احمد پورمندی
یک سال قبل، در چنین روزهایی، دانههای گرده «زن، زندگی، آزادی» که پیشتر در میان کردهای ترکیه و سپس سوریه، پراکنده شده بود، برای اولین بار در ایران و در مراسم خاکسپاری مهسا - ژینا - امنیی، گل داد و به سرعت در زمینهای تمام شهرهای بزرگ ایران پراکنده و شکوفا شد.
چرا «زن،زندگی، آزادی» که پیش از آمدن به ایران، شعار گروهی و کماثر بود، در ایران چنین درخشید و جانمایه جنبشی شگفت انگیز و در طراز جهان فردا شد؟
هیچ جنبش بزرگ اجتماعی سر نمیگیرد، مگر آنکه مجموعهای از عوامل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، تکنولوژیک و جهانی بستر مناسب آن را فراهم آورند. در ایران قبل از تولد جنبش مهسا، این بستر در نتیجه تاثیرات همسوی عوامل مذکور فراهم شده بود و جامعه آبستن حرکت بود.
بحران عمیق اقتصادی، بنبست در سیاست داخل و خارجی، تعارض فرهنگی میان مردم و حکومت، ورود امواج پنجم انقلاب علمی و فنی به ایران و همنوایی جهان متمدن با «آن ایران دیگر» که در جنبش سبز خود را نشان داده بود، همگی، ایران را به زمین شخم زده و آماده باروری بدل کرده بودند. در این بین اما، نقش تعیین کننده از آن تحولات اجتماعی گستردهای بود که طی چهار دهه در اعماق جامعه ایران جریان یافته بودند.
خروج حدود هفت میلیون ایرانی صاحب مغز، ثروت، دانش و فن از ایران و تسخیر بیش از ۵۵ رصد صندلیهای دانشگاهی بوسیله زنان از یک سو و پرتاب حدود ۲۵ درصد جمعیت کشور به حاشیه بیحق و حقوق شهرها و مسلط شدن یک اولیگارشی تجاری-مالی بر اقتصاد و سیاست کشور از سوی دیگر، نشانههای ابعاد و گستره این تحولات هستند. ماحصل این تغییرات «دو پارگی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی» در همه سطوح جامعه ایرانی بوده است و همین دو پارگی ست که جنبش «زن، زندگی،آزادی» را خلق کرده و آن را تا فرجام، تغذیه میکند.
نخستین نتیجهگیری از این تحلیل، آن خواهد بود که اگر خیزش مهسا در یکسال گذشته، به یک جنبش اجتماعی همه جانبه فرانروییده و یا به نتایج مورد نظر «انقلابیون عجول و متوهم» نرسیده، باید آنرا کاملا طبیعی تلقی کرد و به جای کوبیدن بر طبل نومیدی و بیاعتمادی، به اذهان خود مراجعه نمود و در باورهای سترون خویش بازنگری کرد.
در نخستین روزهای شکلگیری جنبش مهسا، در یادداشتی از جمله، این نکات را به اشتراک گذاشتم:
«داغ کردن زیر پای جوانان با توهم یک پیروزی برقآسا و ساقط کردن سریع رژیم، گناهی بزرگ و نابخشودنی است…. حکومت از مدتها پیش خود را برای خیزشهای بزرگ مردمی آماده کرده بود و چندان غافلگیر نشده است. …در این مبارزه طرفی پیروز میشود که نیروی خود را با برنامهریزی بهتر و هوشمندی بیشتر و در یک دوی استقامت، به کار بگیرد و بتواند در صحنه، دوام بیاورد.»
متاسفانه اینگونه هشدارها در روزهای حکمرانی مغزهای داغ و تبلیغات کرکننده رسانههای بزرگ فارسیزبان، گوش شنوایی نمییافت. امروز اما، از پس حوادث تلخ، میتوان درک کرد که نگاه کوتاه مدت، جامعه را در موقعیت انقلابی تحلیل کردن و بالا بردن مصنوعی سطح انتظار، چه ضربات سنگینی بر جنبش وارد ساخته و چگونه به شکلگیری نومیدی و بیاعتمادی نالازم و نا به هنگام در میان بخشهایی از جوانان منجر شده است. جنبش اما مستقل از این کژاندیشیها و آسیبهای ناشی از آن با صلابت به راه خود ادامه داده و میدهد. راز این تداوم را از جمله میتوان با فهمی که جامعه هشیار و دوراندیش ما، به شعار «زن، زندگی، آزادی» تزریق کرد، پیگیری کرد.
زن، زندگی و آزادی، وقتی به ایران رسید، یک سه گانه فاقد پیوند ارگانیک و درونی بود. در ایران اما، به یک «ابر مفهوم» فرارویید. فهم این نکته نه فقط در تحلیل جنبش و سمتگیریهای آینده آن اهمیت کلیدی دارد، بلکه جامعهشناسی سیاسی را نیز دستخوش تغییراتی کرده و نشان میدهد که چرا جنبش جاری در ایران را باید در طراز جهان فردا تعریف کرد.
در توضیح بیشتر، میتوان به تجربه تاریخی جنبش سوسیال دموکراسی رجوع کرد. این جنبش پس از آنکه به همت متفکرانی نظیر ادوارد برن اشاین، از تناقضات اولیه رها شد، ابر مفهوم «آزادی، برابری، همبستگی» را خلق کرد و این تعریف را بدست داد که هیچ یک از سه مفهوم آزادی، برابری و همبستگی، نمیتواند بدون آن دوی دیگر موجودیت داشته باشد. آن ماری ایندگرن و اینگوار کارلسون، دو شخصیت برجسته سوسیال دموکراسی سوئد در کتاب « سوسیال دموکراسی چیست؟» بر این پیوند درونی بدین شکل دست گذاشتهاند:
«سه واژه ارزشمند آزادی، برابری و همبستگی در هم تنیده هستند. پیشنیاز آزادی، برابری است. پیشنیاز برابری، همبستگی است و پیش نیاز همبستگی، آزادی و برابری است.»
آنچه سوسیال-دموکراسی را از سایر جنبشها متمایز کرده و راز موفقیت آن را توضیح میدهد، همین درک و فهم از «در هم تنیدگی» و به بیان دیگر، فرا رفتن به ابرمفهوم «آزادی، برابری، همبستگی» است.
زن، زندگی، آزادی اگر سه کلمه مجزا باقی میماند یا باقی بماند، فاقد پتانسیل انطباق با جنبش درخشانی است که در ایران جریان یافته و با خواست و اراده دهها میلیون ایرانی و حضور قدرتمند مترقیترین لایههای زنان ایران و جهان پشتیبانی میشود. این جنبش تصمیم گرفته است که «زن» را بر تارک خود بنشاند و اعلام کند که پیشنیاز آزادی، رهائی زن و برابری کامل زن و مرد است، پیشنیاز زندگی، آزادی همه و رهایی زن از اسارت است و بدون یک زندگی شرافتمندانه که در آن کرامت انسان غیرقابل دستدرازی باشد، آزادی مردم و رهایی زن تحقق نخواهد یافت.
چنین نگرشی اولا توضیح میدهد که چرا این جنبش پوسته قرن بیستمی را شکسته و گفتمانی عرضه کرده که نه فقط برای کشورهای توسعه نیافته، بلکه برای جوامع پیشرفته هم میتواند جذابیت داشته باشد و ثانیا، راه را برای تدوین راهبردهای میان و دراز مدت هموار خواهد کرد تا مدلهای راهبردی بر «درهم تنیدگی» زن، زندگی و آزادی سوار شوند و تنظیم اولویت کنند.
نگاه دراز مدت و مبتنی بر «درهمتنیدگی زنمحور» از جمله به نقد رادیکال همه گرایشاتی راه میبرد که یا بر اساس احساسات و یا در شهوت دستیابی سریع به قدرت، وزن یک جنبش سنگین اجتماعی را بر نخستین برآمدهای طلایهداران آن بار کردند و طرحهای زودبازدهای نظیر «جرج تاون» را در دستور گذاشتند.
وقتی «زن» محور اصلی ابر مفهوم راهنمای ما باشد، بجای جمعیتهای بینام و اغلب قلابی «جوانان محلات»، جمعیتهای واقعی زنان، از مادران، تا همسران و تا دختران، مخاطب سیاست خواهند بود و به جای «شرمندهسازی» فلان «وابسته به نظام» در تورنتو، و خاکستری نامیدن بدنه اصلی جامعه، شرمندهسازی مردسالاران در همهجا، از حوزه هنر تا دانشگاه، مدارس دینی، محل کار و داخل خانواده در دستور قرار میگیرد و این باور تقویت میشود که همبستگی زنانه در همه سطوح ضامن اصلی همبستگی ملی است و نمیتوان مبارزه زنان را به لغو حجاب اجباری محدود کرد و پیوند آن با آزادی و زندگی شرافتمندانه برای همه را نادیده گرفت و…. و این رشته را میتوان در جهات مختلف انکشاف داد، به مدلهای قابل اجرای زیادی دست یافت و به سوی مقولاتی نظیر رهبری و برنامه سیاسی برای گذار از ج. ا. نقب زد. امری که یادداشت دیگری را طلب میکند.
برگرفته از ایران امروز