عرفان قانعی فرد
پادشاه ایرانی، نگاهدار و سامان دهنده مُلک، قانون و عدل و مساوات و آزادی آحادِ ملّت است و شهریار ایرانی قدرت اجرایی دارد. در سیستم پادشاهیِ ایرانی، تربیت شاه اهمیت داشته است.
شاهان ایرانی، ایرانی از تبار ایران، حکومت خشن و خونریز ندارد. پادشاه هیچگاه قانون یا قانونگذار نبوده؛ بلکه پادشاه نگهبان ایران و آیینِ ایرانی است که بر اساسِ راستی و پرهیز از دروغ است.
فردوسی به صراحت تمام، توانسته نقشِ کاملی از پادشاه را در شعرهایش به تصویر بکشد و آن را کاملا واضح نشان داده است. فردوسی با آگاهی و وسواسی زیاد به ما یادآوری میکند که وظیفه شاهان، حفاظت و نگهداری از ایران زمین و گسترش و تامینِ عدالت و راستی است و ما را از نقش و مقام پادشاه، عشقِ به میهن، جدایی دین از دولت (تخت و منبر)، عدل و مساوات و آزادی و شرف انسانی آگاه میسازد. بیت معروف «چو ایران نباشد تنِ من مباد» بهترین گویای این تفکّر و اندیشه ایرانی و تاکید بر ایران و نه پادشاه است. بیهوده نیست که شاهنامه فردوسی را حماسه داد و زنده کننده تاریخ و ادب و فرهنگ ایرانزمین میدانیم.
اما تفکر پادشاهی ایرانی، قابل حذف نیست
خیلیها سعی کردند که پادشاهی ایرانی و تفکر پادشاهی را از بین ببرند. وقتی اعراب به ایران حمله کردند. دراوایل قرن سوم بود که ایرانیان از گوشه و کنار برخاسته و بساط اعراب را برچیدند. به قرن چهارم نرسیده، ایران به استقلال خود بازگشت و نامی از خلیفه شاید شنیده میشد؛ اما ایران دیگر آن شکوه و بزرگی و جلال و حشمت قبل از حمله اعراب مسلمان را بار دیگر ندید.
پادشاهی بزرگ ساسانیان فراهم نشد، که بعد از آن بود که سلجوقیان و مغولان هم آمدند از پی ویرانی ایران. اما ریشه حکمرانی به شیوه پادشاهی را نتوانستند بسوزانند؛ نمیشود به تمدن ایرانی پشت کرد. در عناد با پادشاهی، ریاکارانه لباس عنصر ملی بر تن کرد.
در سال ۱۳۵۷ هم مُلاهای شیعه و اختاپوس مذهبی به ایران حمله کردند و خواستند که این فرهنگ و تمدن کهن را از بین ببرند؛ اما نشد و الان هم کهنه تروریست و کمونیست و اصلاح طلب و تجزیه طلب نوکر اجنبی نشستهاند که در رسانههای امروزی، داوری نادرست و بیاحتیاطانه نام شاهنشاهی را حذف کنند؛ اما زهی خیال باطل!
حتی در رسانههای خود، حمله میکنند و فلان سردبیر تجزیه طلب پژاکی یا ملی مذهبی از نهضت مثلا آزادی یا اصلاح طلب حکومتی، نام برخی مهمانان را در لیست سیاه و سانسور میگذارد تا مبادا کسی از آئین شهریاری و پادشاهی ایرانی، سخن براند!
نهاد پادشاهی تکیهگاه و عامل اطمینان مردم و نیروهایش بوده است. پادشاهی یک شیوه حکمرانی است. در تاریخ ایرانی چه بسیارند پادشاهانی دلیر و کاردان و هوشیار. چون،شهریار حافظ ارثیه نیاکان است؛ به اوج شکوفایی و عظمت ملت و مملکت میاندیشد؛ ادبیات فاخر و بلیغ حرف میزند و انسانمنشانه.
ادبیات حاکم بر شاه. فهم مدنی و اندیشه … فرزند زمان خویش است. تلاش برای سرمایهگذاری برای آگاهی نسلهای آینده دارد. با انضباط سخت خو گرفته و تمرین مدارا-رفتار کینه توزانه و فریاد ریاکارانه ندارد. شاه مبلغ یک تفکر خاص نیست… کلام آخر را میزند چون وابسته به گروه خاصی نیست.
آنچه در موزهها میبینیم این است که شاه در تاریخ کهن ایران، فردی هشیار و خردمند است و با تمدن و هویت ملی.
و شاه مستبد نیست . بماند که دلقکهای زبان نفهم رسانهای با سابقه تجزیهطلبی و تروریستی و تجزیه طلبی، شاه را فاشیست مینامند. اما نه سواد بررسی فاشیسم را دارند و نه از تاریخ ایران، چیزی میفهمند. تنها هنرشان، تقلب و شارلاتانیسم و خبر از اخبار کون و کائنات است.
پادشاهان نیک اندیشه غرور آمیز و با فهم متمدنانه، حلقه گم شده تمدن را نگهبانی کرده و تمدن هم هرگز نمیمیرد؛ پادشاه خردمند کشور و ملت را در مسیر تمدن قرار میدهد . جایگاه فرهیخته پادشاه سلطان نیست… نماد تمام عیار فرهنگ است نه نماد سفاهت و وقاحت.
نظام پادشاهی گفتمان مدنی دارد؛انسان محور است؛ تمدن باور است و قانون مدار و کمال گرا و اصلاح پذیر؛ با ارتقای مدنیت و ساختار مدنی کشور، جامعهای بر اساس عدالت اجتماعی پیریزی کنیم.
برای تقویت ارزش فرهنگی و حاکمیت قانون نه حکمرانی فردی و کج اندیشی و آدرس خطا دادن. فرمان آنها، چیدن خشت روی خشت برای برپایی تمدن بوده است. خادم خردورز و فرهنگ ساز در حوزه تمدن است. رهروان تمدن … پادشاه نیک به تمدن نزدیک است.
پادشاه ایرانی، با رشد اخلاقی جامعه، شاد است. وظیفه تعلیم و تربیت بر شانههای اوست – پادشاه در پی ساخت فرهنگ و مدرسه و فرهنگ است . شاه، فهم درست و نگاه درست به تاریخ و ادب ایران دارد و حافظ ارزشهای کهن است – حافظ تجربیات چند قرن مملکت است.
در گذار تمدن حرمت به اراده مردم و هویت مدنی – شهرها در سرسر هخامنشی کتابخانه و سالن تئاتر و نمایش و سالن موسیقی داشتهاند. سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان، دانشگاه و مدرسه داشتهاند و نگاه مدنی داشتهاند.
اما سلاطین نادان و خرفت و عقب مانده. ترک سلطان در پی مسجد و حسینیه و زنبیه و عزا و ماتم. بر اریکه سلطانی تکیه زدهاند اما سلطان بودهاند و حاکم نه شاه.
رهآورد خلفای عرب و مُلا و اختاپوس مذهبی در واقع، بقعه و مسجد و حوزه علمیه بودند یا نگاه به آخرت و نگاه به ایدئولوژی.
نظام سلطانی با هویت ایدئولوژیک مغایر است؛ نوعی تسلیم شدن در برابر جهل و کهنه اندیشی است؛ مانند باتلاق صفویه. مردم ایران به جای مرثیه، شاهنامه میخواندند و ایران در ایام داریوش و خسروان ساسانی دارای محتشم و جلال بود.
در کتاب کوروش نامه نوشته گزنفون هم هست: نقشِ این فلسفه در آیینِ حکومتی و نقشِ پادشاه و مسئولیت وی در مقابلهِ جامعه و بالعکس را بهعنوان عاملِ اصلی برتری تمدّنِ ایرانی بر تمدّنهایِ دیگر بیش از همه مورد بر رسی و تمجید قرار داده است. او چگونگی زایش و برآمدن شهریار (شاه) یا رهبر را از درون چنین جامعهای توضیح میدهد.
او دلیلِ برآمدن رهبر و یا شهریاری چون کوروش و قدرت ایرانیان در ایجاد حکومتی جهانی نه بر حسب تصادف و یا قدرت رزمندگیِ ایرانیان میدانست، بلکه دلیلِ آنرا داشتنِ یک سامانه (سیستم) میدانست که تمام اجزای متشکله آن از اصولی نهادینه شده در کلِ جامعه ایرانی تشکیل شده بود که با دقّت و ممارست و گذشت و خویشتنداری، پرهیز از دروغ، شراکت همگانی در تعلیم و تربیت، یادگیری فنون نظامی، امورِ قضا و داوری، احترام به قانون و خانواده و بزرگترها از آن تا پای جان پاسداری میکردند.او میگفت رمز کلید سعادت و داشتن تمدنی برتر و نمونه، نه در نگارش قانون و اجرای آن با ترس و تحکم و تمکین توسط حکومت، بلکه با آموزش و پرورش شهروندان آن به گونه ای باید باشد که آنان در نهاد خود قادر به خلاف کاری و شکستن قانون نباشند.
وی این اصل را عصاره تمدّن ایرانی میدانست و دلیلِ شهرت و مقبولیتش و تخطّی از اصول آن را دلیلِ اصلی در سقوط و اضمحلال ایران پس از پادشاهیِ کوروش و داریوش. او در آخرِ کتاب خود به صراحت اذعان میدارد که اگر ایرانیان از اصول و مبانیِ پادشاهیِ ایرانی عدول و تخطّی نمیکردند فرماندهان و ارتشیان یونان جرأت و اعتماد بهنفسِ اینکه به ایران حمله کنند را نداشتند.
به اصول پادشاهیِ ایرانی از دیدگاه گزنفون بپردازیم
۱) پادشاهیِ ایرانی یک سیستمِ منسجم بود که مبنایش بر اساس برابری افراد در مقابل قانون و آموزش و پرورشِ همهِ افرادِ جامعه و رابطهِ شان با خانواده، جامعه و حکومت بود.
۲) در آن سیستم، کودکان تا هفت سالگی در دامان خانواده رشد و نمو میکردند و خانوادهها موظّف به تعلیم و تربیتِ فرزندان خود بودند.
۳) از سنِ هفت سالگی بطورِ اجباری میبایست به مدارس عمومی که از طرفِ حکومت ایجاد شده بود میرفتند و تحت نظرِ استادانی که خود تمامِ مراحلِ ذیل را با موفقیّت طی کرده بودند به تحصیل میپرداختند.
۴) هر کودکی میبایست در دو درس اخلاق و عدالت شرکت میکرد و در حضورِ استادان در امور دعاوی مختلف نقشِ یک قاضی یا داور را بازی میکرد تا اصولِ اخلاقی و عدالت در او نهادینه شود.
۵) حق ناشناسی بشدّت تقبیح میشد و فرد حق ناشناس موردِ محاکمه و تنبیه قرار میگرفت چون ایرانیان معتقد بودند فرد حق ناشناس قادر به رابطه درست با افراد دیگر و جامعه و حکومت نخواهد بود.
۶) مناعت طبع، پرهیز از خشم و تند خوئی از اصولِ اوّلیهِ شهروندی بود و هر فرد میبایست در طولِ روز این اصول را رعایت میکرد.
۷) همه گروهها و طبقاتِ اجتماعی از جمله کودکان هفت سال به بالا میبایست در زمان تعیین شده در میدانهایی که در مجاورت بناهایِ دولتی قرار داشت گرد هم میآمدند و با هم در برنامههایِ استادان، سخنرانیها و جشنها شرکت میکردند.
۸) آنان میبایست در شبها به پاسداری از محلّهها و مراکزِ حکومتی میپرداختند و شب را در آن محلها سپری میکردند تا خویشتنداری و مسئولیتِ اجتماعی را بیاموزند.
۹) ساده زیستن و پرهیز از افراط در خوردن و عیش کردن از اصول شهروندی و اجتماعی بود.
۱۰) برای مدّت ده سال پس از هفت سالگی، این نوجوانان از سنّ شانزده یا هفده سالگی به عنوان مرد محسوب میشدند و تا سن ۲۵ سالگی موظّف به ادامه تحصیل در کلاسِ استادان و یادگیری امور جنگی، داوری در امور، یادگیری امورِ حکومتمداری، پیاده نظامی حکومت در جنگها، و آمادگی برایِ شرکت در کسبِ مقامهای حکومتی و کشوری میشدند.
۱۱) کسانی که موفّق به گذراندن درس های اخلاق و عدالت و گرفتنِ تأییده از استادانِ خود نشده بودند نمیتوانستند در زمره مردان برای کسبِ مقامهای دولتی و شهری به حساب آیند.
۱۲) شایستهترینِ جوانان میتوانستند بر حکم استادان قبل از رسیدن به ۲۵ سالگی در زمرهِ مردان قرار گیرند و مقامهای دولتی و کشوری را بهدست آورند.
۱۳) از سن پنجاه سالگی از وظایف دولتی و شرکت در جنگهایِ خارج از مرز معاف شده و میتوانستند به عنوانِ استادان نوجوانان و جوانان یا به عنوان قضّات عالی به خدمت مشغول باشند.
۱۴) هر ایرانی حق داشت پس از گذراندنِ موفقیتآمیزِ درسهایِ اخلاق و عدالت و وارد شدن به جرگه مردان به عنونِ نامزدِ احرازِ بالاترین مقامهایِ دولتی از جمله جایگزینیِ پادشاه در هنگامِ خلعِ او از طرف شورایِ عالی به جهتِ عدم پیروی از اصولِ اخلاق و عدالت و یا ناتوانی در انجامِ وظایفِ محولّه از طرف شورای عالی شود.
۱۵) شورای عالی که از برجستهترین و شایسته سالارترینِ افراد از گروههایِ بیست و پنج سال به بالا (همراه با شایستهترینِ جوانانی که به علّت شایسته سالاری در جرگه مردان قرار گرفته بودند) انتخاب میشد.
۱۶) نگارش، سرپرستی و تعبیرِ قانون به عهده شورایِ عالی وقضات عالی میبود و شهریار منتخب موظّف به حکومت بر اساس قانون بود.
۱۷) قانون شامل شخصِ پادشاه نیز میشد و وی فراتر از قانون محسوب نمیشد و در صورت تخلّف از مقامش خلع میشد.
۱۸) شهریار دارایِ قدرت اجرائی بود.
۱۹) و فرمانده کل قوا با اختیارات بسیار بود.
۲۰) شهریار یا پادشاه نگاهدارنده و پاسدارِ قانون و اخلاق وعدالت و صدای ملّت بود.
۲۱) قضاوت در امورِ جرائم بزرگ و یا مسائل مورد اختلافِ قانونی توسّط قضّات عالی صورت میگرفت.
۲۲) مسامحه و بردباری از اصول حکومتمداری و منش سیاسی و رفتارِ اجتماعی میبود.
۲۳) دین رسمی وجود نداشت (هر چند اگر پادشاهان خود دیندار میبودند ایرادی بر آنان نبود) و افراد در گزینش دین و خدایان آزاد بودند.
۲۴) بیگاری و بردهداری ممنوع میبود و کسی را نمیتوانستند به زور مجبور به کاری که موافق با انجام آن نبودند کنند.
اینها تعدادی از اصولی بود که تمدّن ایرانی و شیوه حکومت مداریِ ایرانیان را از مللِ دیگر متمایز میساخت و در عینِ حال مورد احترام و اقتباسِ آنان قرار میگرفت. امروزه در ایرانمان به دنبال چند مفهوم هستیم که یکی از آنان، شهروندی است؛ اما حقوق شهروندی در پادشاهی ایرانی ما، نوعی هویت است و پادشاهی ایرانی و رسم شهریاران این دیار، خدمت به مردمان بود.
آخرالامر، میتوان گفت که هر کسی لایق صفت شهریاری نیست و هر کسی که شهریار است،یک تاریخ پشت سر اوست … و پادشاهی ایرانی، گستردهتر و جامع الاطرافتر است. پادشاهی ایرانی همراه نوعی فلسفه شناخت معرفتی است که میان گروهی آموخته به پادشاهی، برگزیده میشدند و شخص مطلوبتر، شاه میشد. شاهی که شناخت، شایستگی و شهامت اجرا و اداره داشته باشد.
زایشهایِ دوباره جامعه ایران، چه در زمانِ باستان و چه در قرون اخیر، مدیون شناخت معرفتی از اصول پادشاهی ایرانی بوده است. ضامن بقای ایران، حاصلِ تداومِ سیستمهای حکومتیِ دوهزار و پانصد ساله و تمدّنِ هفت یا پنج هزار ساله آن است – تمدّن ایرانی بسیار منسجم و متمدّن، نوعِ سامانه شهریاری (حکمرانی) را ایجاد و تجربه کرد و توانست که سلسلههای پادشاهیهای تاریخی و طولانی مدّت ایجاد کند. سیستم منسجم آموزشی در سامانه پادشاهی ایرانی، ضامن دمکراسی و بقای جامعه بوده است و شاه، حافظ و مجری عدالت بشری.
بنا به تاریخ ایران، پادشاهی ایرانی، در واقع عصاره تمدّن ایرانی است.
و حال، یادگار تمدن ما، شهریار زنده ایران، شاهزاده رضا پهلوی است. وقت تنگ است و تاریخ، هر روز به ما چنین شخصیتی نمیدهد. ۶۳ سال از عمر او گذشته و حال و روز ایران ما در معرض نابودی کامل است. از شهریار ایران چه بخواهی ؟ چه کنیم که راه درست را برویم و از کژراهه ویرانگر ۵۷ و چماقدارانش عبور کنیم؟
برگرفته از اپک تایمز