آزاده سپهری
شاید بتوان گفت که اساسی ترین فرق بین تفکر دیکتاتورطلب و تفکر دمکراتیک در نگاه به خود و نگاه به جامعه نهفته است. تفکر دمکراتیک بین مردم و حاکمیت تفاوتی قائل نمیشود، حاکمیت را تافته ای جدا بافته از مردم نمی بیند، به مردم و خرد جمعی آنان اعتماد دارد، از حرکت جامعه وحشت ندارد، و برای اصلاح خود بطور روزانه به آرای مردم رجوع میکند و از آن می آموزد و بهره می گیرد. تفکر دیکتاتورطلب مردم را توده ای بی-هویت، بدون حافظه ی تاریخی و بی-عقل می بیند که در جزئی ترین عرصه های زندگی نیاز به راهنمایی و راهبری دارند، و آنهم در اکثر مواقع از طریق سرکوب و بکارگیری خشونت. تفکر دیکتاتورطلب این تصور را دارد که با قدرتگیری و تحمیل عقاید خود به جامعه میتواند در درازمدت نیز افکار عمومی را به سمت سیاسی خود سوق دهد و از پشتیبانی مردم برخوردار باشد. برای همین هست که افراد و نیروهایی که چنین تفکری دارند، همیشه عوامل بیرونی و خارجی را مسئول شکست سیاستهای خود میدانند و قادر به دیدن واقعیات نیستند.
در ادبیات مدرن سیاسی در بحث پیرامون دیکتاتوری معمولا از سه پدیده سیاسی نام برده میشود: کمونیسم، فاشیسم و اسلامگرایی. کمونیسم و فاشیسم هر دو پدیده ای مدرن هستند و در معنای کلاسیک ایدئولوژی محسوب میشوند، در صورتی که دین، هر چند که میتوان آن را ایدئولوژی هم محسوب کرد، پدیده ای بسیار قدیمی و ریشه دار است و نفوذ پنهانِ آن بر جامعه همیشه بسیار بیشتر و عمیقتر از هر ایدئولوژی سیاسی بوده است. تفاوت اصلی ایدئولوژی های سیاسی با ادیان در این است که ایدئولوژیها میتوانند براحتی خود را تغییر دهند، ولی تغییر یا اصلاح ادیان بسیار دشوار است و با موانعی بسیار جدی روبروست.
افتضاح اسلامگرایی و شکست فاحش آن در عدم درکِ همین بوده است که در عصر کنونی نمیتوان از دین ایدئولوژی سیاسی ساخت. برای نمونه، حکومتی که خود را مسلمان بداند و نه اسلامگرا، چیزی شبیه حزب دمکرات-مسیحی آلمان، میتواند یکسری سیاستها و قوانین خود را بر اساس دین خود، اسلام، تعیین کند و درجه ی مذهبی بودن و مسلمانیِ خود را با شرایط تطبیق دهد. ولی حکومتها و نظامهایی که خود را اسلامگرا میدانند، یعنی ملزم به پیاده کردن همه قوانین اسلامی و قرآنی، امکان مانور سیاسی ندارند و سرنوشتی جز سرنگونی و فروپاشی نخواهند داشت. چنین نظامهایی قبل از اینکه بتوانند خود را اصلاح کنند، مجبور به اصلاح دین خود هستند. و چنین چیزی از اساس با ذات دیکتاتوری آنان در تضاد است، چون برای تغییر و اصلاحات باید حداقل-میزانی از آزادی بیان و آزادی تفکر وجود داشته باشد.
بن بست اسلامگرایی متاسفانه هنوز هم باعث فعال شدن نیروهای مسلمانی نشده است که بطور رسمی و جدی خواهان اصلاح دین اسلام، یعنی در واقع اصلاح تعابیر و روایتها و نگاه مسلمانان به دین (اسلام)، باشند. بلکه تلاشهایی که مشاهده میشود، از سوی کسانی ست که از الان به این فکرند که در فردای سرنگونی نظامهای اسلامگرا چگونه بتوانند حداکثر سیاستهای سابق آن نظامها را در پشت پرده به پیش ببرند، از طریق بهره گیری از اسلام برای جنگ علیه مدرنیسم، سکولاریسم و آزادیخواهی. علیرغم ژست مدرن و اصلاحگرای این عده، محتوای سخنان آنان نشان از این دارد که آنان همچنان در چهارچوب سیاستهای ارتجاع اسلامی حرکت میکنند. برای نمونه بتازگی تعدادی از قلمزنان ایرانی خود را "مسلمان خداناباور" میخوانند و سعی در تبلیغ و ترویجِ چنین پدیده ای دارند. سوالی که پیش می آید این است که هدف سیاسی این افراد چیست، با توجه به اینکه اینها اشخاصی شدیداً سیاسی هستند و در همه نوشته های خود بیش از هر چیز به مسائل سیاسی می پردازند. آیا تبلیغ پدیده ای به اسم "مسلمانِ خداناباور" به این معنی نیست که اعلام اعتقاد به اسلام بر اعتقاد به خدا الویت دارد؟ آیا این به معنای دعوت به پذیرش اسلامیت حکومت ایران و رعایت قوانین آن و احترام به آن نیست؟ آیا این تاکید بر اصل خروج-ناپذیری از اسلام نیست؟ به این معنی که ما حتی اگر خداناباور هم باشیم، به هر صورت نمیتوانیم بگوییم مسلمان نیستیم و مسلمانی اصلی غیرقابل تغییر از هویت فردی ما را تشکیل میدهد؟
30 دسامبر 2022
ایمیل نویسنده:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید