اکبر معارفی
در عرصه سیاست از واژگان مختلف برای برچسب زدنهای گوناگون استفاده میشود. دو واژه از این مجموعه که ریشه در انقلاب فرانسه دارند، در اواخر قرن هجدهم تحت عنوان "چپ" و "راست" رایج شدند و هنوز در بسیاری از کشورهای جهان از جمله ایران مورد استفاده قرار میگیرند. واژگان دیگری هم مانند "تند رو"، "میانه رو" و "محافظه کار" با بسامد بسیار بالا هم در ایران و هم در سایر کشورهای جهان رایج هستند. به نظر میرسد اینگونه واژگان که ریشه در زندگی سیاسی اروپایی دارند برای برچسب جریانهای سیاسی ایران گمراه کننده، غلط و در بهترین حالت نارسا باشند. در سالهای اخیر برچسبهای دیگری با بسامد بالا رواج پیدا کردهاند که به نظر میرسد بسیار دقیقتر از آنچه از غرب برخاسته گویای زندگی سیاسی ما ایرانیان باشند مانند "پنجاه و هفتی ها"، "ایرانگراها" و "تجزیه طلبان".
پس لازم است همه ما در حد ممکن در شرح درک خودمان از این واژگان بکوشیم تا با دقت بیشتری در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی شرکت کنیم. تعریفها بسیار مهم هستند و میتوانند گفتمان اجتماعی را به بیراهه بکشند یا آنها را در مسیری سازنده به جریان بیاندازند. ما در این جا سعی میکنیم به پشتوانه مشاهده صحنه سیاسی ایران و با معیارهای قابل اندازه گیری تعریفی از واژه "پنجاه و هفتی" ارایه بدهیم. ضمناً باید یادآور بشویم که هدف ما تقلیل این واژگان به دشنام سیاسی نیست بلکه هدف تنها تدقیق تعریف و دعوت از دیگران برای همین امر مهم است.
آنچه "پنجاه و هفتی ها" را از "ایرانگراها" متمایز میکند باور به دین یا ایدئولوژیهای برخاسته از شرق و غرب نیست. در هر دو اردوگاه سیاسی هم دین مداران قرار دارند و هم دین ناباوران. آنچه این دو اردوگاه را از هم جدا میکند رویکردهای فرهنگی و سیاسی متفاوت با نتایج عملی قابل اندازه گیری است. نکبت سیاه و تاریکی که بیش از چهار دهه بر سرنوشت میلیونها ایرانی سایه افکنده تنها به دلیل شارلاتانییزم و خدعه خمینی و یارانش نیست. تمام اعضای خانواده بزرگ فکری "پنجاه و هفتی" که از کمونیست تا مسلمان مومن در آن قرار داشتند مسئول شرایط رقت بار امروز ایران هستند. آنها در طول چهار دهه تبلیغ و سازماندهی مستمر توانستند هم شرایط ذهنی فروپاشی نظام پهلوی را فراهم بیاورند و هم با تربیت تروریست و نیروی مسلح در کمپهای تروریستی منطقه از لبنان تا لیبی دستگاه حفظ امنیت پهلوی را در حساس ترین شرایط خنثی کنند. حاکمان امروز ایران فقط بخشی از این خانواده بزرگ فکری را تشکیل میدهند. ظلم و ستم حاکمان امروز ایران نه تنها متوجه مردم عادی و "ایرانگراها" شده است بلکه بخشهایی از این خانواده بزرگ فکری را هم از ظلم و تجاوز خود بی نصیب نگذاشته است. بنابراین در شرایطی که همه علیه ظلم و ستم حاکمان جمهوری اسلامی زبان به اعتراض گشودهاند مخدوش شدن تمایز صفوف "پنجاه و هفتی های" مغبون و "ایرانگراها" در ابتدا امری طبیعی بود. ولی با گذشت زمان، امروز مردم ایران به راحتی تفاوت رویکرد این دو گروه را میبینند و از آن آگاه هستند. تاریخ به عنوان بزرگترین آموزگار سیاسی به ما هشدار میدهد که پس از سقوط حکومت اسلامی در صورت قرار نگرفتن خانواده "پنجاه و هفتی" در یک چارچوب تعامل دموکراتیک، ایران به باتلاق متعفنی تبدیل خواهد شد که هم ایران را نابود خواهد کرد و هم تمام کشورهای منطقه و کل جهان از آن آسیب خواهند دید.
به دلیل ورشکستگی سیاسی و به دلیل نداشتن پایگاه اجتماعی، "پنجاه و هفتی ها" مهم ترین یاوران خود را در میان "تجزیه طلبان" پیدا کردهاند. در ایران آزاد و دموکراتیک اگرچه "پنجاه و هفتی ها" جای خواهند داشت ولی جایی برای "تجزیه طلبان" وجود نخواهد داشت. "تجزیه طلبان" پتانسیل راه انداختن حمام خون بسیار دهشتناک تر از جمهوری اسلامی را در ایران دارند. بنابراین نسبت به گرایش طبیعی "پنجاه و هفتی ها" به نزدیکی با "تجزیه طلبان" باید آگاه بود و در ضمن تعامل با آنها، لازم است از طریق روشنگری این گرایش طبیعی را خنثی کرد. ولی ما قبل از همه اینها میباید تعریفی دقیق از اردوگاههای سیاسی موجود در ایران بدهیم تا بتواند ما را در تبیین استراتژی و تاکتیک مبارزه برای آزادی ایران کمک بکند.
هدف ما ایجاد شکاف بیشتر نیست بلکه تعریف این شکاف و تنظیم توقعات خودمان از اعضای این اردوگاههای پراکنده سیاسی است. به رغم تمایلات ما برای وحدت عمل همه مخالفین جمهوری اسلامی بخشی از این اردوگاه سیاسی مانند حزب توده و مجاهدین خلق هرگز با "ایرانگراها" وارد تعامل دموکراتیک نخواهند شد. بخشی از این جریان برای همیشه خود را خارج از چارچوب داد و ستد دموکراتیک قرار خواهد داد. به جز دفاع از دادخواهی اعضای خانوادههای این بخش از "پنجاه و هفتی ها" و یا دفاع از حقوق انسانی اعضای آنها هیچ اقدام عملی برای وحدت عمل با آنها ممکن نخواهد بود. البته وحدت عمل با بخشهای دیگر اردوگاه "پنجاه و هفتی" هم بدون چالش جدی نخواهد بود. آنچه امکان وحدت عمل همه اپوزیسیون را ممکن خواهد ساخت، وحدت سازمانی و همگرایی (نه همسانی) گفتمانی در اردوگاه "ایرانگراها" است. بدون یک قطب قوی سازمان یافته ایرانگرا، توهمات ایدئولوژیک "پنجاه و هفتی ها" بر عملکردشان غالب خواهد شد و آنان از هر فرصت برای حمله به دیگران فروگذاری نخواهند کرد. برای به هرز نرفتن توانها و تمرکز حملات علیه جمهوری اسلامی سازماندهی "ایرانگراها" باید در اولویت قرار بگیرد. آن زمان است که امید به وحدت عمل همه اپوزیسیون قابل تحقق خواهد شد. در هر صورت بدون شناخت از تمایلات و نقاط ضعف و قدرت این جریان انتظارات نابجایی در ما رشد خواهند کرد که به سرعت به جو ناامیدی و یاس دامن خواهند زد. ما زمانی به تعامل سیاسی سالم با یکدیگر خواهیم رسید که شناخت نسبتاً درستی از پتانسیلهای همدیگر داشته باشیم.
بر اساس مشاهده شخصی، تصور من این است که جریان سیاسی "پنجاه و هفتی" دارای پنج مشخصه برجسته است که این گروه را از "ایرانگراها" جدا میکند. اگر شما هر پنج مشخصه را داشته باشید لازم است کارت رسمی عضویت "پنجاه و هفتی" را دریافت کنید. ولی اگر فقط تعدادی از آنها را در خود ببینید به همان میزان از "ایرانگراها" فاصله خواهید داشت و متناسب با آن در تعامل با آنها دچار چالش خواهید شد. این پنج مشخصه را از کم اهمیت ترین به پر اهمیت ترین به لحاظ عملی و نه نظری میتوان اینگونه فهرست کرد:
پنجمین مشخصه "پنجاه و هفتی ها" انزجار آنها از بخشی از تاریخ و فرهنگ ایران است. عموماً از فردوسی و شاهنامه تنفر دارند. اگر با اکراه مطلبی را جسته و گریخته از شاهنامه خوانده باشند با هدف حمله و تحریف این اثر گرانبهای ملی بوده است. در میان دین مداران پنجاه و هفتی شاهنامه فردوسی از مکروهترین آثار ادب فارسی بوده است. پیش از فتنه ۵۷، افرادی از این گروه که هوشمندتر بودند مانند مرتضی مطهری با درک عشق و علاقه ایرانیان به فردوسی از او تحت عنوان «حماسهسرای عظیم ایران» یاد کردند. ولی گرایش عمومی دین مدار این گروه تقبیح و نفی شاهنامه و سراینده آن (فردوسی) بوده است. به طور مثال آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی، از روحانیون مشهد، شاهنامه را رقیب قرآن دانسته و میگوید، "این همه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاء شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیانبُریده تهیدست برای چیست؟ ... تبلیغات برای فردوسی و شاهنامه، تبلیغات علیه اسلام است... " در میان دین ناباورانِ اردوگاه "پنجاه و هفتی" که از فردوسی و شاهنامه منزجر هستند شاید شاخص ترین آنها شاملو باشد. در سال ۱۳۶۹ به دعوت "مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران" سیرا (CIRA) ـجلساتی در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا برگذار شدند که هدف ظاهری آن، بررسی هنر و ادبیات و شعر معاصر فارسی بود. در این جلسات عمدتاً روشنفکران چپ مانند هما ناطق، محمود عنایت و شاملو سخنرانی کردند. احمد شاملو، با سخنانی جنجالی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی درباره خود دامن زد. سخنان او در ماه آوریل ۱۹۹۰ در دانشگاه برکلی درباره ضحاک و فردوسی برای جریان چپ که او را به مقام بت بزرگ ادبی خود برکشیده بودند رسوایی بزرگی به بار آورد. او ضحاک را نماینده جامعه فرودست و به گفته خودش جامعه اشتراکی و جمشید و فریدون را طرفدار جامعه طبقاتی خواند و ادعا کرد کاوه آهنگر، انقلابی ضد مردمی به راه انداخت و جامعه اشتراکی ضحاک را به همان جامعه طبقاتی که پادشاه داشت برگرداند. به گزارش کیهان لندن حاضران در جلسه نوشتند: "برای مبارزه با جهل و تعصب، باید باورها و اعتقادات مردم را تغییر داد و یکی از آنها باور غلطی است که ما به شاهنامه پیدا کردهایم. شاهنامه پر از جعل واقعیتهاست... فردوسی نژادپرست و فئودال بود و کاری که در شاهنامه کرده است عبارت است از دفاع از طبقه و گروه خودش... ". البته این نوع دشمنی با شاهنامه و فردوسی عموماً به بی سوادترین قشر مذهبی و جریان کمونیستی اردوگاه "پنجاه و هفتی" محدود میشود ولی افراد باسوادتر این گروه مانند مطهری در جناح دینمداران و فرج الله میزانی معروف به ف.م. جوانشیر در جناح کمونیست برای حفظ اعتبار خود، شاهنامه را مورد تمجید قرار دادهاند.
علاوه بر دشمنی با شاهنامه این گروه تنفر عمیقی نسبت به تاریخ پر افتخار قبل از اسلام دارند. شنیدن نام کوروش و داریوش باعث کهیر زدن این جماعت میشود. تحقیق و تفحص در تاریخ باستان را با کلماتی مانند "باستانی کاری" تحقیر میکنند. چپهای این اردوگاه فکری، جوانانی را که با شور و شوق به دیدار پاسارگاد میروند عَربستیز و شُوِنیست آریایی مینامند. در این اواخر یکی از افراد مشهور این اردوگاه فکری از کوروش، داریوش، هخامنشیان و ساسانیان تحت عنوان "کوفت و زهرمار" یاد کرده است. حتی در میان دینمداران این اردوگاه هستند افرادی مانند حسن شایگان مورخ و پژوهشگر که اعتقاد دارد هرآنچه درباره تمدن و فرهنگ دوره هخامشیان در منابع تاریخ ایران نوشته شده اصالت علمی ندارد و تاریخ هخامنشیان چیزی جز فضاحت نیست.
چهارمین مشخصه "پنجاه و هفتی ها" انزجار آنها از پرچم شیر و خورشید است. ایران گرایان هیچگاه اعتبار پرچم خرچنگ نشان جمهوری اسلامی را نپذیرفتند و تنها نماد ملی ایران را پرچم شیر و خورشید دانستهاند که در متمم پنجم قانون اساسی مشروطه تصویب شده بود. ولی تا چند سال پیش در خارج از کشور، "پنجاه و هفتی ها" با درگیری فیزیکی و مشت و لگد از آوردن پرچم شیر و خورشید در تظاهرات جلوگیری میکردند. خود شاهد یک نمونه از آن در جریان جنبش سبز در لس آنجلس بودم. ما تا چند سال پیش میشنیدیم در تظاهرات خارج از کشور "پنجاه و هفتی ها" برای حفظ وحدت از شرکت کنندگان میخواستند از آوردن پرچم شیر و خورشید پرهیز کنند. خوشبختانه خرد جمعی ایرانیان و تلاش برخی گروهها موجب شکست این رویکرد علیه نماد ملی ما شده است و امروز "پنجاه و هفتی ها" ناچارند هرچند با اکراه حضور پرچم شیر و خورشید ایران را در فعالیتهای مشترک بپذیرند. ولی مبانی فکری هر دو جناح دینمدار و کمونیست اردوگاه "پنجاه و هفتی" همچنان بر اساس مخالفت با این نماد ملی است. به طور مثال اکبر گنجی یکی از چهرههای برجسته جناح دینمدار اردوگاه پنجاه و هفتی در ۲۱ امرداد ۱۳۸۸ در سایت گویا نوشت: " به نظر ما شما حق دارید تجمعات اعتراضی برگذار کنید و پرچمی را که نماد ملی به شمار میآورید، بالا برید. درخواست ما از شما این نیست که از حقوق ما دفاع کنید، درخواست ما از شما، فقط و فقط، این است که پرچم خود را به ما تحمیل نکنید. نماد ما سبز است. اگر مردمی که در ایران در حال مبارزهاند، نمادشان سیاه بود، نماد ما هم سیاه میشد. " باید اعتراف کرد که اعتراض جناح دینمدار "پنجاه و هفتی" نسبت به پرچم شیر و خورشید نجیبانه تر از جناح کمونیست آن است. حداقل آنها پرچم جمهوری اسلامی را نماد ملی اعلام نمیکنند ولی "حزب کونیست کارگری ایران" در بیانیه خود در پنجم فوریه ۲۰۱۶ نوشت: "می گویید پرچم شیر و خورشید پرچم ایران است. این ادعا از کجا آمده است؟ اگر سابقه این جمله را در ذهنتان جستجو کنید قطعا به تبلیغات سلطنت طلبان و ناسیونالیستهای ایرانی میرسید که با حرارت و تعصب تبلیغ میکنند که پرچم ملی ایران پرچم شیر و خورشید است. این یک حرف پوچ است. پرچم ایران از سی و چند سال پیش تاکنون متاسفانه همان پرچم سه رنگ با علامت نحس الله است که در سازمان ملل بالا میبرند. "
سومین مشخصه "پنجاه و هفتی ها" انزجار از آمریکا است. بسیاری از آنها در آمریکا زندگی میکنند و حاضر به زندگی در کشور دیگری نیستند ولی نسبت به آمریکا نظری منفی دارند. این اردوگاه، به طور کلی، آمریکا را به عنوان یک ابرقدرت ظالم و استثمارگر توصیف میکند. آنها معتقدند که آمریکا در سیاست خارجی خود به دنبال حفظ منافع خود و تسلط بر دیگر کشورهاست و در این راه به تحریم، حملات نظامی و حمایت از حکومتهای دیکتاتور و ستمگر در سراسر جهان روی میآورد. بسیاری از متفکرین این گروه قبول میکنند در صورت پیروزی اردوگاه شوروی سابق و چین کمونیست در توسعه نفوذ خود در جهان، تمام جامعه بشری امروز در شرایط بسیار بدتری زندگی میکرد. ولی اقدامات آمریکا را در کره، ویتنام، کوبا و شیلی که علیه گسترش نفوذ اتحاد جماهیر شوروی بود به عنوان اقداماتی ضد بشری محکوم میکنند. آنها میبینند که به واسطه ارتباط اقتصادی با آمریکا تمام کشورهای منطقه خلیج فارس به ثروتهای افسانهای رسیدهاند و شهروندان آنها با غرور در سراسر دنیا فخر میفروشند و در آسایش رفت و آمد و زندگی میکنند ولی حمایت آمریکا از دولتهای غیر دموکراتیک این کشورها را محکوم میکنند. آنها کشتار مردم ویتنام برای جلوگیری از گسترش نفوذ کمونیسم را اقدامی ضد بشری میدانند ولی این نکته را که بزرگترین مشتری کالاهای ویتنامی در جهان آمریکا است نادیده میگیرند. در سال ۲۰۲۲ صادرات ویتنام به آمریکا به ۱۳۸ میلیارد دلار رسید. درحالی که تمام صادرات ایران به همه کشورهای جهان چیزی حدود ۸۲ میلیارد دلار بوده است.
همانطور که در باره رویکرد این اردوگاه نسبت به پرچم شیر و خورشید نشان دادیم رویکرد جناح کمونیست این اردوگاه نانجیبانه تر از جناح دینمدار آن است. در واقع آنچه در اوایل انقلاب اسلامی رخ داد تقلید دینمداران از جریانهای چپ در ابراز بلاهت بود. امروز همه، حتی گروگانگیرهای سابق، حمله به سفارتخانه آمریکا و گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی (به مدت ۴۴۴ روز) را تقبیح میکنند و آن را برخلاف منافع ملی ایران ارزیابی میکنند. ولی کمتر میشنویم که حمله به سفارتخانه آمریکا ابتدا توسط سازمان کمونیستی چریکهای فدایی خلق در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ یعنی سه روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شد که پس از مدت کوتاهی با دخالت کمیتههای انقلاب اسلامی و ابراهیم یزدی با حمایت خمینی ماجرا حل و فصل شد. حدود ۹ ماه بعد جناح دینمدار "پنجاه و هفتی" به تقلید از فداییان خلق دوباره در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ فضاحت حمله به سفارتخانه آمریکا و گروگانگیری را تکرار کردند.
در اوایل انقلاب در حالی که «جامعه انقلاب اسلامی زنان»، پایهگذارش اعظم طالقانی بود، پایمال شدن حقوق زنان را در جمهوری اسلامی انتقاد میکردند و از حق زنان برای نشستن بر مسند ریاست جمهوری سخن میگفتند، ولی دشمنی حزب توده ایران با آمریکا به حدی بود که برای نشان دادن همراهی هرچه بیشتر با روحانیون حاکم، زنان را تشویق به بسر کردن "چادر ضدامپریالیستی" میکردند و به زنان ایرانی توصیه میکردند تا به «کلاسهای خیاطی و آشپزی» بروند.
دومین مشخصه "پنجاه و هفتی ها" تنفر بی نهایت آنها از اسرائیل است. سازمان چریکهای فدایی خلق چکیده دیدگاه جناح کمونیست این اردوگاه را به طور خلاصه چنین توضیح میدهد: "آری واقعیت این است که صهیونیسم یک جریان ناسیونالیستی متعصب و ارتجاعی است که به ایدئولوژی رسمی دولت تجاوزگر اسرائیل بدل گردیده است و متعلق به بورژوازی یهود میباشد. این جریان طی سالیان درازی که شاهد آن هستیم اهداف خود را تحریک کردن احساسات ناسیونالیستی و تعصبهای ملی زیر پرچم صهیونیسم با مبارزه علیه نیروهای مترقی قرار داده و به حربهای در خدمت محافل ارتجاعی و امپریالیستی تبدیل گردیده است. " برای چریکهای فدایی خلق مهم نیست که ملتی بی سرزمین، آواره در طول حدود دوهزار سال که هر روز در دعاهای روزانه خود آرزوی بازگشت به موطن اصلی خود را داشتند، کشوری را به وجود بیاورند که در بسیاری زمینهها از همه کشورهای دنیا پیشرفته تر باشد، آنهم در منطقهای که اسلام گرایان وجود کشوری یهودی را بر نمیتابند. البته آنها فراموش میکنند که در ۲۶ ماه مه سال ۱۹۶۷ جمال عبدالناصر زمانی که در حال قوام دادن به اتحادیه خود با سوریه و اردن علیه اسرائیل بود اعلام کرده بود که هدف او از بین بردن کشور اسرائیل بود. ده روز بعد از این تهدید، اسرائیل برای حفظ حیات خود در پنج ژوئن در یک جنگ شش روزه پیشگیرانه شکست مفتضحانهای به ارتشهای مصر و سوریه و اردن وارد کرد. در نگاه جریانهای کمونیستی جنگ شش روزه اسرائیل نه برای حفظ حیات بلکه "در خدمت محافل ارتجاعی و امپریالیستی" بود. و جمال عبدالناصر این اسطوره ترقی عرب از نگاه جریانهای "پنجاه و هفتی" همان کسی بود که شعار "صبحانه در تلآویو، ناهار در اهواز " را داده بود و اگر قدرت نظامی کافی میداشت هم اسرائیل را نابود میکرد و هم خون ایرانیان را به زمین میریخت. ولی برای یک "پنجاه و هفتی" همه اینها بی معنی است. آنها کاسه داغ تر از آش هستند و از خود فلسطینیها بیشتر با اسرائیل دشمنی دارند. آنها اسرائیل را یک "دیگریِ" کاملاً غریبه میدانند بدون آن که بدانند و یا اساساً اهمیت بدهند که ایراندوست ترین مردم، همان شهروندان اسراییلی هستند که بیش از سیصد هزار تن از آنان مراسم اصیل ایرانی را مانند نوروز بهتر و بیشتر از بسیاری از ایرانیان در ایران برگذار میکنند.
اولین مشخصه "پنجاه و هفتی ها" پهلوی ستیزی پاتولوژیک آنها است. برخلاف خامنهای که حتی موسوی نخست وزیر خمینی و یکی از بستگان نزدیک خودش را فقط به دلیل اختلاف نظر از ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ به حبس خانگی محکوم کرد و مخالفان خود را با مصادره اموال و بستن راههای اشتغال وادار به ترک وطن یا خودکشی کرده است؛ اما رژیم پهلوی، با علو طبع، همین مخالفین کمونیست و مذهبی خود را مورد عنایت قرار میداد و تحمل میکرد. خلیل ملکی یکی از اعضای گروه ۵۳ نفر، عضو سابق حزب توده و مؤسس "جامعه سوسیالیستهای ایران" پس از آزادی از زندان سیاسی برای گذران زندگی خویش به استخدام مرکز تحقیقات علوم اجتماعی درآمد. هوشنگ ابتهاج که گرایشهای کمونیستیاش آشکار بود در سال ۱۳۵۰ به سرپرستی برنامه گلهای رادیو گماشته شد. او هم در مقام "قدردانی! "، برای استخدام یاران چپ خود در رادیو، عرصه را بر آنهایی که چپ نبودند چنان تنگ کرد که هنرمندانی چون فرهنگ شریف، یاحقی، شهناز، گلپایگانی و ایرج از رادیو کناره گرفتند. مرتضی مطهری که به عنوان یکی از مهرههای اصلی بلوای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ شناخته میشد و کمتر از یک ماه و نیم در زندان مانده بود، کار تدریس را در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران که از دهه ۳۰ به عهده داشت را تا ۱۳۵۵ همچنان حفظ کرد. شاید شاملو این بت ادبی چپ یکی از برجسته ترین نمونههای پهلوی ستیزی پاتولوژیک و قدرناشناس گروه "پنچاه و هفتی ها" باشد. نظام شخصیتی شاملو به طور دقیقی نمایانگر نظام شخصیتی جریانهای چپ کمونیستی اردوگاه "پنجاه و هفتی ها" است. او بی شک ارادت غریبی به دیدگاه چپ داشت و به این سبب خود را به عنوان مبارزی نستوه و مستقل علیه استبداد پهلوی معرفی میکرد که همیشه با سرکوب و فشار دستگاههای امنیتی دست به گریبان بود. او مدعی بود بعد از واقعه ۲۸ امرداد، در شهریور ماه ۱۳۳۲ دستگیر شد و بعد از یک سال و دو ماه در زمستان ۱۳۳۳ آزاد گردید. زندگی نامه هایی که بر اساس گفتهها، مصاحبهها و نوشتههای خود او تنظیم شدهاند او را یک زندانی سیاسی دوران پس از سقوط دولت مصدق معرفی میکنند. درحالی که او هرگز زندانی سیاسی نبوده بلکه به شهادت ه. ا. سایه دستگیری او به حمل مواد مخدر مربوط میشده است. او مدعی بود که هفته نامه "بارو" که او و یدالله رویایی در اوایل ۱۳۴۶ منتشر میکردند توسط ساواک به دلیل دشمنی شاملو با دولت پهلوی و محتوای انقلابی و مبارزش توقیف شد و پس از سه شماره از انتشار آن جلوگیری گردید. درحالی که این داستان از اساس دروغ بود. محتوای سه شماره منتشر شده "بارو" فقط تبلیغ آرای ادبی مورد حمایت شاملو و یارانش بود. بسته شدن آن هم ارتباطی به ساواک نداشت. بلکه اداره فرهنگ مهلتی یک ماهه به شاملو و رویایی داده بود تا درخواست پروانه برای انتشار این نشریه بکنند. شاملو که تحصیلاتش تا نهم دبیرستان بود نمیتوانست درخواست پروانه بکند و رویایی هم که دارای تحصیلات دانشگاهی بود گویا از گرفتن پروانه به اسم خودش اکراه داشت.
به رغم همه ادعاهای مبارزاتی علیه خاندان پهلوی، در سال ۱۳۵۰ فرهنگستان زبان ایران که با شهبانو فرح پیوند داشت سفارش پژوهشی برای انتشار "کتاب کوچه" به شاملو داد. او تا دو سال از این نهاد حقوق ماهیانه میگرفت تا فرهنگ نامهای از زبان عوام تدوین کند. البته حتا یک برگ از این کتاب فرضی به فرهنگستان تحویل داده نشد. در سال ۱۳۵۲، یعنی دو سال بعد از عقد قرارداد برای کتاب کوچه و زمانی که روشن شده بود شاملو کاری در این مورد انجام نمیدهد، به جای آن که قرارداد همکاریاش فسخ شود و پرداخت حقوق به او متوقف گردد، موقعیتی بهتر برایش دست و پا کردند. شهبانو فرح پهلوی در این سال دستور داد تا شاملو را به عنوان مشاور دفتر دانشگاه بوعلی همدان در تهران استخدام کنند. اصولا این که دفتر مشورتی دانشگاه بوعلی همدان چگونه در تهران قرار داشته و این که شاملو که خود تحصیلات دانشگاهی و حتا دیپلم متوسطه نداشته چه نوع مشورتی به این نهاد دانشگاهی معتبر میداده، جای تأمل دارد. به هر روی شاملو در این شغل عجیبِ جدید حقوق همپایهی باسابقه ترین استادان دانشگاه دریافت میکرد، بی آن که کاری مشخص انجام دهد. در سال ۱۳۵۵ باز به دستور شهبانو فرح پهلوی ۳۷۰ هزار تومان به شاملو پرداخت شد تا کار کتاب کوچه را تمام کند. سال بعد که شاملو به آمریکا رفت و بر طبل دشمنی با نظام پهلوی کوبید، هنوز در برابر حقوق هایی که طی سالهای قبل دریافت کرده بود، هیچ متنی را به فرهنگستان زبان یا نهادهای دیگر تحویل نداده بود. یعنی او برای پنج سال، حقوق منظم ماهانه میگرفت بی آنکه کوچکترین کاری کرده باشد.
ما برای این که مقیاسی برای محک در دست داشته باشیم، این را میتوانیم با وضعیت علامه دهخدا مقایسه کنیم که در ۱۳۱۴ قرارداد تدوین لغتنامهاش را با وزارت معارف بست، بی آنکه موقعیتی اجتماعی و شأنی دانشگاهی طلب کند یا چنین دستمزدها و کمک هزینه هایی بگیرد. او چهار سال بعد در ۱۳۱۸ اولین جلد لغتنامه را به چاپ رساند. حجم کاری که او انجام داده بود چندان بود که تعویق در انتشار جلدهای بعدیاش به خاطر کندی کار چاپخانهی بانک ملی بود که انتشارش را بر عهده داشت.
کمکهای مالی که شاملو از دولت پهلوی دریافت میکرد به این موارد محدود نمیشدند. دو سند در مجلهی اندیشهی پویا منتشر شده که نشان میدهد سفر شاملو به فرانسه و بستری شدن و جراحی و درمانش در پاریس که به آبان سال ۱۳۵۲ مربوط میشود نیز با هزینهی نخست وزیری انجام شده بود. دو سند که در مکاتبات سفارتخانه ایران در فرانسه و نخست وزیری یافت شده نشان میدهند که هزینههای این سفر و درمان او را دولت میپرداخته و امیرعباس هویدا و امیر شیلانی سفیر ایران در پاریس در جریان این کارها بودهاند. علاوه بر اینها گزارش عباس کیارستمی را هم داریم که میگوید: "سال ۱۳۵۶ احمد شاملو در لندن بود. هتلی برایش گرفته بودند. من هم در لندن در خانه مرتضی کاخی مهمان او بودم. بعدها مرتضی کاخی برایم تعریف کرد: شاملو از هتل به او زنگ زده بود که مرتضی خسته شدهام. میخواهم چند روزی به خانه تو بیایم و بچههایت را ببینم. ظاهراً بعد از اینکه من رفتم، شاملو به خانه کاخی رفت و همانجا دم در، بدون آن که توجهای به خانم و بچههای کاخی بکند گفته بوده "یک فکس به دفتر علیاحضرت بفرست که پول هتل را به حساب تو واریز کنند که تو به من بدهی. " مرتضی به من (کیارستمی) گفت "در لندن با شاملو من بیرون میرفتم و از طریق همین پولها زیرپوش ابریشمی و لباسهای فاخر میخرید و میپوشید. ".
نمک ناشناسی، دو رویی و عافیت طلبی که در نظام شخصیتی شاملو وجود داشت به او محدود نمیشدند. بسیاری از اعضای اردوگاه "پنجاه و هفتی ها" دارای این مشخصات بودهاند و هستند. اگر پهلوی دستش را تا آرنج در عسل میکرد "پنجاه و هفتی" به اقتضای طبیعتش آن را گاز میگرفت. به همین دلیل ما به رغم همه رواداریهای شاهزاده رضا پهلوی و ارج نهادن بر نقش "پنجاه و هفتی ها" آن چه در فضای مجازی شاهد بودیم فتوای آنها برای حذف و حتی ترور او بود. حتی زمانی که جمهوری اسلامی در حال کشتار جوانان وطن ما است گروه "پنجاه و هفتی" کمپین حذف شاهزاده رضا پهلوی و طرفداران سامانه پادشاهی را با توسل به شانتاژ خبری به راه انداختهاند. پهلوی ستیزی صفت پاتولوژیک غیر قابل درمان "پنجاه و هفتی ها" است.
نتیجه گیری
به رغم همه اینها، وحدت عمل اپوزیسیون و تعامل دموکراتیک با "پنجاه و هفتی ها" ممکن است. آنچه امکان وحدت عمل همه اپوزیسیون را ممکن خواهد ساخت، وحدت سازمانی و همگرایی گفتمانی در اردوگاه ایرانگراها است. بدون یک قطب قوی سازمان یافته ایرانگرا، توهمات ایدئولوژیک "پنجاه و هفتی ها" بر عملکردشان غالب خواهد بود و تشتت و آشفتگی در اپوزیسیون را دامن خواهند زد. برای به هرز نرفتن توانها و تمرکز حملات علیه جمهوری اسلامی سازماندهی "ایرانگراها" باید در اولویت قرار بگیرد. آن زمان است که وحدت عمل همه اپوزیسیون قابل تحقق خواهد شد. "ایرانگراها"، همه طرفدار سامانه پادشاهی نیستند ولی همه نقش محوری شاهزاده پهلوی را به عنوان بزرگترین سرمایه اپوزیسیون پذیرفتهاند. در میان ایرانگراهای طرفدار جمهوری، خود شاهزاده رضا پهلوی قرار دارد و شخصیتهای برجستهای مانند اسماعیل نوری علا. بنابراین نوع حکومت آینده مسئلهای فرعی است که در خانواده "ایرانگراها" و آنهم بعد از سقوط جمهوری اسلامی باید مورد بحث و بررسی قرار بگیرد. حتی در میان طرفداران سامانه پادشاهی هنوز بحث جدی درباره نقش "شهریار" در این نوع نظام مورد بحث جدی قرار نگرفته است. بنابراین اگرچه مباحث آکادمیک درباره نوع حاکمیت آینده همواره باید ادامه داشته باشد ولی این امر نباید امروز به سطحی سقوط کند که منجر به صف بندیهای سیاسی رقیب بشود. همه "ایرانگراها" چه آنها که طرفدار نظام پادشاهی هستند و چه آنها که جمهوری خواهاند باید در یک جبهه بزرگ با هدف نفی مشروعه و احیاء مشروطه سازمان بگیرند تا در قالب آن نوع حکومت آینده را پس از سقوط جمهوری اسلامی در مجلس مؤسسان تعیین بکنند. ولی امروز آنچه اولویت دارد وحدت عمل همه اپوزیسیون است که تنها از مجرای سازماندهی قطب قدرتمند "ایرانگراها" ممکن خواهد شد.