علیرضا نوریزاده
به سخنانش گوش میدهم و فریاد «خامنهای قاتله، ولایتش باطله» در گوشم میپیچد و بعد، القاب تازه او: سیدعلی کذاب، سیدعلی کودککش، مجنون بیمار... و این همه نصیب دیکتاتوری میشود که روزی میخواست «علامه» شود و در عالم معنا، لولهنگ شیخ سهروردی را بردارد؛ اما وقتی شیخ علیاکبر بهرمانی نوقی ملقب به رفسنجانی با به روی صحنه بردن نمایشی هم مضحک و هم تراژیک در تئاتر خبرگان، از جیب قبا قصه بیرون کشید که حضرت سیدعلی منتخب مرحوم امام خمینی است و لوای قیادت را به دستش داد، سید از همان شب اول وصلت با «قدرت خانم» آدم دیگری شد و بهمرور، به هیولایی تبدیل شد که میکشد، میدرد، حامی فاسدان میشود و بر بیتالمال دست میگشاید تا مزدورانش در لبنان و غزه و عراق و بورکینافاسو را سیر کند. راستی او کیست و در این ۳۰ و اندی سال چه بر سرش آمد؟
شعر و پیپ و دوتار
سید علی حسینی تبریزی، فرزند سید جواد تبریزی ملقب به میرزای تبریزی، در آستانه انقلاب روحانی نسبتا جوانی بود که در جمع بچهمذهبیهای مشهد و شماری از اهل سخن و شعر و هنر در مشهد و تهران، اندک شهرتی داشت. در این تاریخ، شهرت سید محمد، برادرش، که لیسانس حقوق داشت و وکالت میکرد و در ماههای پایانی رژیم گذشته دفاع از برخی زندانیان سیاسی را عهدهدار بود، بهمراتب از او بیشتر بود. با این همه در جمع برادران و خواهران، سید علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جایگاه ویژهای داشتند و در میان اهل قلم و نظر هم سید علی دارای اعتبار و احترام خاصی بود.
مرحوم میرزا جواد، پدر خامنهای، ملایی زاهد و قناعتپیشه بود که به نان خشک و خانه ۱۰۰ متری پایینخیابان مشهد قانع بود و در برابر احدی سر خم نمیکرد. البته حاجآقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم میلانی هم هوای او را داشتند؛ بهخصوص از آن زمان که پای سید علی به بیت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پیدا کرد.
سید علی و بدری خانم، خواهرش که مثل او اهل شعر و کتاب بود، معمولا روزهای جمعه به همراه پدر به حرم شاه خراسان میرفتند. در واقع میرزا جواد در مشهد یگانه آخوندی بود که از ظاهر شدن در ملاعام به همراه همسر و دخترش ابایی نداشت. در آن روزهای مشهد، چنین امری غیرعادی تلقی میشد اما میرزا همهگاه با افتخار میگفت که خانم خون شیخ محمد خیابانی را در رگ دارد و همچون خال شهیدش شجاع و سخنور است.
سید علی آقا، آنگونه که به یاد میآورمش، جوانی باریک با قد بلند بود که یک عینک تهاستکانی با فریم مشکی شبیه عینکی که در تصاویر دورودیر نامآورانی چون کسروی و هدایت و محمدصادق طباطبایی دیدهایم، بر چشم داشت. کرکهای صورتش هنوز ریش نشده بودند. نیمتنهای روی شلوار میپوشید با پیراهن بدون یقه. او و شیخ عباس واعظ طبسی و مرحوم هاشمینژاد (دایی محمدعلی ابطحی، یار غار خاتمی) از همان روزگار نوجوانی یاران شب و روز یکدیگر بودند و در دوران طلبگی نیز همدرس شدند.
از آنجا که خامنهای چندان دلبسته لباس آخوندی و درس و فحص فقهی نبود، پس از طی دوره مقدمات نزد پدر و دو سه تن از مدرسان درجه ۳ و ۴ مشهد، به دروس بزرگانی از تیره مرحوم آیتالله دامغانی (والد مرحوم استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی) یا مرحوم میرزای آشتیانی، فیلسوف فرزانه، راه پیدا نکرد. حتی آمدوشد او به بیت حاج حسن آقا طباطبایی یا آقای میلانی و شیخ احمد کفایی بیشتر برای تقرب جستن و بهرهوری از مجالست آقازادههای این آقایان بود و نه در طلب علم شرع و فقه و حدیث.
با این همه، تمام کسانی که خامنهای را میشناسند، اذعان دارند که سید از همان نوجوانی خطیبی خوشسخن و یک منبری جذاب بود که با دو دانگ صدای دلنشینش، وقتی در پایان سخن ره به کوچه کربلا یا نجف میکشید و ابیاتی از محتشم کاشانی و دکتر قاسم رسا (ملکالشعرای آستان قدس) زمزمه میکرد، پیر و جوان جذب کلام و صدایش میشدند.
سید علی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) کمکم ره به سیاست کشید و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان که در مشهد بود)، در شعر و موسیقی نیز طبعآزمایی میکرد. معاشرت با فکلیهای مشهد طبعا به او روحیهای متفاوت از روحیه جوجهآخوندهای متشرع همسنوسالش داده بود. حتی زمانی که با نزدیک شدن محرم و صفر، مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا میکردند که آقا یک منبری مورداعتماد به ولایت و دیار آنها روانه کند، سیدعلی خامنهای به دلیل آشنایی با حاجآقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، راهی کرمان میشد که در آنجا، دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود که هم روحش را تازه میکرد و هم جانش را از عطر گل کوکنار در باغ حاج … میانباشت. پاکت آخر روضه نیز معمولا از پاکت مرحمتی صاحبان عزای حسینی در دیگر شهرها ضخیمتر بود. در عین حال، در کرمان همیشه فرصتی دست میداد که سید به آستان شاه نعمتالله ولی در ماهان سری بزند و با درویشان حلقه ماهان همآواز شود و دزدکی، مراتب ارادت خود را به پیروان ولایت عرفان سرکار آقا (ابراهیمی) ابراز کند.
خامنهای در کوتاهزمانی که به قم آمد و با مرحوم سیدهادی خسروشاهی و علی آقا حجتی کرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشکار کرد که اهل بحث و فحص حوزوی و شریعتبازی نیست. حضورش در درس منتظری به چند هفته نکشید؛ در حالی که به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دل بسته بود. سیدعلی اصولا به اهل شریعت اعتنایی نداشت؛ بهخصوص که مدتی بود با فرزند محمدتقی شریعتی، یعنی دکتر علی شریعتی، آشنا شده بود و سخنان او درباره روحانیت متحجر ایستا و روحانیت مترقی پویا و شیعه صفوی و شیعه علوی را بسیار میپسندید.
ریاستجمهوری
در دوران ریاستجمهوری، رنجی که خامنهای از دست خمینی کشید، بدون شک کمتر از رنجی نبود که بعدها خاتمی از دست او کشید. خمینی که در زمان انتخاب خامنهای گفته بود «ما از سر ناچاری و چون آدم نداشتیم، به ورود روحانیون به عرصه اجرایی و انتخاب آقای خامنهای رای دادیم وگرنه هر زمان آدم صالح و مورداعتمادی پیدا کنیم، ایشان باید به جایگاه اصلیاش یعنی مسجد بازگردد»، از همان نخستین ماههای انتخاب خامنهای، از یکسو در ستیز و رویارویی او با میرحسین موسوی، نخستوزیر که خود را رئیس قوه مجریه و خامنهای را ناظر تشریفاتی بر این قوه میدانست، جانب موسوی را گرفت و حتی یک بار توی دهان رئیسجمهوری زد که «جنابعالی معنای حکومت اسلامی را نفهمیدهاید» و حکایت احکام ثانویه را مطرح کرد که «بله ما حتی میتوانیم حج را موقوف کنیم و مبانی دین را نیز و جنابعالی وارد این معقولات نشوید». یک بار هم سر جریان سلمان رشدی بار دیگر دست بالا برد که توی دهان سید بزند که چرا گفته بود اعلام پشیمانی رشدی کافی است.
با این حال، همان سید هم که روزگاری صلای «من هیچ ابن هیچم» سر میداد، بانگ «انا و لا غیر» برداشت و کوس قیادت و طبل ولایت به فرمانش بر سر هر کوی و برزن و بازار به صدا درآمد. سید امروز تنها است؛ خیال میکند که این بوزینگانی که در حضورش زمین میبوسند و خاک نعلین مبارکش را توتیای چشم میکنند و حسین شریعتمداریوار، تفاله چایش را برای علاج متعلقان به منزل میبرند، به او وفادارند. این را گمان میکند اما از وحشت، سخت به خواب میرود. یکی از دوستان قدیمیاش میگفت هنگام دیدن او، همه گفتوسخنش در باب توطئه است و اینکه آمریکای جهانخوار و انگلستان مکار و صهیونیستهای غدار کاروباری ندارند جز اینکه صبح تا شب برای لطمه زدن به ساحت مقدس او و متزلزل ساختن نظام الهیاش دسیسه بچینند.
این درست است که همه دیکتاتورها دچار مالیخولیا میشوند و کابوس توطئه لحظهای آنها را رها نمیکند؛ اما در مورد سید خامنهای، این وضع بهمراتب سختتر و در عین حال خطرناکتر است. در هیچ نقطهای از جهان، یک رئیس دولت چه شاه باشد چه رئیسجمهوری، به اندازه سیدعلی خامنهای قدرت و امکانات ندارد. رئیسجمهوری ابرقدرت آمریکا اگر بخواهد یک میلیون دلار از بودجه کشورش را برای منظور خاصی خرج کند، ناچار است از کنگره اجازه بگیرد. در حالی که خامنهای همه ساله صدها میلیون دلار به نوکران عرب و آفریقانی و... خود میدهد و به هیچ مرجعی پاسخگو نیست. در ایران، انتخاب رئیسجمهوریها تا زمانی که زیر سند آرای میلیونها ایرانی مهر مبارک ولی امر مسلمانان جهان!! نخورد، هیچ ارزشی ندارد. حال فردی با این موقعیت و در محاصره مداحانی اغلب فاسد و سیاهکار، آیا حاضر میشود قدرت خانم را که چهارچشمی و روز و شب مشغول پاییدن او است، با دست خود تقدیم ملت میکند؟
با این همه، هر روز او را به گوشهای میبرند که بانگ «مرگ بر خامنهای» را نشنود. روزی ویلای لتیان، روزی کردان و شبی در احمدآباد خراسان. تریلری بیمارستانیاش همهگاه در سفر است. در این چهار ماه، هر بار بزکش کرده و قبایش آراستهاند، چرندیاتی تحویل داده است که مرغ پخته را به قهقهه میاندازد.
سیدعلی دلبسته کسانی است که مدحش میگویند و قدح [نکوهش] مخالفانش. درست در بحبوحه سروصداها درباره دزدیهای شهردار سابق، سردار قالیباف (رئیس فعلی مجلس شورای ولایت)، قالیباف شبی دواندوان نزد او رفت که مولایم! ولی امرم! به دادم برس که والده آقا مصطفی حال بدی دارد و خونریزی مستمر... سید علی آقا به شیوه مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی، خرمایی به قالیباف داد که «با دعای جوشن کبیر به خوردش بده و منتظر صبح باش». فردا به گوشش رسید که سردار زمین و زمان را گواه میگیرد که مقام ولایت نفس قدسی دارد و عیالش را به خرمایی خوب کرده است. این گفتهها چنان به گوش سید خوش نشست که از فردا دستور داد در باب سردار محمدباقر از گل نازکتر نگویند و ننویسند.
از آغاز انقلاب زن زندگی آزادی، سید با گزارش آدمخوارانی که حوزه ولایت را در میان گرفتهاند، با رئیس عملیاتش، سید مجتبی، هر روز از واقعیت دورتر میشود. در آغاز، فرزندان سربلند ایرانزمین را مشتی فریبخورده و جاهل میخواند که بازیچه دست استکبار و صهیونیستها شدهاند. بعد تندتر شد؛ به طوری که در آخرین فرمانش به حسین سلامی، فرمانده پاسدارانش، چنگیزوار به قتلعام امر میدهد. ۶۱ تن از اسرای جوان در دست جیش او، هدف تجاوز قرار گرفتهاند، ۴۸۹ تن کشته شدهاند و محسن شکاری و مجید رضا رهنورد، عزیزان ملت، به فرمانش، حلاجوار بر بلندای چوبه دار به رقص مرگ درآمدند.
تاریخ حکم زوال سید علی را زودتر از اینها صادر کرده بود؛ حکمی که بهزودی اجرایش را شاهد خواهیم بود؛ آنگونه که مردم لیبی و عراق شاهد شدند. سید لیاقت نداشت تا همچون ملایان سربلند خراسانی به خاک رود. نصیبش لولهای زنگزده چون قذافی است یا در پس دیواری بر طناب داری؛ صدامگونه.
برگرفته از: ایندیپندنت فارسی