علیرضا نوریزاده
مجلس آخرین نایب امام زمان حقا مجلس آخرین بود. مردی که در پایینخیابان مشهد آرزو داشت روزی نوغانی شود و هزار مشهدی در مسجد گوهرشاد پای سخنش بنشیند، ناگهان در پرتو بازیهای روزگار، به دولت و مکنت و قدرت رسید و بساط خلیفهگریاش را در چهارراه آذربایجان تهران پهن کرد.
من به آن خانه ۴۰ متری دواتاقه پایینخیابان میاندیشم که شش فرزند و پدر و مادر در دو اتاق و یک زیرزمین زندگی میکردند. حالا قصر رامسر و احمدآباد و ویلای لواسان و لتیان و کردان محل گشت و نشست «آقا» شده است. رئیسجمهوری ششکلاسهاش هم جعفر طیار شده است و از کاراکاس به جاکارتا و از شانگهای به نیویورک میرود. شخص شخیصشان، امپراتور ترور بینالمللی، صباهنگام زیاد نخاله جهاد اسلامی را مرهون دلارهای دزدی از بیتالمال میکند و شباهنگام فرزندان ولایات از بورکینافاسو و حزبالله را به حضور میپذیرد. راستی را، این مضحکه خونین تا کی ادامه دارد؟
آیا شان و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سرداراسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان سردار سپه و... رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد (بزرگی، خدمت یا تاثیر مثبت و منفی هر یک از اینها به تعبیر هر کسی از ظن خود شد یار من، در هر دیده متفاوت است، اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) اما در پایان قرن بیستم و ربع قرن اول قرن بیستویکم یعنی ۱۰۰ سال بعد، با کوتولههای سیاسی آن هم از نوع دزد و خونریز و آدمخوار، ره ذلت و زوال پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدینژاد کجا؟ مدرس کجا و سیدعلی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را در کنار سید ابراهیم رئیسی نشاند و نیرالملک، وزیر علوم، را همتای رئیس بیسواد سازمان انرژی اتمی سیدعلی دانست.
من این روزها با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافتهام تا در اوراق و نوشتههای آن روزها و خاطرهها و یادها تامل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی ۲۰ تا ۳۰ سالهای زمان انقلاب که هنوز در قید حیاتاند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من از همان نخستین هفتههای انقلاب بهصراحت اعلام کردم که انقلاب یک خودکشی گروهی بود (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفتهنامه خلق مسلمان و نوارهایی است که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی یا به تنهایی منتشر کردم).
مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد: «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد.» همه آرزوهایم برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زندهیاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق بود. شگفتا که قبل از عوامالناس، این نخبگان ما بودند که نهتنها به بختیار پشت کردند بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن او بسیج شدند. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود، نوکر بیاختیار خطاب کردند.
در آن روزهای تلخ و سرد و پراضطراب، تقریبا همهروزه و گاه دو بار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخستوزیر و نخستوزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجا است و من داخل میرفتم. اغلب رضا حاجمرزبان هم آنجا بود؛ مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظهای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود، فریاد زد: ایران هرگز نخواهد مرد.
۴۴ سال پس از روزهای مسخ شدن یک ملت، حالا فرزندان و نوادگان نسل انقلاب فریاد مرگ بر خامنهای، لعنت بر خمینی و نابود باد جمهوری ولایت فقیه سردادهاند اما آتشبیارهای معرکه ۵۷ هنوزهم دستبردار نیستند. نگاهی به اپوزیسیون خارج کشور در هشت ماه اخیر واقعا عبرتبرانگیز است. ماه فوریه در واشنگتن پایههای همدلی ریخته میشود و امروز از آن جمع تنهایانی برخودعاشق در نه در جهت نزدیکی دلها و همبستگی جانها بلکه برای تخریب یکدیگر با پیران بیدرد ۵۷ همصدا شدهاند.
یک بار همینجا در ایندیپندنت فارسی نوشتم آیا برایتان آنقدر سنگین است که رضا پهلوی رهبر جنبش برای دوران پیش از آزادی باشد تا بلای شوم ولایت تکرار نشود و گرگ جوان مجتبی نتواند برای نیمقرن دیگر فرزندان و نوادگان شما را به سرنوشت نسل ما و پیش و پس از ما گرفتار کند؟
فقط نگاه کنید چهارماه پیش از چه میگفتیم و در شهرهایمان چه خبرها بود؟ جو بایدن و شرکای اروپاییاش جرات نمیکردند از گفتوگو با رژیم ولایت فقیه سخنی به میان آورند اما حالا باب مالی و بلانسبت نماینده ولایت در سازمان ملل، ایروانی، در خانه یکی از نایاکیها شام میخورند و نقشه میکشند و رئیسی که از دیدن احوال خانه خود هم عاجز است، به زیجخانه ونزوئلا و نیکاراگوئه سر میزند و حکایت شیخ اجل در گلستان را از یاد میبرد که میگفت: تو بر اوج فلک چه دانى چیست، که ندانى که در سرایت کیست؟
آیا از انقلابی که میتوانست با توفیق بختیار در استقرار حاکمیت ملی دموکراسی، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بلکه همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپایی بود، در هدایت خاورمیانه به سوی توسعه و تحول و دموکراسی پیشگام کند، اما زمام آن به دست خمینی و خامنهای و متحدان چپ و رادیکالشان افتاد، انتظار داریم موجودی شایستهتر از رئیسی و قالیباف و احمدینژاد و امیرعبداللهیان و سلامی پرورش دهد؟
اینها فرزندان یک خودکشی جمعیاند. انقلاب در روایت ولایت فقیهی، زلزلهای بود که زمین را شکافت و حشراتالارض را بیرون ریخت. رئیسی و محسنی اژهای و قالیباف فرزندان شایسته خمینی و انقلاب اویند؛ بددهن، دریده، فریبکار، دروغگو، لافزن، متظاهر به دیانت، بیاحساس به آب و خاک و ملت (آن «هیچی» بزرگ که یادتان است) دزد بیشرم؛ خلاصه رونوشت برابر اصلاند.
دیگران نیز با او چندان فرقی ندارند؛ منتها چون تجربه بیشتری دارند، با قاشق و چنگال آدم میخورند. علمالهدی و احمد خاتمی و ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و بهزاد نبوی ... مثل رئیسی و اسلافش متصف به همان صفاتیاند که ذکر شد و حداقل انکار نمیکنند که کیاند و به چه دل دارند اما با روحانی و مدعیان اصلاحطلبی چه باید کرد که هنوز هم در داخل ایران و نوچههایشان در خارج، جز شاهزاده رضا پهلوی دشمنی نمیشناسند.
من نه شاهپرستام و نه رهپوی آستان عمویوسف گرجی و چپولهای عقدهمند اما با توجه به حالوهوای وطن، بر این باورم که اگر رضا پهلوی را جلو صف خود داشته باشیم، بخت پیروزی در نبرد با نایب امام زمان را خواهیم داشت. خارجیها از تفرقه ما بهره میبرند. مکرون تعدادی از مدعیان را شش هفت دقیقه میبیند و بعد ۵۰ دقیقه با رئیسی تلفنی گپ میزند.
در این میان، من هنوز هم باور دارم که ارتش ما میتواند در کنار شاهزاده، نقش مهمی بازی کند. هفتهای نیست که من از نظامی میهنم سخنانی نشنوم که دلم را سرشار از امید کند. برای من تردیدی نیست که علیرغم تربیتی که ماموران عقیدتیسیاسی ارتش و حفاظت اطلاعات از فردای انقلاب بر ارتشیهای ما تحمیل کردند، به اضافه ریش و تسبیح و مراسم سینهزنی با حضور سرلشکر ستاد موسوی در حال نوحه دوطفلان مسلم خواندن و زنجیرزنی دریادار کوچکیبادلانی به همراه دلاوران نیروی دریایی در پایگاه دریایی حربن یزید ریاحی در ناو زیردریایی طارق مجهز به اژدرهای طیرا ابابیل و...، ارتش ما تا سقف ۹۰ درصد مملو از نظامیان ملیگرا و عاشق خانه پدری و فداکار و دلاور تشکیل شده که طی ۴۴ سال گذشته زخمهای بسیاری نه فقط از دشمن در جبههها بلکه از اهل ولایت فقیه بر جان و تنشان وارد شده است. این ارتش به روی مردم آتش نخواهد گشود و به روز واقعه کنار مردم خواهد بود.
میرسیم به سپاه؛ نیرویی متشکل از ۱۰۰ هزار یا کمی بیشتر از نیروهای کادری و حدود ۲۰ هزار سرباز زیرپرچم در نیروی زمینی که به باور سیدعلی آقا، فرمانده کل قوا، آماده جانبازی در راه حفظ نظام و حمایت از جمهوری ولایت فقیهاند؛ اما من طبق مدارک و مستندات دقیق و تماسهای شخصیام، میدانم بدنه اصلی سپاه با مردم است و همانطور که ۸۵ درصد از سپاه علیرغم دستورهای محسن رضایی، فرمانده وقت و توصیههای نماینده سیدعلی آقای فرمانده کل قوا و بخشنامه برادر سرلشکر بسیجی حسن فیروزآبادی، رئیس ستاد کل، در دوم خرداد ۷۶ به خاتمی رای داد، امروز نیز بیزار از عربدهکشیهای سلامی و یک دوجین ژنرال با درجههای کیلویی، سخت نگران سرنوشت وطن است. اینها نیز به روی مردم آتش نخواهند گشود اما مسئولیتشان فقط به شرکت نکردن در کشتار و سرکوب ختم نمیشود؛ بلکه آنها امروز میتوانند در جابهجایی قدرت در ایران نقش بسیار مهمی بازی کنند.
ارتشبد سوارالذهب نمیری را در سودان برانداخت و در کمتر از یک سال، حکومت را به دولتی منتخب مردم واگذار کرد. من مشوق کودتا نیستم. اگر جامعه مدنی ایران هم پذیرای کودتا باشد، من با آن مخالفام اما میدانم با توجه به وضعی که در کشور حاکم است و با بالا گرفتن کار گروههایی مثل جنبش مقاومت مردمی ایران (جندالله سابق) و گروههایی مشابه در غرب و شمال غربی کشور، هر تحولی در ایران اگر همراهی نظامیان را نداشته باشد، به موفقیت کامل دست نخواهد یافت.
بنابراین امروز موج عظیم دانشجویان، کارگران، روشنفکران، زنان و حتی روحانیون مخالف هیئت حاکمه و وضع موجود با یک حمایت نظامی و همدلی و همصدایی میلیونها ایرانی در خارج کشور، میتوانند هم جلو فاجعه را بگیرد و هم ایران را در مسیری متفاوت از مسیر بعد از «یومالفاجعه» (تعبیری که محمد قائد از فردای رژیم در نوشتهای درخشان استفاده کرد) قرار دهند.
چپ ملی میراثدار خلیل ملکی است که یکسریشان پرویز نیکخواه را با آن آرمانهای بزرگ میستایند و جمعی چون رفیقمان محسن خاتمی همچنان در روزهای تلخ تبعید با خاطره خانه پدری آباد و آزاد، به انتظار سرنگونی رژیماند. این چپها در کنار ملیون و لیبرالها و مشروطهخواهان بزرگترین نیروی مبارز را تشکیل میدهند. یک رهبری آگاه میتواند با بهرگیری از این نیروها بر دفتر سید علی و آقازاده مجتبی، نقطه پایان بگذارد.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی