شاهین فاتحی
(برگ دیگری از جلد سوم کتاب ارزوهای ما از دور زیباست)
گیلاس باغچه رسیده و چند روزه که بدجور چشمک میزنه بهم ...
زرد و سرخ..
مینی تراکتور مدل 1978 درب و داغون باغچه ، محل بدی پارک شده و اجازه چیدن گیلاس رو بهم نمیده.
مجبورم جابجاش کنم.
با هزار مصیبت و ساعتها آچارپیچ گوشتی و چکش و انبردست ؛ روشن اش میکنم و تموم دست و لباسم سیاه و چربی میشه...
راه می افتم تا دور بزنم بیام حیاط پشتی و مجبورم از کنار اسفالت خیابون رد بشم.

آرام آرام و تق تق کنان وارد کناره اسفالت شدم...
دارم میرسم به در پشتی که ...ای داد و بیداد ، صدای اژیر پلیس بلند شد...
از جا پریدم، منتظر این صدا نبودم ؛ بدجوری شوکه شدم.
- سلام جناب سروان ...من فقط داشتم میبردم حیاط پشتی ، مال همین خونه ست ، جای دوری نمی رفتم .
-گواهینامه تراکتور، بیمه،کارت و مدارک تراکتور..
-جناب سروان ببخشید من صاحابش نیستم؛ گواهینامه هم ندارم، این تراکتور ام مال مامان کریستیاناست ، هه هه ، بابا قدیمی و کوچولوئه ، بدرد این چیزا نمیخوره ...
و زدم زیر خنده ملیحانه که پلیس رو یه جوری رد کنم بره ....
اما...نشد که نشد.
بی سیم لامصب شو ورداشت و تماس گرفت با ماشین حمل ...
انگاری ماشین حمل همین بغل کوچه کمین زده بود ، جیک ثانیه پیداش شد و مینی تراکتور لکنته رو انداختن پشت ماشین و خداحافظ شما ...خداحافظ شما...
همه همسایه ها جمع شدن و دارن نیگا میکنن...
عجب مصیبتی... ببین چند خوشه گیلاس چه بلایی سرم اورد ؟!!...
زانوی غم بغل گرفتم و همونجا روی خاک نشستم که چه خاکی بسرم بریزم؟
تراکتوری که مال من نیست رو دادم رفت...
حالا چیکار کنم ...؟
همه رفتن...
اما نانا ؛ دختر مهربان سندروم داون همسایه همینجوری واستاده منو نیگا میکنه...
- چیه نانا ؟!!..
برو دیگه . چرا واستادی نیگا میکنی؟!!...برو...!
- خوب غصه نداره شاهین...
تو هر روز ده ساعت توی خونه کار میکنی.
برو کمی از محصول همین کارِت رو وردار و برو تراکتور رو ازاد کن.
- من کار نمیکنم نانا ؛ می نویسم ؛ تو نمی تونی بفهمی چی میگم...
یه لبخندی زد و گفت :
- خوب..برای چی مینویسی ...؟
- خوب...برای آزادی کشورم...
- اونوقت کشورت ازاد میشه؟!
- نه عزیزم درک اش سخته برات. .. من مینویسم و مردم میان لایک میکنن ؛ کامنت مینویسن،موافقا تشکر میکنن لایک میزنن و مخالفا بد و بیرا میگن فحش میدن و کلی انگ و تهمت و عقده های خودشونو خالی میکنن و میرن...
- خیلی خوبه ...اگه این کار میتونه یه کشور رو ازاد کنه ؛ حتما میتونه تراکتور رو هم ازاد کنه... وردار ببرش اونجا .
همشو نده ...
یه قسمت شو بزار واسه آزادی کشورت...
- مزخرف نگو نانا ...
چی میگی تو؟ ..
اصلا میفهمی چی میگی ؟
- اره من می فهمم...
اما گمون میکنم تو نمی فهمی...
اینقدر عصبی بودم که یادم رفته بود این بچه سندروم داون داره و بقول عاقلانه خودمون مونگوله و‌ حرفامو درک نمیکنه ...
با ملایمت دو تا دست کوچولوشو بین دستام گرفتم و گفتم :
- نانا ...عزیزم ..اونجا که دارم این کارو میکنم فیسبوکه، توییتره ...فضای مجازیه...
- خوب ...همین فیسبوک رو ببر بفروش.
- نمیشه عزیزم ... فیسبوک همه مارو میفروشه ، اما ما نمیتونیم اونو بفروشیم.
- پس چه کاریه؟ مگه مرض داری روزی ده ساعت خودتو کور کردی و جایی که حقیقت نداره و محصولش بدرد ازاد کردن یه مینی تراکتور ام نمی خوره وقتتو صرف میکنی و هدر میدی؟!!..
- تو از کجا فهمیدی من کورم.
- خوب از ضخامت عینک ات...
حرفای نانا بشدت ناراحتم میکنه ...
من ایرانی ام و عادت ندارم چیزی که خوشایندم نیست رو بشنوم .
- نانا ..برو خونتون ..مامانت نگرانت میشه عزیزم...برو ...
- تو نگران خودت باش...نگران من و مامان من نباش...
و بازم یکی ازون لبخندای قشنگ شو میزنه و میخ ، نیگام میکنه...
- شاهین حالا بگو بینم ..چی مینویسی؟
- عزیزم ؛ تو نمی فهمی دنیای من چجوریه ...چی مینویسم ...اما دلتو نمیشکنم ..میگم .
من برای اگاهی دادن خودم و دوستام دردهای جامعه مو مینویسم تا با اگاهی از درد کشورمون ، به یک اتحادی در عمل و نظر برسیم و کاری بکنیم...فهمیدی چی گفتم؟
- نه نفهمیدم ...اما بگو بینم نتیجه ای،...محصولی داده ؟
- آره ...یعنی نه... ...بد نیست یه عده لایک میکنن و یه عده هم اعتقاد دارن که من حرفای ناامید کننده میزنم و تمااام تقصیر رو میندازن گردن من ...میگن ما داشتیم میرفتیم ایرانو ازاد کنیم که تو اینا رو نوشتی، پنچر شدیم فلج اطفال گرفتیم و دیگه ما هم نرفتیم مملکت رو ازادش کنیم...همش تقصیر تویه ..و گرنه ما ازادش کرده بودیم تموم شده بود...
نانا زد زیر قهقهه و اینقدر خندید که مجبور شد بشینه...
- ادمای جالبی هستید ؛ بازم بگو شاهین ..کمی بخندم...اینایی که فقط با یه نوشته نا امید میشن مگه مرض دارن بخونن؟...نخونن تا بتونن برن ازاد کنن...مگه تو چند ساله که می نویسی؟!... قبلش مشکل چی بود و چرا نشد؟!!!
این لایک که میگی یعنی چی ، بیل و کلنگه ؟
پوله ؟
کارد و چنگاله؟ چیه ؟...
کامنت همون کوده؟.. میدی به خربزه ها تا بهتر رشد کنن ؟...
فیسبوک باغچه ست ؟
« شما همه چیز اونو پر میکنین یا اون همه چیز شما رو خالی میکنه » ؟
شاهین بگو ...بگو کمی بخندم...
دارم از دست این بچه دیوونه میشم و دلم نمیاد تلخ بشم باهاش...
- اخه بچه جون مگه من دلقک ام حرف بزنم توبخندی ؟
- نیستی ؟!!!...
ادمی که حاصل سالها هر روز ساعتها کار و بارش بدرد ازادی یه تراکتور کوچولوی قراضه نخوره و تازه کلی بدو بیراه هم بهش بگن...اسمش چیه ؟!!!.
- بتو چه بچه ؟....برو بینم ...برو...یاللا برو...
- باشه میرم ...اما راه ازادی تراکتور از نشستن روی زمین و زار زار گریه کردن و لایک و‌کامنت نمی گذره...برو مدارک رو از مامان بگیر و بیا تا بهت بگم...
- من گریه نمی کنم نانا.. دستامو گزاشتم دوطرف صورتم دارم فکر میکنم..
- با فکر کردنم تراکتور ازاد نمیشه...
« باید راه بیفتی »..
واسه اینکه دست از سرم ور داره ...رفتم و از مامان مدارک رو گرفتم...
برگشتم دیدم نانا با قلک اش منتظرمه...و یه ادرس که مامانش روی کاغذ نوشته بود ؛
« راه و روش » رفتن تا اداره پلیس.
قلک رو داد و گفت برو اداره پلیس.
فقط باید ازین جاده بری تا برسی اداره پلیس، “خیابونای دیگه میرن جاهای دیگه”، …
مدارک رو بده و جریمه اینکار رو هم بپرداز و تراکتور رو ازاد کن...
این قلک رو بهت قرض میدم...
بهم برگردون بعدا .
خشک شده بودم از این صحنه....راه افتادم برم اداره پلیس که نانا با صدای بلند گفت :
یادت نره شاهین...
برای ازادی تراکتور باید راه بری...
قیمت بپردازی...
باید تلاش واقعی و حقیقی بکنی...
با روی زمین چمباتمه زدن و گریه کردن و فکر کردن تراکتور ازاد نمیشه...
برو...
اونی که باید مامانش نگرانش باشه تویی شاهین، من نیستم...
واقعا باید مامانت نگران تو باشه ...
تو خیلی مونگولی شاهین...خیلی...
راستش تا حالا هیچ کسی بهم نگفته بود مونگول ...
اما خودمو جمع و جور کردم و حرفشو نشنیده گرفتم و عاقلانه داد زدم:
- نگران پولت نباش نانا ...من بزودی بهت پس میدم...
- نگران نیستم شاهین...اگرم ندی ، من و مامانم از محصولات باغچه ت اینقدر میخوریم که جبران بشه ...
دیدن سبزیهای مزرعه تو تمام محل رو خوشحال کرده ...
محصول ارگانیک داره وارزشش خیلی بیشتر از قلک منه ...
برو زود برگرد ..مامانت نگرانت میشه...
در ارزوی ایرانی آگاه، آزاد ، آباد.

برگرفته از فیسبوک نویسنده

 نوشته های هم میهنان که در این تارنما منتشر می شوند، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کنند

 

 

 طناب دار - توماج

 

ايران مينو سرشت - شيفته 

عضویت در نهاد مردمی

عضویت هم میهنان و افراد در نهاد مردمی به دو صورت پشتیبانان حقیقی برای ساکنین خارج کشور و یا پشتیبانان مستعار برای هم میهنان ساکن در ایران  می باشد.
از شما هم میهن گرامی دعوت می شود برای همکاری با هموندان  نهاد مردمی که برای استقرار نظامی دموکراتیک در ایران تلاش می نمایند به نهاد مردمی بپیوندید و ما را در اجرای پروژه های سرنگونی فرقه تبهکار اسلامی حاکم در ایران یاری فرمائید.

برای خواندن راهنمای ثبت عضویت اینجا کلیک کنید

تولیدات نهاد مردمی

در دفتر روابط عمومی نهاد مردمی، در بخش تولیدات با همکاری گروه محتوا و گروه نویسندگان کلیپ هائی برپایه اخبار روز و رویدادهای مربوط به ایران تهیه می شود که در شبکه های مجازی نهاد مردمی شامل فیسبوک، یوتیوب، تلگرام و اینستاگرام منتشر می شوند.
برای بازدید و یا اشتراک در شبکه های مجازی نهاد مردمی روی لوگوهای زیر کلیک نمائید