیفه اسلامی همیشه با مومنین و امّت، بیعت میکند و پیمان میبندد. برای نمونه حتّا در همان «عهد عتیق/تورات»، «یهووا با قوم بنی اسرائیل، میثاق میبندد» و میثاق بستن با فروزه «فرّ» که پیامد آفرینگویی مردم است، به هیچ وجه اینهمانی معنانی و تجربی ندارد. همچنین مقوله «مُصطفایی و امتیاز» در یهودیّت و اسلامیّت با «گزینش بر شالوده آفرینگویی بر فروزه های زایشی-پیدایشی انسانها» هیچ سنخیّت و همسویی ندارد. به همین دلیل است که «مارتین بوبر»، یکی از متفکّران برجسته یهودیّت علنا گفته است که «در یهودیّت، شاهنشاهی فردی وجود ندارد». از طریق بیعت و پیمان و میثاق بستن که در ادیان ابراهیمی عملکرد دارد، نمیتوان در گستره فرهنگ ایرانیان، مُعضل «زمامداری و پادشاهی» را ارثی کرد و ابدیّت بخشید. فروزه «فرّ»، هیچگاه و هرگز به جانشینی پدر و پسر و ایل و تبار دودمانی مختوم نمیشود. در حقیقت و به عبارت دیگر، رهبر و رهبری، جانشین ندارد.

( بنگرید به مجموعه آثار مارتین بوبر [بویژه کتاب: سلطنت الهی [Königtum Gottes]]:

Martin Buber (1878-1965) - Werkausgabe (22 Bände) - Random House Verlagsgruppe- Gütersloh - 2001)

فروزه پیدایشی- زایشی «فرّ و آفرینگویی»، روش حقّانیّتدهی [لژیتیماتسیون] به قدرت و فرمانروایی در تاریخ و فرهنگ ایرانیان بوده است و هنوزم اعتبار خودش را در قلب و مغز جامعیّت مردم ایران، محفوظ و شعله ور نگه داشته است. با انتقال کاربست فروزه پیدایشی-زایشی «فرّ» از دامنه اجتماع و کشورداری به دامنه «کاست اخانید»، خطر کشورداری در ایران تا امروز با دشوارترین مُعضل فرهنگی و کشوری دست به گریبان بوده است. آنچه در دامنه تشیّع ایرانی وقوع پیدا کرد در دنیای «تسنّن»، واقعیّت و حقیقتی ندارد؛ زیرا ایده خلافت، واتاب دهنده «آخوندشاهی» و جمع سلطنت و امامت است. به این معنی که «خلیفه» است که امام/آخوند را تعیین و منصوب میکند و چنین اقدامی، هیچ نسبتی با فروزه «فرّ» در فرهنگ ایرانیان ندارد.

گزینش مراجع تقلید و آخوندها بر پایه «ایده ایرانی فروزه فرّ و آفرینگویی» پی ریزی شده است؛ ولی عملکردهای گفتاری و رفتاری آخوند جماعت بر اساس شرایع اسلامیّت است. تضاد و کشمکش مردم ایران در جامعیّت وجودی با قدرت و اقتدار کاست آخوندها دقیقا تضاد و گلاویزی مسئله حقّانیّتدهی ایرانیان به قدرت و زمامداری است که در تنش با شرایع اسلامیّت پدیدار شده و مقاومت میکند و همچنان تا همین ثانیه های گذرا به بزرگترین مُعضل سیاسی و درگیریهای خونین مابین حکومتگران فقاهتی با مردم انجامیده است. آخوندها تحت شرایط فعلی که محصول تضاد ذاتی آنها با بُنمایه های فرهنگ جهان آرای ایرانیان است به شدّت در دامی افتاده اند که آزاد شدن از آن فقط در گرو خلع ید و عزل شدن اختیاری از مقام کشورداری و دخالت نکردن در امور میهنی است. امّا اخانید به دلیل سائقه قدرتپرستی و جاه طلبیهای ناشی از شرایع اسلامیّت، به حکومت ابدی داشتن بر ایران و ایرانیان تمایل الهی دارند و به همین سبب نیز در جنگ و ستیز و کُشتار و قتل عام ممتد و رویاروی خصومت مآبانه و نفرت آلود با فلسفه حقّانیّتدهی مردم ایران به قدرت و اقتدار گلاویز هستند و با تمام ابزارهای ممکن فیزیکی و روحی بر آنند که اقتدار و قدرت خودشان را فقط از راه شرایع اسلامیّت توجیه و تشریح و حقّانیّت تراشی کنند؛ یعنی دقیقا اقدامی که واژگونی و متلاشی شدن سیستم فقاهتی را دیر یا زود در فرصت غافلگیرکننده قطعیّت خواهد داد.

«خمینی» در کتابهایش «1- ولایت فقیه 2- حکومت اسلامی» تلاش داشت که به مبانی و طرز عمل «خلافت اسلامی» بازگشت کند و خلافت اسلامی نیز معمولا به دو روش، اجرا شدنیست: 1- آخوند/سلطان، خلیفه میشود. 2- خلیفه/سلطان، آخوند/امام/قائد اعظم/ مقام مُعظّم رهبری میشود. شخص «محمد ابن عبدالله»، نمونه ای از «آخوندشاهی» بود. ولی پس از مرگ «محمّد» و رقابت بر سر جانشینی، امویان توانستند با زیرکیها و زرنگیها و سیاستهای ابوسفیان و روشهای مردمداری معاویه [شخص معاویه بر خلاف کینه توزیهای مالیخولیایی شیعیان، انسان بسیار مردمدار و فهیم و زیرک و دوست داشتنی بوده است]، راه امکانپذیر شدن خلافت را بر «علی ابن ابی طالب» ببندند و حاکمیّت را از آن خود کنند. «خمینی» با آن زبان الکن و تمام لاف و گزافگوییها و مبارزاتش به حول و حوش فقط یک محور بود که لنترانی میکرد؛ آنهم به کرسی نشاندن ایده «آخوندشاهی». به این معنا که «آخوند» باید «شاه/سلطان/خلیفه» را تعیین و منصوب کند. تنها راهی که برای «خمینی» و وارثین عقیدتی و کرداری او باقیمانده بود، این بود که فروزه زایشی-پیدایش «فرّ» را سرکوب کنند و فقط مشروعیّت اسلامی را استقرار و ابدیّت بدهند به همین دلیل نیز «خمینی» علنا گفته است که «جمشید جم، منیّت کرد» به همین دلیل از قدرت ساقط شد و حرف خمینی تلویحا گوشه و کنایه ای بود به ساقط شدن «محمّد رضا شاه پهلوی» از اریکه سلطنت.

خلافت که جمع دو قدرت روحانی و سلطنت است با فروزه فرّ در فرهنگ ایرانی در تضاد و تنش و ناهمخوانی ریشه ای است. تاریخ اسلام از دیرباز تا همین امروز، کشمکشی است که با تکیه به شمشیر خونریز و فعّال کردن گیوتین اقتلویی و غارتگریهای ددّخویانه، جمع دو قدرت را به سیطره یافتن قدرت سیاسی بر قدرت روحانی تبدیل کرد.

امروزه روز در سراسر کره خاکی، کدام ایرانی را میشناسید که بپذیرد اصل و علّت قدرت و اقتدار کاست آخوندی از ایده ای ایرانی سرچشمه گرفته و فقط پوسته شرایع اسلامیّت را به تن خویش آویخته است؟. کیست در دامنه اینهمه کنشگران هل من یزیدی و آکادمیکرها و تحصیل کردگان ایرانی که بخواهد بپذیرد کاست اخانید بر ستونهای باشکوه فرهنگ ایرانی استوار شده است و تا زمانی که فروزه پیدایشی-زایشی «فرّ» در تمام دامنه های اجتماعی از نو با توانمندی و پتانسیل زلزله خیز به کردار و رفتار اجرایی بی محابا ترغیب و تشویق و گسترده نشود، دشوار است که کاست اخانید را بتوان به این زودیها از اریکه قدرت و نفوذ در اجتماع، خلع و نفوذشان را خنثا و بی خاصیّت کرد.

ایده فرّ از کهن ترین ایّام تا امروز، مسئله کثرت رهبران و زمامداران و برگزیدگان را در کنه خود محفوظ داشته است؛ زیرا «فرّ»، ویژگیهای شخصی و فردیّتی را مدّ نظر دارد و هرگز به ژاژخواهیهای جمعی و تباری و ارثی و خانوادگی و خویشاوندی و قشری و طبقه ای و صنفی و سازمانی و حزبی و دسته جاتی و امثالهم منوط و وابسته و ملزم نبوده است و نیست. «فرّ»، در گستره بی میانجی و بدون واسطه است که نسبت متقابل آفرینگویی مردم و شخص دارنده فرّ را واتاب میدهد. در نتیجه، کثرت برگزیدگان از پیامدهای ایده «فرّ و آفرینگویی» است. امّا در چارچوب عقاید اسلامی نمیتوان هرگز کثرت رهبران را برگزید؛ چونکه ناقض و در تضاد با «نظریّه ولایت فقیه و قائد اعظمی» است.

مُعضل انتخاب [=فرّ و آفرینگویی] بر شالوده پرنسیپهای فرهنگ ایرانی و مُعضل ولایت [=امامت و رهبری] بر پایه شرایع اسلامیّت به یکی از دشوارترین پیچشهای بُغرنجزا در تاریخ ایران تبدیل شده است که نیندیشیدن در باره چند و چون آن و راهیافت خروج از این بن بست هلاک کننده ایران و مردم به این سرنوشت شوم مختوم خواهد شد که مُعضلات و فلاکتهای میهنی استمرار داشته باشند و نمیتوان فقط و فقط خوشخیالانه با حساب و کتابها و تحلیهای سطحی و ژورنالیستی و عوامگونه و بی مغز و پایه به ساقط شدن قدرت و اقتدار کاست اخانید به روشهای مسالمت آمیز و دوراندیشی فرزانه وار امیدوار بود. تا زمانی که فروزه زایشی-پیداشی «فرّ» در تمام دامنه های اجتماعی و کشوری، کاربرد و نفوذ و حقّانیّت اجرایی پیدا نکند و مدام به «آفرینگویی ایرانیان» و پشتیبانی مردم در جامعیّت وجودی مُتّکی نباشد، قدرت و اقتدار در دست کاست اخانید مستدام خواهد ماند؛ مگر اینکه حرکتی قهرآمیز و تعجیلی، ریشه اقتدار آنها را ضربتی ساقط کند که پیشاپیش نمیتوان عواقب آن را برای ایران و ایرانیان معلوم و مُحاسبه کرد.

1- از بودنها و شُدنها
نه تنها انسان؛ بلکه هر تنابنده ای و هستومندی در رَوَند بودنها و شُدنهاست. منِ انسان، کودکی بودم که جوان شدم. روزگاری نوجوان بودم و بالغ شدم و زمانی نیز میانسال شدم و اکنون پیر و فرسوده ام و روزی روزگاری نیز به خاکستر تبدیل خواهم شد. در تمام فراز و نشیبهای «بودن و شدن»، گوهر وجودی ام همانی ماند که به ذات خودم بودم. امّا پروسه شُدنهایم در گستره آرزوها و رانه ها و سوائق و آرمانها و خواسته ها و نیازهایم، در چهره های رنگارنگ پدیدار شدند. من در هر شُدنی، «بودن» خودم را میزیستم و دلشاد بودم که «دیگرسان» شده ام و همانی نمانده ام که قبل از «شُدن» بودم. دگرگونگیهای من، حسّ آزاد زیستن از تمام غُل و زنجیرهایی را تفهیم میکردند که مرا در «بودن بی جنبش» به ثبات و راکد و گندیدگی آنات زندگی ام محکوم کرده بودند.

من در تاریخ بودنها و شدنهایم همواره «انسان جوینده و پُرسنده و دگرشونده» ماندم. در عاشقیهایم. در جداییهایم. در جنگهایم. در مقاومتهایم. در نبردهایم. در سرکشیهایم. در شکنجه شدنهایم. در تبهکاریهایم. در شیّادیهایم. در حسادتهایم. در ستمگریهایم. در رقابتهایم. در رویاها و خیالات و حسرتهایم. در نفرتها و سیاهکاریهام. در ایمان آوردنهایم. در بی اعتقادیهایم. در عبودیّتها و طغیانهایم. در دانشهایم. در حماقتهایم. در بلاهتهایم. در قهرمانیهایم. در پهلوانیهایم. در جوانمردیهایم. در اشکها و گریه ها و ناله و مویه هایم. در فریادها و عربده کشیدنهایم. در خشمگین شدنهایم. در سرخوردگیها و ویرانگریها و کشت و کشتارهایم. در غارتگریها و چپاولها و تجاوزها و خرابکاریهایم. در شور و حالها و رقصها و شادمانیها و غمها و دلتنگیهایم. در هر چیزی که من، چهره ای از «بودن» خودم را کشف و تجربه کردم، یک چیز ثبات و قطعیّت خودش را حفظ کرد و دوام آورد؛ آنهم اینکه همیشه «انسان» ماندم و انسان، نامیده شدم. برغم همه برچسبها و تهمتها و گناهان و بدنامیها و فروزه هایی که مرا یا ملعون کردند یا ستایش، ذرّه ای از انسان بودنم، نه کاسته نشد نه بر وجودم چیزی فراتر از انسان بودنم افزوده شد.

انسان در روند شدنها و بودنهای دگرسان شونده اش، گام به گام از آنچه هست به آنچه که بالقوّه میتواند بشود، گرایش مادرزادی دارد و دانش و آگاهی و شناخت بشری، ابزارهایی هستند که امکانهای واقعیّت پذیری و شکوفا شدن پُتانسیلهای انسان را در پروسه تکاپوهایش مدد میکنند. هیچکس نمیتواند انسان را با کاربست شنیع ترین ابزارها و حتّا کنترل و مراقبتهای دیجیتالی و انواع و اقسام دستگاههای اختراعی به بسته شدن و توقّف ابدی کردن در ایستگاهی از مراحل خودگستری اش در جهان و کیهان مجبور و محکوم کند. انسان، پدیده ایست که نمیتوان او را در هیچ مظروفی زندانی و دربند کرد. با انسان میتوان فقط همپیمایی کرد و رقص با شکوه هارمونیک را در اجتماع و جهان و کیهان با تکیه به توانمدیهایش و مُتعهد کردنش به وجدان فردی و شرم داشتن در مقابل زندگی و پرستاری کردن از جان و رعایت حقوق همنوعان و دیگر جانداران پرورید و به سوی فرزانگی فرمانفرما بر خودش تشویق و ترغیب کرد.

2-معنای چپ در تاریخ و فرهنگ ایران چیست؟
تحصیل کردگان ایرانی تا امروز و هنوز که هنوز است کلیدی ترین پُرسشها را در خصوص مُعضلات و مسائل میهنی از چارچوب نظریّات و بینشها و دیدگاههای متفکّران و اساتید دانشگاههای باختر زمینی عبارت بندی میکنند و آن را به سراسر تاریخ و فرهنگ ایران گسترش و اینهمانی میدهند و همان برداشتی را از مفاهیم غربی دارند که باختر زمینان بر شالوده تحوّلات اجتماعی و فرهنگی و کشوری خود در باره چند و چونشان اندیشیده اند. اینکه اکثریّت پژوهشگران ایرانی از اندیشیدن و تعریف «چیستی مفاهیم» بر شالوده تجربیات مردم و تاریخ و فرهنگ ایران تا امروز ناتوان بوده اند، مبحثیست که سنجشگری آن به دلاوری و رادمنشی و سرکشی فردی در مقابل آئوتوریته اساتید و فُضلای قوم منوط است. چونکه اساتید اقدم و معاصر، مستوجب بسیاری از کژفهمیها و کژرویها و استمرار بلاهتها و بازخوری مکرّر گوییهای نخ نما شده اند و هنوزم هستند.

صرف نظر از تعریف چپ و تاریخ کنشگران آن در باختر زمین با مراجعه به صدها کتاب و دائرةالمعارف و رساله و مقاله دم دست که کاری پیش پا افتاده است، هیچکس تا امروز نتوانسته است معنای «چپ» را از منظر تجربیات ایرانیان و بُنمایه های فرهنگ ایرانی و سپس تاثیر آن در تحوّلات فکری و اجتماعی باخترزمینیان، توضیح دهد. معنای «چپ» در تاریخ و فرهنگ ایران با «اسطوره ایرج شاه» به خودش چهره گرفت و ردّ پای آن حتّا در متون کلاسیک فارسی نیز به جا ماند. برای نمونه در «سیرالملوک»:

[= ..... فرمود که مُتظلّمان باید که جامه سُرخ پوشند و هیچ کس دیگر، سُرخ مپوشد «تا من، ایشان را بشناسم [= با دیگران اشتباه نگیرم آنها را]». و این مَلَک [= پادشاه] بر پیلی نشستی و در صحرا بایستادی و هر که را با جامه سُرخ دیدی، بفرمودی تا جمله [= تک تک آنها را] گرد کردندی. پس بجایی خالی بنشستی و ایشان را پیش آوردندی تا بآواز بلند، حال خویش می گفتندی و او، انصاف ایشان میدادی».

[کتاب: سیرالملوک – تالیف: خواجه نظام الملک – بنگاه ترجمه و نشر کتاب – تهران – 1347 – ص. 19]

آشکار است که پدیده چپ با «مهرورزی» اینهمانی دارد و بحث بر سر تقسیم ثروت و اشتراک منافع و دادن امتیازات و مزایا نبوده و نیست؛ بلکه به حول و حوش بررسی «بیدادی» میچرخیده است که شخص مُتظّلم از تاب و تحمّل آن به ستوه آمده بوده و برای دادخواهی به پادشاه متوسّل میشده است. اصطلاح «پای عَلَمِ داد ایستادن» که بین مردم ایران از کهن ترین ایّام تا امروز رایج است و همچنین «پوشیدن لباس سُرخ» که با قلب و مهرورزی پیوند بی واسطه دارد و بعدها در مغرب زمین به «پرچم جنبشهای سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل شد»، نشانگر و اثباتگر تجربه ایرانی از ایده «چپ» هستند که آبشخور خود را از «اسطوره ایرج شاه» میگیرند؛ زیرا تنها با اولویّت مهرورزی بر دادورزی است که میتوان انسجام و استحکام ودوام شیرازه اجتماع را تامین و تضمین کرد. به همین دلیل نیز بود و هست که ایرانیان نام فرزندان مذکّر خودشان را «مهرداد» میگذاشتند و این به معنای اولویّت مهر بر داد بود و است.

دادورزی میتواند مسبّب حسادت و عقده و کینه شود. کماکان که دادورزی فریدون شاه در حقّ فرزندانش به حسادت آنها نسبت به برادر کهتر و کُشتن او و آخر و عاقبت نیز به نابودی هر سه برادر مختوم شد. امّا مهرورزی میتواند راه را بر امکان سیطره یابی کینه و حسادت، مسدود کند و حتّا آن را خنثا کند. آن که دیگری را دوست بدارد و به او مهر بورزد، دارائیهایش را نیز به او میبخشاید و در پای او خرج میکند؛ زیرا دوستش میدارد و به او مهر می ورزد بدون هیچ منّت و انتظاری داشتن. دقیقا از بستر فروزه پیدایشی - زایشی مهر بود که «ایرج شاه» می گوید: «نباشد به جُز مردمی، دینِ من». دین در معنای تجربه ایرانیان و کاربست اجتماعی اش، «مردُمیگری» بوده است؛ نه اجرای شرایع و مراسم و عبادات.

مهرورزی در فرهنگ ایرانی از مهری که انسانها نسبت به همنوعان خود دارند، سرچشمه میگیرد. آن که صحبت از طبقه کارگران و محرومان و ستمدیدگان و مظلومان و امثالهم میکند و برای رسیدن به حقّ و حقوق آنها حتّا حاضر است جان خودش را فدا کند، انسانیست که از دیدن وضعیّت و حال و روز انسانهای نیازمند و در مضیقه و بیچاره بودن آتش گرفته و میسوزد؛ زیرا درد و رنج دیگران را نمیتواند به عیان ببیند و سکوت کند. هنوز که هنوز است ایرانیان وقتی حالت زار و نزار و محتاجی و دربدری و بدبختی دیگران را میبینند، میگویند که «دلم برایش میسوزد». سوختن دل، شعله ایست آزارنده که در وجود آدمی به سطح آگاهبود نفوذ میکند و انسان را برای کاری کارستان کردن میانگیزاند. «سوختن دل» را فقط از چشم انداز « مناسبات زال و سیمرغ» میتوان فهمید و دریافت؛ بویژه در جایی که «سیمرغ به زال، پرهای خود را میدهد و به او میگوید که در بدترین بُن بستهای لاینحل که هیچ کاری از دستت برنمی آید، پر مرا آتش بزن تا بر تو پدیدار شوم و از درد برهانم تو را. سوختن زال به معنای سوختن خدا بود و هیچ خدایی، خودش را هرگز آتش نمیزند؛ چه رسد به آفریده اش که پاره وجودی اش هست».

انسانی که بر او بیدادگری میشود، احساس غارت اموال و دار و ندار خود را ندارد؛ بلکه حسّ بی مهری و رانده شدن از اجتماع و تبعیض و دوست نداشته شدن را دارد. به همین سبب به دادخواهی برمیخیزد تا اینهمانی خودش را در حقوق انسانی اش با دیگر همنوعان به آواز بلند بخواند. بحث چپ در ایران، بحث «مهرورزی» است؛ نه بحث «تقسیم امکانات و مزایا و امتیازها و امثالهم». تشخیص ندادن تفاوت کلیدی معنای چپ در تاریخ و فرهنگ ایران با معنای «چپ» در تاریخ و فرهنگ کشورهای باختری به معنای خلط مبحثیست که تمام بدبختیها و ناکامیهای آرمانگرایان و کنشگران تاق و جفت ایرانی را تا کنون رقم زده است.

آنچه در تاریخ معاصر ایران به نام، «چپ» نامیده و شناخته شده است، «چپ ایرانی» نیست؛ بلکه چپهایی هستند که در بستر ایدئولوژی منحط مارکسیسم؛ آنهم از نوع بی مایه و مزخرف روسی اش با سمنت شیعه گری ایرانی پروریده شده است. ایده سوسیالیسم و کمونیسم در تفکّرات «کارل مارکس [1818-1883]» که تربیت یهودی داشت و از موضع اخلاقی و حقوقی در باره مفاهیم اقتصادی قضاوت میکرد، هیچ ربطی به ایده چپ در فرهنگ و تاریخ ایران ندارد. . کسی که مفاهیم اخلاقی را به حوزه مفاهیم اقتصادی دخالت میدهد، نه از اخلاق چیزی میداند، نه از اقتصاد. در سراسر کتاب «کاپیتال» که بیشتر آن، رو نویسی و کش رفتن از آثار «دیوید ریکاردو [1772-1823]، آدام اسمیت [1723-1790]، سیمون دو سیسموندی [1773-1842]، یوهان توننس [1783-1850] و دیگر متفکّران ایده های اقتصادی» است، «کارل مارکس» در نقش رسول رهائیبخش ظاهر شد و انجیلی را حسب الاهیات یهودی با سمت و سوی اشاتولوژیکی تحریر کرد که طبق مفادش با نیّتی خیرخواهانه و حقوقدانی میخواست طبقه کارگر را از شرّ سیطره کاپیتالیستها برای همیشه و ابد در تاریخ بشر آزاد کند؛ یعنی تخیّلاتی که تا امروز فقط فجایع هولناکی را برای جوامع بشری به ارمغان آورده است.

آنچه از زمان شکل گیری رسمی «حزب توده» و قبل از آن، نحله هایی کوچک در عصر مشروطه به نام «چپ» بنیانگذاری شدند تا دیگر سازمانها و فرقه های مختلف، همه بدون استثناء در باتلاق ایدئولوژی منحط مارکسیسم قالببندی شده اند و هیچگونه سنخیّتی با بُنمایه های فرهنگ ایرانیان ندارند؛ هر چند کنشگران و اعضا و هواداران سازمانها و احزاب و گروهها و نحله ها، فرزندان ایران هستند و در رفتار و گفتار، ناخودآگاه بر شالوده خصایل و منش ایرانی زندگی میکنند. امّا تنش کنشگران چپ ایدئولوژیکی بسان بدل اسلامی خودشان در ایران به دلیل این است که هیچ کدام از این دو گرایش، از بُنمایه های فرهنگ ایرانی، رگ و ریشه خودشان را اخذ نکرده اند تا بتوانند بر درخت اجتماع ایرانیان بدون هیچ تبعیضی و در جامعیّت وجودی بر آیند و پا بگیرند و ببالند و شکوفا و موثر واقع شوند. شکست پیوسته کنشگران و فعّالین و یسل کشان چپ ایدئولوژیکی و همتای اسلامیش در ایران، حکایت از بیگانه بودن و ستیزهای ابلهانه آنها با تاریخ و فرهنگ مردم ایران میکند.

3-قوّادان ولایت فقیه
« .... حکومت اسلامی، خود را موظّف میداند که انسان را در تمام جهات انسانی رهبری کند. قهرا رهبری و ارشاد، جزء حوزه فعالیّت و کار دولت اسلامی است..... حکومت، جُز با حکومت کردن خدا [= الله] در میان جامعه امکانپذیر نخواهد بود؛ از این رو، حقّ حکومت را تنها برای خدا [= الله] میداند. .... قرآن صریحا در باره رابطه انسانها [= امّت] با یکدیگر دخالت نموده و علاوه بر تثبیت حقّ حاکمیّت برای خدا [= الله]، برای پیامبر [= رسول] و رهبران و زمامداران راستین [= ائمه و فقها و آخوندها و شیوخ و غیره و ذالک]، حقّ حکومت قائل شده است؛ همانطور که در این آیه می فرماید: یا ایها الذین آمنوا اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم .... سوره النساء، آیه 59» (= ای کسانی که ایمان آوردید. بر شما واجب است که از الله و رسول و خلفای آمری [= مقام مُعظّم رهبری] اطاعت کنید) ـ.]

[کتاب: هدف حکومت اسلامی- تالیف: احمد مطهری – نشر مجمع ذخائر اسلامی – قم – سال [نا.؟] – صص. 41/42/46]

زنان و دخترانی که در کنار خیابانها، کوچه ها، پستوها، خانه ها و مخفیگاهها حضور دارند و تن خود را بسان کالا عرضه میکنند و میفروشند به هر دلیلی که میخواهد باشد، هرگز انسانهایی «روسپی /فاحشه/جنده» نیستند؛ بلکه انسانهایی هستند که آیینه تمام عیار مناسبات فاجعه بار اجتماعی و روشها و اقدامها و تصمیمات خانه خراب کن دولتها را در خصوص مُعضلات باهمزیستی انعکاس میدهند و رسوا میکنند. هر چقدر حقیقت تن فروشی، تلخ و ناگوار جلوه دهد، باز هیچ نوع گناه و جنایت و تبهکاری محسوب نمیشود؛ بلکه فقط عریانی آسیبهای اجتماعی و فرهنگی و کشوری و آموزش و پرورشی را واتاب میدهند و آنانی را که وجدانی مسئولیّت پذیردارند و خردلی آدمیگری در وجود خویش حسّ میکنن به اندیشیدن در باره راهکارهای اساسی میانگیزانند.

امّا آنچه که در دامنه حکومت اسلامی تا امروز در رفتارها و گفتارها و تصمیمها و عملکردهای کندوی ضحّاک صفتی کارگزاران ولایت فقاهتی اتّفاق افتاده است و هنوز اجرا میشود به معنای اصیل کلمه با «روسپیگری» اینهمانی مطلق دارد. کارگزارانی که نسبت به سرنوشت مردم و کشور ایران در مراودات جهانی فقط فاحشه وار برای ترضیه شهوت «قدرتپرستی و اقتدار مطلق» به هر ذلّت و خفّت و حقارتی تن در میدهند؛ آنهم به شرطی که بدانند و مطمئن بشوند که قدرتپرستی و اقتدارشان تضمین و تامین خواهد شد. آنان حتّا حاضر و آماده هستند که پست ترین توقّعات بیگانگان را بر آورده کنند. حکومتگرانی که برای زمامداری ناحقّ و بدون لژیتیماتسیون حاضرند مردم ایران و کشور ایران را که «والدین انسان» به حساب میآیند، در بازار جهانی بفروشند، زمامدارانی هستند که آبرو و حیثیّت و کرامت و شرافت و عزّت انسانها را متاع بازاری اتکیت زده اند و فروشنده دوره گرد شده اند. حکومتگران فقاهتی بیش از چهار دهه است که افتخار خود میدانند در بازار جهانی، فروشنده «پدر و مادر» خود باشند. آنکه مادر و پدر خودش را با افتخار میفروشد و احساس عبادت الاهی میکند از گاییدن آنها در ملاء عام نیز هیچگاه شرم و عذاب وجدانی نخواهد داشت؛ زیرا تجاوز را عبودیّت الهی میداند که پاداش اُخروی دارد.

https://www.faramarz-heidarian.org/

 نوشته های هم میهنان که در این تارنما منتشر می شوند، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کنند

 

 

 طناب دار - توماج

 

ايران مينو سرشت - شيفته 

عضویت در نهاد مردمی

عضویت هم میهنان و افراد در نهاد مردمی به دو صورت پشتیبانان حقیقی برای ساکنین خارج کشور و یا پشتیبانان مستعار برای هم میهنان ساکن در ایران  می باشد.
از شما هم میهن گرامی دعوت می شود برای همکاری با هموندان  نهاد مردمی که برای استقرار نظامی دموکراتیک در ایران تلاش می نمایند به نهاد مردمی بپیوندید و ما را در اجرای پروژه های سرنگونی فرقه تبهکار اسلامی حاکم در ایران یاری فرمائید.

برای خواندن راهنمای ثبت عضویت اینجا کلیک کنید

تولیدات نهاد مردمی

در دفتر روابط عمومی نهاد مردمی، در بخش تولیدات با همکاری گروه محتوا و گروه نویسندگان کلیپ هائی برپایه اخبار روز و رویدادهای مربوط به ایران تهیه می شود که در شبکه های مجازی نهاد مردمی شامل فیسبوک، یوتیوب، تلگرام و اینستاگرام منتشر می شوند.
برای بازدید و یا اشتراک در شبکه های مجازی نهاد مردمی روی لوگوهای زیر کلیک نمائید