مهرداد خردمند پارسی
پیشگفتار
پس از دیدن مستند تبلیغاتی بی بی سی (2016) بر ضد محمد رضا شاه برای جش های 2500 ساله می خواستم آن را با کتاب استاد مهدی شمشیری(2019) مقایسه و مورد بررسی قرار دهم ولی کارهای نوشتاری دیگری پیش آمد و نتوانستم آن را انجام دهم. پس از گزارش از جام جهانی در قطر، دوستی پیشنهاد کرد که آن را با جشن های 2500 ساله در شیراز مقایسه کنم. کتاب شمشیری و کتاب رابرت استیلی(2021) و بخشی از کتاب غلامرضا افخمی ویژه بررسی جشن های 2500 ساله می باشند(2009). از این سه کتاب و دیگر بن مایه ها برای این واکاوی بهره بردم. این نوشته پیشگفتاری برای درک دوران و ناسازگاری اردوگای کمونیسم و جهانگرایی(گلابولیسم) با محمد رضا شاه ملی می باشد.
راهکار پهلوی ستیزها
در مورد جشن های 2500 ساله پادشاهی، مخالفان و به ویژه آنهایی که در مستند بی بی سی شرکت کرده اند از طیف چپ، جبههی ملی، اسلامگرا و اشخاصی نادان می باشند و من امید داشتم که پس از این همه سال آنها کمی خردمند شده باشند، ولی پهلوی ستیزهای عوام فریب همچنان در پیله خود باقی مانده اند و در همان پیله خواهند مرد.
انگاره پردازان و عوام فریبان، رخداد و موئلفه ها را به گونه ای گزینش و زنخیره ای در کنار هم خطی می چینند تا به نتیجه ای که برای هدف و منافعشان لازم دارند، برسند. این روش سرانجام خواهی، ویژه مارکسیست هاست و مدت هاست که جهانگرایان(گلابولیست ها) نیز برای هدف شان از آن روش استفاده می کنند. دشمنان پهلوی ها از سال 1320 و به ویژه پس از کودتای 25 مرداد مصدق تا کنون همه با آبادانی و پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی که پهلوی ها برای ایران فراهم کرده بودند، ناسازگاری نشان داده اند. در حالیکه همین توانایی مخالفت با پهلوی ها را از راه آموزش نوین که نتیجه خدمات پهلوی هاست، بدست آورده اند! در دانشگاهی که رضا شاه و محمد رضا شاه بنیاد نمودند تحصیل کردند و با مرگ بر شاه گفتن خودشان را برای منافع روس و انگلیس پاره کردند! آنها برای تنفر از رژیم پهلوی چهار دستاویز تاریخی برای نتیجه گیری به پندار خود در کنار هم ردیف کرده اند: کودتای 1299 رضا خان، کودتای 28 مرداد 1332، شورش ارتجاعی آخوندی ضد زن 15 خرداد 1342، و جشن های 2500 ساله در سال 1350 که همه سرانجام به انقلاب مشروعه پایان یافت. همهی ناسازگارانِ ریز و درشت و بی خرد، پهلوی ستیز، اسلامگرا، ملی- مذهبی، توده ای، و چریکی در واکاوی از این چهار رخداد مشترک و یار یکدیگر اند. ولی تاریخ با نور خرد با گذر زمان روشن تر می شود و بینش بیشتر پژوهشگران و تاریخنگاران گران مایه ایرانی از واکاوی های کلیشه ای چپی و اسلامی فاصله گرفته اند. بی سبب نیست که نسل پاسارگاردی در کف خیابان های ایران می گویند، "رضا شاه، روحت شاد"، " ایران شده آماده، فرمان بده شاهزاده"، و "رهبر ما پهلویه، هرکی نگه اجنبیه". اسلام و پهلوی ها به کنار، جوانان خیابانی حتی یک بار هم نام مصدق السلطنه، اسلامگرایان، و کمونیست های خائن زنده یا مرده را به زبان نیآورده اند. به ریشه مخالفت بیگانگان با اصلاحات محمد رضا شاه می پردازیم.
مخالفت جهانگرایان با شاه
ناسازگاری کمونیست های جهان میهنی و پیرو شوروی فهمیدتی است، ولی دشمنی جهانگرایان در رابطه با محمد رضا شاه برای همه روشن نیست. همانگونه که کمونیست ها انترناسیونال کمونیستی- کمینترن را برای پیشبرد کار سوسیالیستی بنیاد کردند، سرمایه داران جهانی نبز به فکر بنیاد نهادهایی مانند آن شدند. این کار با "کنفرانس برتون وودز" آغاز شد و سپس گروه "بیلدربرگ"، "مجمع جهانی اقتصاد"، "کمیسیون سه جانبه" و اندیشکده ها گوناگون شکل گرفتند که برای منافع آنها کار و کوشش می کنند.
جهانی شدن، از زمان جنگ جهانی دویم، تا حدی نتیجه برنامه ریزی سیاستمداران باختری برای شکستن مرزهایی بودند که سدی در برابر گسترش بازرگانی پیش آورده بودند. کار آنها منجر به "کنفرانس برتون وودز"(1944) شد و 44 نماینده از کشورهای گوناگون شرکت کردند. بین این سیاستمداران برجسته جهانی برای تعیین چارچوبی برای بازرگانی، پول یابی و بنیاد چندین نهاد بین المللی با هدف نظارت بر فرآیندهای جهانی شدن، توافقی برقرار گشت. جهانی شدن همچنین به دلیل گسترش جهانی شرکت های چند ملیتیِ مستقر در ایالات متحده و اروپا، و تبادل جهانی و گسترده پیشرفت های جدید درعلم، فناوری و فرآورده ها، نفوذ بیشتری پیدا کرد. به گفته دانشنامه بریتانیکا، مهم ترین اختراع های این دوران از دنیای باختری سرچشمه می گیرند. صادرات جهانی فرهنگ باختری از طریق رسانه های ارتباط جمعی نوین مانند فیلم، رادیو، موسیقی، و تلویزیون؛ انجام می گیرند. توسعه و رشد ترابری بین المللی و مخابرات نقش تعیین کننده ای در جهانی شدن نو ایفا کرده اند. چکیده، صادرات جهانی از 5/8 درصد در سال 1970 به 2/16 درصد کل تولید ناخالص جهانی در سال 2001 افزایش یافت(بریتانیکا). انگاره پردازان سرمایه داری همراه با مردم سالاری آزاد(لیبرال دموکراسی) پس از فروپاشی شوروی آنقدر به جهانگرایی خوشبین بودند که فرانسیس فوکویاما کتاب "پایان تاریخ" را نوشت ولی رشد بنیادگرایان ملی و راست گرا، انگاره های او را از اعتبار انداخت.
نقش جرج بال بر ضد شاه
در مخالفت با محمد رضا شاه دشمنی آشکار و ناسزا گفتن و کوچک کردن های جرج بال از همه توهین آمیز تر است. هیچ کسی از چپ و ملی- مذهبی ها تا کنون به او تنقید نکرده اند و البته اسلامگرایان از بینش او بسیار خوشحال هستند. دشمنی جرج بال با محمد رضا شاه را بیشتر واکاوی می کنیم. او یکی از انگاره پردازان جهانگرایان بود و ملی گرایی شاه در آن دوران برای نظم نوین دنیا مناسب نبود و ایران باید فدای منافع جهانگرایان میشد. شوروی نیز بخاطر شکست در 28 مرداد در ایران دل خوشی از محمد رضا شاه نداشت. بیگانگان در بیرون از ایران، بخشی در اردوگاه ضد سرمایه داری و بخشی دیگر در اردوگاه جهانگرایان قرار داشتند، و چپ ها و اسلامگرایان از درون با حکومت ملی و نوگرای محمد رضا شاه ناسازگاری کردند و این همکاری سه جانبه سبب ویرانی ایران گشت و مردم فدای جنبش عوام فریب مصدقی- خمینی ای شدند. چهل و سه سال است که ایرانیان کوشش می کنند تا از دست این بختک و ستم جمهوری اسلامی آزاد شوند. شگفت آور نیست که مردم آرزوی دوران محمد رضا شاه را دارند.
جرج بال در زمانی سخنگوی اصلی گروهی از بازرگانان جهانگرا بود که پشتیبان سرسخت جهانی شدن، بودند. آنها مانند جرج بال، شاهد تزلزل جهانی شدن در اواخر دهه 1960 بودند و دوستان کمی در میان سیاستمداران نخبه داشتند. نیویورک تایمز از آنها به عنوان "جهانگرایان نوین" یاد می کند، آنها به این نتیجه رسیدند که باید نقش مستقیمی در ترویج جهانی شدن داشته باشند. در غیر این صورت، آنها می ترسیدند که ممکن است نظم جهانی پس از جنگ جهانی دویم و موفقت هایی که شوروی بدست آورده بود، متزلزل شود و شوروی در آن دوران قدرت زیادی داشت و فرو پاشیدن آن به فکر کسی نمی رسید. جرج بال استدلال میکرد که بازارهای جهانی باید از «مداخله پیوسته والدین درمانده یا دولت های مستقل» رها شود، و بنابراین جهان گرایان نوین برای ارتقای حاکمیت بازار بهعنوان پایهی جهانیسازی تلاش می کردند. دیوید راکفلر باور قاطع داشت که جهان گرایان نو به یک سکو روشی برای ترویج اندیشه های خود، نیاز دارند. او "کمیسیون سه جانبه"(1973) را ایجاد کرد و کلاوس شواب "مجمع جهانی اقتصاد"(1971) را بنیاد نمود. این باشگاه های بازرگانی با موفقیت هموندان نخبه سیاسی را گزینش می کردند و با هم موتورخانه و یا به گفته دیگر اندیشکده هایی برای سیاست، مشارکت و برنامه برای گسترش مرزهای جهانیسازی به رهبری بازار، تشکیل می دهند(صعود جهانگرایی، H. Blustein (.
جرج بال و دشمنی با ملی گرایی
از زمان انقلاب سفید و به ویژه تاج گذاری شاه دشمنی آنها با شاه آشکارتر شد. از آغاز دهه 1970 و کوشش شاه در اوپک برای بالا بردن بهای نفت و خواست ورود ایران به جمع کشورهای دارای قدرت، پذیرفتنی نبود و جهانگرایان برای نابودی او شمشیر از رو بستند و رفتارشان با شاه به ویژه پس از جشن های 2500 ساله بدتر گشت. جرج بال یکی از رهبران این دشمنی بود. او در واقع ادامه دهنده راه ان لمبتون بود. لمبتون براین باور بود که انگیزهای اصلی زنده ماندن فرهنگ و هویت ایرانی سه چیزست: "زبان فارسی، پایبندهای اخلاقی و میهنپرستی ایرانی - اسلامی" . البته او اسلامی را به ایرانی چسباند تا انگاره ولایت فقیه را جا بیندازد تا ملی گرایی ایرانی- باستانی که خواست پهلوی ها و ایرانیان ملی بود، به موفقیت نرسند و منافع انگلستان زیانی نبیند.
لمبتون در دوران رضا شاه سخت با اصلاحت او مخالف بود و در زمان محمد رضا شاه با توده ای ها ارتباط داشت و برای آنها کار فراهم می کرد. لمبتون مفتخر به تایید برنامه معروف بیبیسی فارسی بود که رضا شاه را وحشی قلمداد کرده و سوء استفادههای بیشمار او از قدرت، که در دوران حکومتش پس از حمله متفقین و اشغال کشور در اوت 1941 رخ داده بود را برشمرد. برخی گمان میکنند که به ویژه پخش این برنامه، برکناری رضا شاه را کلید زد(Ajam Media Collective)! این اراجیف از بی بی سی گفته می شد و مجتبی مینوی دویمین سخنگوی بی بی ی پس از حسن موقر بالیوزی، آنها را می خواند. مینوی، بزرگ علوی، مسعود فرزاد و صادق هدایت گروه ریعه را تشکیل داده بودند. مینوی و بزرگ علوی با لمبتون آشنا بودند و بزرگ علوی و توده ای ها از لمبتون جاسوس بعنوان پژوهنده بزرگ یاد می کردند، بخاطر کمک های که این زن به آنها کرده بود! تا زمانیکه بی بی سی صدای ضد پهلوی بود، مینوی ۹ سال به یک "برند" در این رسانه تبدیل شده بود، دیگر نمیخواست و نمیتوانست در مناقشۀ ایران و انگلستان، صدای طرف مقابل ایران باشد، در سال ۱۳۲۸ همکاری خود با بیبیسی را قطع کرد و به ایران بازگشت و داری شغل شد و محمد رضا شاه پهلوی جلوی کار او را نگرفت. البته من گفته های خواهر مینوی را باور نمی کنم و تاریخ مصرف او برای منافع انگلستان به پایان رسید و او را ناچار به بر کناری کردند. این بار نخستی نیست که آدم های ساده لوح سیاسی، نیت جاسوسان باختری در پوشاک پژوهنده را درک نکردند. عبدالکریم لاهیجی می گوید که ریچارد کاتم به او گفته بود که خمینی گاندی و بازرگان نهرو هستند! سپس آشکار شد که کانم جاسوس سیا بود! بازهم در مستند بی بی سی از گفته خود پوزش نمی خواهد.
خانم لمبتون کسی بود که در بحبوحه نزاع سال 32 تز خود را چنین به دولت بریتانیا تقدیم کرد: "نه شاه و نه مصدق، بلکه حکومت اسلامی شیعی". میس لمبتون که از دوستان نزدیک برنارد لوئیس بود، در سال ۱۹۶۴ [داکترین] "ولایت فقیه" را برای نخستین بار مطرح و برقراری یک "حکومت اسلامی" در ایران را پیش بینی کرد. او در مقاله ای مشترک با لوئیس تحت عنوان "ولی فقیه دوازده امامی در یک حکومت اسلامی"، که همزمان با تبعید روح الله خمینی به ترکیه در سال ۱۹۶۴ (۱۳۴۲) در "پژوهشهای اسلامشناسی" انتشار یافت، مینویسند: "تمایل به استقرارحکومت خدا در زمین که اگر با پافشاری نتیجه دهد، بیگمان سرانجامش یک سکوت سیاسی [تا ظهور مهدی] یا انقلاب خشونتبار خواهد بود!". شاید او از کتاب کشف اسرار خمینی آگاهی داشت و در آنجا خمینی می گوید، "...در این روایت مجتهد را حاکم قرار داده و رد او را رد امام و رد امام را رد خدا و رد خدا را در حد شرک بخدا دانسته(ب. 188)". در حکومت اسلامی رد الله برابر با مفسد فی الارض است و باید اعدام گردد. لمبتون در سال 1343 بود که وی مقاله بسیار معروفی در مورد گردهمایی شخصیت های مذهبی و سیاسی ایران در مورد بازنگری در نهاد مرجعیت شیعی با حضور حضرات آیات مرتضی مطهری، سید محمود طالقانی، سید محمد بهشتی و مهدی بازرگان نوشت(لمبتون 1964). اندیشکده ای که نابودی ایران را کلید زدند. سپس خمینی در ضرورت قیام علیه حکومت شاهنشاهی و لزوم تشکیل و بنیاد حکومت اسلامی، با تدوین درس های فقه او در نجف در سال 1348 خ. به نام «ولایت فقیه» منتشر شد.
برنارد لوئیس که به "پدر تجزیه ایران" مشهور است یک اسلام شناس انگلیسی در دانشگاه پرنستون بود. او از اعضای برجسته گروه "بیلدربرگ" می باشد. لوئیس کسی است که در سال 1979 راه تجزیه و نابودی ایران را ایجاد اغتشاشات و اختلاف قومی و زبانی در ایران که به یک جنگ داخلی منجر شود، پیشنهاد داده بود. و از آن روز کشورهای باختری به یاری نظام ولایت فقیه آینده بیشتر آمدند تا ایران را نابود کنند(خلیج پارس).
سخن پایانی
جرج بال از راه بیلدربرگ با اندیشه های لمبتون و لوئیس آشنا بود. جرج بال تا زمان سفارتش و پس از آن در شرکت بانکداری برادران لیمن، کون،لوب( Lehman Brothers Kuhn Loeb ) استخدام بود. او تا زمان بازنشستگی خود در سال 1982، مدیر عامل ارشد شرکت برادران لیمن (Lehman Brothers ) بود. جرج بال یکی از نخستین هموندان آمریکایی در گروه "بیلدربرگ"(1954) بود که در تمام جلسه ها بجز یکی تا پیش از مرگش شرکت می کرد. او یکی از اعضای کمیته راهبری این گروه بود. کار این گروه در اصل برای جلوگیری از جنگ جهانی دیگر، ولی اکنون روشن شده که کارش به عنوان تقویت هماهنگی در مورد سرمایه داری، بازار آزاد باختری و منافع آن در سراسر جهان تعریف می شود. جرج بال همچنین به عنوان سفیر ایالات متحده در سازمان ملل متحد از 26 ژوئن تا 25 سپتامبر 1968 خدمت کرد. او در دوران دولت نیکسون به تهیه پیشنویس سیاست پیشنهادی آمریکا در مورد خلیج فارس کمک نمود. اردوگاه کمونیست هم در مقابل آنها با مبارزه های ضد سرمایه داری و جنبش های آزادی خواه می خواست حوزه نفوذ سرمایه داری را محدود کند. هر دو اردوگاه مهر تائید بر خواست استقلال ملی و رشدد اقتصادی بدون پذیرش سرکردگی یکی از این دو قطب را نمی پذیرفتند. آمریکایی ها مانند انگلیسی ها برگ برنده بر ضد شاه را حکومت اسلامی شیعه دانستند تا بتوانند تنش را این بار بین ایران و عربستان و شیخ نشین های اسلامی را زنده نگهدارند و تاریخ را مانند دوران جنگ ایران صفوی با عثمانی تکرار کنند و از این راه منافع خود را تامین کنند. جشن های 2500 یکی از موقعیت های مناسب برای ابراز این مخالفت و طرح اسلامگرایی بود.