محسن کردی
در زمانی که صدای توپخانه متفقین در پناهگاه زیر زمینی فروهر *برلین به گوش هیتلر میرسید او همچنان با ژنرال هایی که برایش باقی مانده بود طرح هایی را ارائه میکرد که بر اساس آن چگونه آلمان میتوانست محاصره برلین را بشکند و تا تسخیر تمامی اروپا و شکست انگلستان پیش برود. در حین حرفهای او گوبلز ناخودآگاه خمیازه ای کشید که با چشم غره هیتلر روبرو شد. همین وضعیت برای صدام حسین و سرهنگ قذافی پیش آمد. اینها انسانهایی بودند که همه پل های پشت سرشان را خراب کرده بودند و چاره ای بجز فرار به جلو برای شان نمانده بود.
خامنه ای هم مثل هیتلر و قذافی و صدام حسین تسلیم نخواهد شد. گفته میشود که یکی از نزدیکان نزد او رفته و صحبت از صلح امامحسین کرده و او رد کرده است و حق هم دارد! چرا که حکایت خامنه ای از نوع دیگریست. او قبل از انقلاب آخوند روشنفکری بنظر میرسید. می گفتند سه تار مینوازد و پیپ می کشد که هردو از نشان های ظاهری «روشنفکری» بود. میخواست بگوید که با آخوندهای سنتی تفاوت دارد. حتا نقل قولی شنیدم که در اول انقلاب در گفتگو با یکی از اعضای جبهه ملی از تندروی های آخوندهای بیسوادی که تازه به میدان آمده بودند ناراضی بود و آنها را تمسخر میکرد ودیوانه خطاب میکرد. بر سر «خرمردرندی» تصاحب قدرت بین نیروها در سالهای اول انقلاب بناچار در جبهه خمینی قرار گرفت و در کنار رفسنجانی و چند لاشخور دیگر قدرت را قبضه کردند. اینجا دیگر نقطه بی بازگشت بود. او در سالهایی که ولی فقیه بوده، چاپلوسانی که اطرافش را گرفته بودند - مثلا شاعرانی با شعرخوانی در مدح او و سر به آستان ساییدن های امثال مصباح یزدی - به این آدم خودشیفته باورانده بودند که واقعا شخصیت مذهبی والایی است! و امروز آن «شخصیت والا» را ملاحظه می کند که تبدیل به منفور ترین ایرانی عصر حاضر شده است و دیگر نمیتواند جایگاهی که در دهه های اخیر داشت را دوباره باز یابد.
در شبهای منتهی به انقلاب سال 57 که مردم بر بام ها الله و اکبر می گفتند، صداها مانند یک زمزمه مبهم شروع میشد و سپس در آسمان تاریک شهر بصورت یک غرش مبهم و دلهره آور می پیچید. آن صدا بدنبالش ریزش نظام گذشته را آورد. و امروز آن غرش مبهم دوباره در شهر می پیچد و هدف خامنه ای است. او سقوط خود را محتوم می بیند. حال چه کند؟ تسلیم شود؟ او نیک میداند که هیچ نوع کوتاه آمدنی باعث بقای او نخواهد شد بلکه سقوط او را تسریع خواهد بخشید. لذا چاره ای بجز ادامه این وضع ندارد. خامنه ای بخوبی دریافته است که جایی نه تنها در دل ایرانیان، که از آن بدتر نزد خانواده های حزب الهی و هواداران رانت خوارش هم ندارد و منفور است. او نیک میداند لاشخورهای اطرافش برای کندن گوشت او گرد آمده اند که رانتی بگیرند و پولی به خارج بفرستند و بخاطر ایمان به ولایت او نیست که گردش جمع شده اند و اعتمادی به آنها ندارد. اما از طرفی تسلیم نشدن هم ممکن است به وضعیتی بدتر بیانجامد و سرنوشت قذافی و صدام حسین را بیاد می آورد. او بیاد می آورد که هنگامی که چائوشیسکو ایران را ترک کرد به یک هفته نکشید که به دست بسیجی های خودش کشته شد. لذا تصور نمی کنم که خامنه ای این شبها را سر راحت بر بالین بگذارد. خامنه ای امروز 83 سال دارد. با مریضی هایی که دست بگریبان است حال خوبی ندارد و از جوانی اش هم چیزی نمانده که از زندگی احساس لذت کند. پس چرا مرگی «برجسته» نداشته باشد؟ چرا به دست «اشقیا» شهید نشود و نامش جاودان بماند و بر گورش هر ساله هزاران نفر برای زیارت جمع شوند و چه بسا بشود همان امامزمانی که آمد و رفت؟
* Führerbunker
برگرفته از ایران گلوبال