آرش عزیزی تاریخدان، نویسنده و مترجم
مسافرت طولانی میتواند برای زنان باردار نزدیک به زایمان خطردار باشد اما در تابستان ۱۶۳۱ که شاهجهان، پادشاه امپراتوری گورکانیان هند، به فلات دکان لشکر کشید، مطابق معمول همسر محبوبش، ممتازمحل، به رغم بارداری، همراهش بود. پادشاه سه زن داشت و ممتاز دومی بود. اما در بیهمانندی او شکی نبود و بیهوده نبود که لقب «پادشاه بگوم» را یدک میکشید که میتوان آن را معادل ملکه یا امپراتریس دانست. ۱۹ سال بود که او مونس زندگی شاهجهان و شخصیتی کلیدی در دربار گورکانیان بود و حالا برای چهاردهمین دفعه باردار بود.
این تعدد فرزندان شاید باورنکردنی به نظر برسد اما خود نشانی از جایگاه بالای ممتازمحل در قواعد آن روزگار است. تمام فرزندان شاهجهان که فرای نوزادی زنده ماندند، همگی از بطن ممتازمحل میآمدند، مگر دختری که از همسر اول پادشاه بود. ممتاز اینگونه تضمین کرده بود که پادشاه بعدی از تبار او باشد.
تقلای سفر و تعدد بارداری اما برای ملکه ۳۸ ساله دشوار بود. در شهر برهانپور (در ایالت مادیا پرادش امروز هند) بودند که کیسه آبش پاره و وضع حمل آغاز شد و ممتاز پس از ۳۰ ساعت تقلا، در ۱۷ ژوئن ۱۶۳۱، یعنی ۳۹۲ سال پیش در چنین روزی، در اثر خونریزی بعد از زایمان درگذشت. دخترش به دنیا آمد و گوهرآرا بگوم نام گرفت اما پادشاه بگوم محبوب شاهجهان درگذشت.
تقدیر ممتازمحل این بود که مرگ و آرامگاهش معروفتر از حیاتش باشند. جسدش را موقتا در باغی به نام زینآباد در همان برهانپور دفن کردند اما پس از مدتی به شهر پایتخت، آگرا، منتقل شد. به تعبیری بیش از ۲۰ سال طول کشید تا مقبرهای که شاهجهان برایش بر کرانه رودخانه یامونا میساخت، تکمیل شود. به رسم مسلمانان، خود قبر ساده بود اما بنای روی آن به یکی از بنامترین سازههای تاریخ بشر بدل شد: تاجمحل.
در مورد سوگ پادشاه برای ممتازمحل بسیار نوشتهاند. تاریخدانان وقت دربار گورگانی امثال محمد امین قزوینی و عبدالحمید لاهوری از ماجرای درگذشت ملکه روایات مفصلی به جا گذاشتهاند. لاهوری از یکشبه سفید شدن ریش پادشاه میگوید و یک هفته ناپدید شدنش از انظار عمومی. تاریخدانان پارسیگوی بعدها از این گفتند که شاهجهان چنان منقلب بوده که تا آخر عمر خود، یعنی ۳۵ سال بعد، دیگر هرگز با هیچ زنی همآغوشی نکرد. فرانسوا برنیه، مسافر فرانسوی قرن هفدهم، با اغراق از این میگوید که جلو شاهجهان را گرفتند وگرنه میخواست او هم کنار ممتازمحل به خاک سپرده شود.
البته برنیه ۲۷ سال پس از درگذشت ممتاز از هند دیدن میکرد و در نتیجه، روایتش فیالحال رنگ افسانهپردازی روزگار را گرفته بود. اما آنچه او میتوانست به چشم خود ببیند، یادگار عشق شاهجهان به ممتازمحل بود: تاجمحل ابدی. برنیه از این مینویسد که اهرام مصر در مقابل گنبدهای عاجیرنگ تاجمحل رنگ میبازند و این بنا است که باید به جای مقبره فرعونهای مصری جزو عجایب هفتگانه جهان باشد.
در قریب به چهار قرنی که از ساختن تاجمحل میگذرد، این بنا دلهای بسیاری را برده است. در قرن بیستم، رابیندرانات تاگور آن را «اشکی بر گونه زمان» توصیف کرد. النور روزولت که در سال ۱۹۵۲ به تماشای آن رفت، آن را «نماد خلوص عشق واقعی» نامید و نوشت: «نفسم را در سینه حبس کردم؛ چون در مواجهه با این همه زیبایی قادر به سخن گفتن نبودم.»
اما اگر آرامگاه ممتازمحل امروز چنین پرآوازه است، زندگی خود او و دورانش کمتر به یاد مانده است. تاریخ بسیاری از قرون بشر را همواره مردان و با محوریت مردان نوشتهاند. طرفه آنکه وقتی هم زنی به پرآوازگی ممتازمحل است، نامش بیشتر به عنوان سوژه عشق پادشاه به جا مانده است، نه شخصیتی به نوبه خود.
از تهران تا هند
ممتازمحل در حالی از جهان رفت که از قدرتمندترین چهرههای سیاسی در یکی از مهمترین امپراتوریهای جهان قرن هفدهم میلادی بود. اما او و پیشینیان ایرانیاش برای رسیدن به این جایگاه راهی طولانی پیموده بودند.
قصه تبار او را میتوانیم از ایران اوایل قرن شانزدهم آغاز کنیم. جدش، خواجه محمد شریف، از اهالی تهران و از مقامهای سالهای اول صفویان بود. اشعاری از او با تخلص «هجری» به جا مانده است. خواجه محمد از تهرانی که آن زمان قریه کوچکی در نزدیکی شهرری بیش نبود، کوچ کرد و در دوران شاه طهماسب اول در ولایت خراسان وزیر بود. موفقیتش در این سمت باعث شد عمری را در سمتهای مشابه وزارت در ولایات مختلف ایران صفوی طی کند: از یزد تا ابرکوه و از بیابانک تا اصفهان. پسرش، میرزا غیاثبیگ، هم متولد همان تهران بود و همراه پدر در سمتهای مختلف سراسر ایران را طی کرده بود؛ اما رویدادهایی نامعلوم که در دل تاریخ گم شدهاند، باعث شدند میرزا و خانواده حوالی سال ۱۵۷۷ ایران را به مقصد هند ترک کنند.
این سفر به نظر غیرمترقبه بوده است؛ چرا که به همراه میرزا غیاثبیگ، همسر باردارش، عصمت آقا ملا و سه فرزند (دو پسر و یک دختر) هم آمده بودند. اینکه چه شد که این خانواده تهرانیتبار دربار صفوی مجبور به ترک دیار خود شدند و حتی منتظر وضع حمل عصمت نشدند؟ تاریخنویسان درباری که بعدها همه در تحسین و وصف آنان مینوشتند، به این مسئله اشارهای نکردهاند؛ اما قصه سفر پرمشقت میرزا غیاثبیگ و خانواده از ایران به شبهقاره هند در روایات به جا مانده است.
آنها در راه اسیر راهزنان شدند و تمام اموالشان را زدند مگر دو قاطر. همین بود که ناچار به توقف در قندهار شدند و همانجا بود که دختر دوم میرزا غیاث به دنیا آمد. در همین توقف در قندهار هم بود که کاروان چهرهای ثروتمند میرزا و خانواده را تحتالحمایت خود قرار داد. میرزا آنقدر از این آغاز دوباره مشعوف بود که دختر متولد قندهار را به خاطر بختآوریاش مهرالنسا نام گذاشت.
نتیجه این آشنایی این بود که میرزا غیاث توانست حرفه قدیمی پدر یعنی دولتمردی را در سرزمین جدید خود دنبال کند. صاحب کاروان واسطه شد و برای او در دستگاه پادشاه وقت گورکانیان، اکبر، سمتی پیدا کرد. این سمت در کابل بود و میرزا و خانواده به آنجا نقل مکان کردند. او در دستگاه چنان درخشید که اعتمادالدوله لقب گرفت. انگار میراث دولتداری پدر را به سرزمین جدیدی آورده بود که هم زبان دربارش فارسی بود و هم خود را از جهات مختلف، وامدار میراث تمدن ایرانشهری میدانست.
رشد میرزا اما از راه دیگری نیز ادامه پیدا کرد. مهرالنسا، همان دختری که در اوضاع ناگوار میان راه در قندهار به دنیا آمده بود، تربیتی بینظیر پیدا کرد و به سرمایهای فرهنگی برای خانواده بدل شد. از کودکی فارسی و عربی آموخته بود و در هنر، موسیقی، رقص و ادبیات هم سررشته داشت. مهرالنسا در سال ۱۶۱۱ با پسر اکبر، جهانگیر، ازدواج کرد و ۹ سال بعد که جهانگیر به تخت رسید، دختر ایرانی نیز ملکه گورکانیان شد و نورجهان لقب گرفت. در شرایطی که جهانگیر بیشتر اوقات خود را صرف اعتیادش به الکل و تریاک و شکار میکرد، نورجهان از خیلی جهات قدرت واقعی کشور بود؛ یکی از قدرتمندترین زنان جهان در اوایل قرن هفدهم.
قدرت نورجهان به معنی قدرت خانواده نیز بود. برادرش، ابوالحسن، به لقب وکیل دربار جهانگیر رسید که چیزی معادل نخستوزیر بود. ابوالحسن از پادشاه بعدی، شاهجهان، لقب آصف خان گرفت. البته امروز آصف خان را بیش از هر چیز به خاطر یکی از دخترهایش به یاد میآورند. او در جوانی با دیوانجی بگوم، دختر اشرافزادهای ایرانی به نام خواجه غیاثالدین قزوینی، ازدواج کرده بود. حاصل این ازدواج سه پسر و هفت دختر بود. یکی از این دخترها که در اکتبر ۱۵۹۳ به دنیا آمد، ارجمند بانو بگوم نام داشت.
ارجمند بانو را از زیباترین و مستعدترین دختران خانواده میدانند که مثل عمهاش، نورجهان، از جوانی استعداد خود را در فارسی و عربی نشان میداد. از همان ۱۴ سالگی ازدواج با او را به یکی از نوههای اکبر وعده دادند: میرزا شهابالدین بیگ محمد خان خرم که یک سال پیش از ارجمند بانو در لاهور به دنیا آمده بود و به نزدیکی به پدربزرگ قدرتمند خود معروف بود. ازدواج این دو زمانی که ارجمند بانو به ۱۹ سالگی رسید، صورت گرفت. دختر ایرانیتبار از امیر هندی لقب ممتازمحل را گرفت که از ممتازیاش در دربار خبر میداد.
محبوب پادشاه یا زنی در قدرت؟
قصه عشق شاهجهان به ممتازمحل در جای جای تاریخ و ادبیات آمده است. این عشق در سالهای طولانی دوری امیر خرم از قدرت (که هنوز شاهجهان نشده بود) نیز ادامه داشت. تنها در سال ۱۶۲۸ بود که او برادر ناتنیاش، شهریار میرزا، را شکست داد تا خود پادشاه و ممتازمحل نیز ملکه شود. ممتاز کمتر از سه سال بر تخت بود تا اینکه در سن ۳۸ سالگی اسیر مرگ زودهنگام شد. فرزندان متعدد او اما بعدها تاریخساز شدند. دخترش، جهانآرا بگوم، دختر محبوب پادشاه شد و وقتی مادرش درگذشت، او در سن ۱۷ سالگی لقب پادشاه بگوم را گرفت. در نتیجه سمت ملکه گورکانیان به جای اینکه به همسران شاهجهان برسد، به دختر ۱۷ سالهاش رسید.
در سالهای آخر زندگی شاهجهان، بیماری باعث زوال قدرت او شد. پادشاه هنوز زنده بود که دو پسر ممتازمحل، داراشکوه و اورنگزیب، بر سر تاجوتخت جنگیدند تا دومی پیروز این نبرد باشد؛ با اینکه در جنگهای خانوادگی جهانآرای قدرتمند هم طرفدار دارا شکوه بود، اورنگزیب دارا و جهانآرا را به همراه پدرش شکست داد و آنها را در قلعه آگرا محبوس کرد. شاهجهان در هشت سال آخر عمر از سلول زندان خود با حسرت قلعه تاجمحلی را که به عشق همسرش ساخته بود، میدید.
اما در سالهای اخیر، تاریخدانان و تاریخپژوهان بیش از آنکه به این تصویر رمانتیک ممتازمحل توجه کنند، به قدرتمندی سیاسی او و زنان دیگر این خاندان ایرانی، از نورجهان تا جهانآرا، توجه کردهاند.
نمونه این رویکرد را در نوشتههای انگبین یاسمین، استاد دانشگاه جامعه همدرد در دهلی نو میبینیم. او در مقالهای با عنوان «پژوهشی درباره دستاوردهای زنان در هند دوران گورکانیان» که سال ۲۰۱۲ در کنگره تاریخ هند ارائه کرد، در مورد ممتازمحل نوشت: «او مثل سایر زنان دربار سلطنتی درسخوانده بود و دستاوردهای بسیاری داشت و به سلیقه ادبی خود و مهارتهای بسیار پیشرفته شاعرانهاش معروف بود. او از حامیان بزرگ ادبای وقت بود. وانیساد هارا میسرا، شاعر معروف سانسکریت، از محبوبان ملکه بود.»
حتی نظریه رایج درباره ماهیت تاجمحل هم زیر سوال رفته است. در سال ۱۹۱۴، هرمان فون کیسیرلینگ، فیلسوف آلمانی، این گمانه را مطرح کرد که از شمایل تاجمحل بیشتر بر میآید که به خاطر فتوحات شاهجهان ساخته شده باشد و نه عشق به همسرش. در همین راستا وین بیگلی، تاریخدان هنر از دانشگاه آیووای آمریکا، سال ۱۹۷۹ در مقاله مهمی به نام «افسانه تاجمحل و نظریه جدیدی در مورد معنای نمادین آن»، روایات رایج را زیر سوال برد. او از این گفت که برخلاف کاتبان دربار گورکانی که همه از عشق و کرم شاهجهان میگفتند، بسیاری از مسافران فرانسوی و ایتالیایی و دیپلماتهای وقت او را شخصیتی بیرحم و اهل کینهجویی معرفی میکردند. برخی حتی میگفتند او پس از مرگ ممتازمحل با دختر خودش رابطه داشته و همین بوده که مقام ملکه به او رسیده است. بیگلی با دنبال کردن نظریات کیسرلینگ به این اشاره کرد که آیات قرآنی که در تاجمحل آورده شدهاند، بیشتر نشان از توجه به عظمت و فتوحات دارند تا عشق. او از این گفت که رمانتیسیسم رایج در میان تاریخدانان ایرانی و پارسیگوی و بعدها اروپاییها باعث شده است قصه عشق و تاجمحل مطرح شود.
اما خلاقانهترین بازنگری تاریخ را نه در میان آثار تاریخنگاران که در نمایش شگرفی پیدا میکنیم که دیلیپ هیرو، نویسنده بنام هندی، در دهه ۱۹۷۰ نوشت. این نمایش «شاهجهان و ممتاز» نام دارد و در همین سالهای اخیر روی صحنه آمده و بیشتر به آن توجه شده است. در این نمایش، ممتازمحل نه فقط سوژه عشق پادشاه که سیاستمداری خبره است. او در دعوای شاهجهان با برادرش، پرویز، دومی را مسموم میکند و در نتیجه با اینکه شاه جهان بر تخت میماند، بخش عمدهای از قدرت حالا متعلق به ملکه است که به نوعی شاهنشان شده است. نمایش حتی این گمانه را مطرح میکند که ممتازمحل به دست خود شاهجهان کشته شده باشد. در این روایت، تاجمحل نه از روی عشق که از روی احساس گناه و شرم شاهجان ساخته شده است.
هیرو بیش از آنکه قصهپرداز باشد، به کتابهای سیاسی و تاریخی خود معروف است و این نمایشنامه را نیز با درکی عمیق از تاریخ گورکانیان نوشته اما خود معترف است که بر صحت تاریخی این روایت ادعایی ندارد و تنها با خلاقیت هنرمندانه کوشیده است پویاییهای دربار گورکانیان را تصور کند. اما وقتی خلاقیتهای اینچنینی را کنار رویکردهای نوین تاریخنگاران بگذاریم، به تصویری روشنتر میرسیم که نشان میدهدد ممتازمحل یکی از قدرتمندترین زنان هند در اوایل قرن هفدهم میلادی بوده است و نه تنها سوژه عشق پادشاه.
امروز از ممتازمحل هیچ نقشی به جا نمانده است که در زمان زندگی او کشیده شده باشد؛ چرا که نقاشی از زنان دربار در آن هنگام مجاز نبود. بنابراین تصویر ما حتی از چهره او نیز دقیق نیست؛ اما در پشتپرده روایتهای تاریخی، سیمای او بهخوبی نمایان میشود: سیمای زنی در قدرت.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی