امیر طاهری
یکی از شعارهای مورد علاقه آیتالله خمینی این بود: هر روز عاشورا است، هر شهر کربلاست! در ۴۴ سالی که از تسلط خمینیگرایان بر ایران می گذرد، نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی کوشیدهاند تا این شعار را در سراسر میهن ما تحقق بخشند. اما شاید در هیچ جای ایران این شعار به اندازه سیستان و بلوچستان در رأس کار خمینیگرایان قرار نداشته است.
سیستان و بلوچستان، دومین استان پهناور ایران است، اما همواره از کمترین توجه مثبت و سازنده دولت برخوردار بوده است. در قلمرو توجه منفی است که سیستان و بلوچستان در صدر جدول قرار میگیرد. با آنکه این استان فقط حدود سه و نیم درصد از جمعیت کل کشور را دربرمیگیرد، در جدول اعدامها رتبه اول را دارد. از زمانی که خمینیگرایان بر ایران مسلط شدهاند، بلوچستان شاهد اعدام بیش از ۲۵ هزار تن از فرزندان خود بوده است – یعنی ۳۰ درصد از اعدامهایی که حکومت خمینیگرایان رسما اعلام کرده است.
خانم مولاوردی، معاون امور زنان در ریاستجمهوری حجت الاسلام حسن روحانی، پس از سفر به بلوچستان اعلام کرد که در بسیاری از روستاها و شهرهای کوچک آن سرزمین خانوادههایی که پدر خود را از دست دادهاند، اکثریت دارند. غالب قربانیان این فاجعه یا در نبرد با نیروهای سرکوب کشته شده بودند یا به عنوان قاچاقچی مواد مخدر جان داده بودند.
فقر گسترده، ناامنی مزمن، فروریزی زیربناهایی که سالهاست از توجه و تعمیرات لازم محروم ماندهاند و تحقیر فرهنگی از عوامل نارضایتی گسترده در جنوب خاوری ایران است.
یک عامل دیگر نیز، شاید بیش از دیگر عوامل، این نارضایتی را دامن زده است: کوشش برای ترغیب، تطمیع یا تهدید مسلمانان سنی که در بلوچستان اکثریتاند، به شیعهگری آن هم از نوع ولایتی - اصولی آن است.
نگاه سوءظنآمیز سلطهگران در تهران به مردم بلوچستان مانع از آن است که مقامات کلیدی محلی به اهل محل واگذار شود. در همان حال مردم بلوچستان در مقایسه با هممیهنان خود در ۳۰ استان دیگر ایران، از آزادیهای فردی و اجتماعی کمتری برخوردارند. نگاه امنیتی ملایان حکومتی به بلوچستان سبب شده است که بیش از سه هزار بلوچ از جمله معلمان دینی، دانشجویان و فعالان حقوق بشری اسیر زندانهای نظام خمینیگرا شوند. بر اساس برآوردهای غیر رسمی، بلوچستان بیش از ۱۵ درصد از زندانیان سیاسی در جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد.
بر اساس دادههای وزارت صنایع و معادن و تجارت جمهوری اسلامی، سهم کل استان در طی چهار دهه اخیر از سرمایهگذاریهای دولتی کمتر از نیم درصد بوده است. سیستان و بلوچستان در دوران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ نیز از توجه لازم برخوردار نبود. در سال ۱۳۴۹در یک دیدار حرفهای از بلوچستان، برای تهیه یک سلسله گزارش برای کیهان بینالمللی، احساس کردم که با یک ماشین زمان به چند قرن بیش از قرن بیستم سفر کردهام. در آن زمان برنامهریزان اقتصادی در تهران وسوسه «رشد اقتصادی هرچه سریعتر» داشتند و میپنداشتند که سرمایهگذاری ملی میبایستی در استانهایی صورت گیرد که میتوانند به سرعت رشد کنند و به گفته سازمان برنامه آن زمان، هر یک ریال را طی ۵ سال به ۱۰ ریال برسانند. کلیشه «اوجگیری اقتصادی» که از سوی والت روستو، اقتصاددان آمریکایی، در سراسر جهان تبلیغ میشد برنامهریزان را قانع کرده بود که سرمایهگذاری کشوری را با دید سرمایهگذاری خصوصی – یعنی با هدف سود بسیار و سریع – انجام دهیم.
نتیجه این دید در آن زمان تمرکز سرمایهگذاری در استانهای پولساز بود بهویژه آذربایجان، خوزستان، اصفهان و البته تهران. تنها از میانه دهه ۵۰ بود که توجه برنامهریزان تهران به بلوچستان جلب شد و سرمایهگذاری در آن سرزمین افزایش یافت. البته جهش سریع درآمد نفتی ایران نیز کار را آسان میکرد. در آستانه انقلاب ۵۷ بلوچستان سریعترین رشد اقتصادی ایران را پیدا کرده بود. بخشی از این رشد، البته، مربوط میشد به سرمایهگذاری در زیربناهای دفاعی بهویژه در شبهجزیره جاسک در دریای عمان، ساختن فرودگاهها، مهمانسراها و مراکز اقیانوسشناسی در چابهار. اما حتی در آن زمان، تنها بخشی کوچک از امکانات بالقوه استان برای رسیدن به یک اقتصاد قرن بیستمی وارد کار شده بود. بلوچستان، همچنان از دید راههای ارتباطی، خدمات آموزشی و درمانی و سامانههای فرهنگی و اجتماعی در قعر جدول استانهای ما قرار داشت. در یک مقاله در آن زمان، بلوچستان را با «سیندرلا» مقایسه کردم با این تصویر که دختر مطبخنشین لباسهای نو دارد، اما هنوز به عنوان شاهزاده خانمی پنهان از بیتوجهی دیگران رنج میبرد.
این در حالی بود که «سیندرلا» امکانات فوقالعادهای داشت: منابع معدنی از جمله اورانیوم و مس، امکانات صنعتی و کشاورزی، نقاط دیدنی فراوان، از جمله آتشفشان فعال ایران (تفتان) دریاچههای هامون و جازموریان، رودخانه جکیگور، کوهستانهایی با رنگهای امپرسیونیستی که یادآور سزان و مانهاند، کرانههای کمنظیر منطقه مکران که آمیزهای از مناطق حارهای و منطقه معتدل شمالی را عرضه میکند و، از همه مهمتر، مردمی مهماننواز، بلندنظر و بافرهنگ. کوشش ما در آن زمان با شعار «ایرانی جوان! به شرق برو!» با روی کار آمدن خمینیگرایان متوقف شد.
در ۱۳۵۷ بلوچستان نیازمند توجه و تفاهم بود اما ملایان سلطهگر چیزی جز تحقیر و ترور عرضه نمیکردند. خمینیگرایان تازه به حکومت رسیده به غرب ایران مینگریستند با این امید که حوزه اقتدار خود را به عراق، سوریه، لبنان و سرانجام فلسطین عزیزشان گسترش دهند. صدور انقلاب به عنوان هدف اولیه جمهوری اسلامی، همچنین، متوجه بحرین نیز بود که اکثریت شیعه دارد.
در ۱۳۵۷، ایران سیستان و بلوچستان را امنترین استان خود حساب میکرد. به همین سبب از مرز ایران و پاکستان یعنی ۹۳۵ کیلومتر، تنها با حضور ۳۰۰ مرزبان حفظ میشد. آخرین ساخلو ارتش ایران در شهر خاش در سال ۱۳۵۰ تخلیه شده بود. از دید محمدرضا شاه، میهندوستی بلوچستان و مردم سیستان موثرترین وسیله حفظ امنیت و آرامش در آن استان به شمار میرفت. شهبانو فرح نیز خود را به عنوان سفیر هنرهای سنتی بلوچ معرفی میکرد.
دید امنیتی خمینیگرایان به شرق ایران، به ویژه سیستان و بلوچستان، اندک اندک آن منطقه را به صورت ناامنترین بخش کشور درآورد. حکومت اسلامی در همان حال که حاضر نبود برای توسعه و رفاه در بلوچستان سرمایهگذاری کند، دانسته یا ندانسته مردم آن سرزمین را در نقش «دشمن» بازمیساخت.
یکی از راههای گریز بلوچستان از فقر، بازرگانی فرامرزی با پاکستان و عمان بود. جمهوری اسلامی بستن این ممر عایدی را الویت میدانست و در نتیجه، به جای ارائه تسهیلات قانونی همانطور که در استان هرمزگان صورت گرفته بود، به حربه سرکوب «قاچاقچیان» متوسل شد. استقرار واحدهای ضربتی در دستکم ۱۲ شهر بلوچستان از ۱۳۶۰ به بعد، آن سرزمین را به شکل یک منطقه اشغالی ترسیم کرد.
طبیعی است که سیاست سرکوب با عکسالعمل شورش بهنام دفاع از خود روبهرو میشود. بدین سان زنجیرهای از برخوردهای خونآلود میان بلوچها و نیروهای اسلامی از سال ۱۳۶۴ آغاز شد که تا امروز ادامه دارد.
در ۲۰۰۴ میلادی نخستین حملات گروه «جندالله» (ارتش الله) زنگ خطر را به صدا درآورد.
در ۲۰۰۵ میلادی، حمله یک گروه مسلح بلوچ به کاروان محمود احمدینژاد، رئیسجمهوری اسلامی وقت، به کشتن او منجر نشد اما به تقویت دید امنیتی تهران به منطقه کمک کرد.
بر اساس دادههای رسمی، حضور نظامی جمهوری اسلامی در دو سال پس از حادثه دوبرابر شد. دو دهه پس از آن حادثه، بلوچستان شاهد بیش از ۴۰ برخورد نظامی میان گروههای مسلح بلوچ و نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بود. چندین شهر منطقه حالت «میدان جنگ» یا عاشورا را پیدا کرد. درباره تلفات گروههای مسلح بلوچ – از جمله جندالله، جیشالعدل (ارتش دادخواهی)، انصار – فرقان (همراهان تفاوت بین خیر و شر)، جبهه النصره (جبهه پیروزی) و حزب فرقان پشتونها، اطلاعات کاملی در دست نیست. اما تخمینهای کم و بیش قابل اطمینان، رقم صدها کشته، زخمی و اسیر را ادامه میدهد. تلفات نیروهای امنیتی تهران نیز بیش از آن است که رسما پذیرفته شده است. سردار قاسم سلیمانی عروج مقامی خود را با رهبری یک سلسله عملیات علیه «خرابکاران بلوچ» آغاز کرد. این «خرابکاران» یا «معاندین» توانستند در سال ۲۰۰۹ میلادی سردار نورعلی شوشتری را به «شهادت» برسانند. شوشتری، در آن زمان ستاره رو به اوج قشر نظامی – اسلامی و معاون فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران اسلامی بود.
در طی سالها، نام چندین تن به عنوان فرماندهان گروههای «معاند» مطرح شده است. از جمله عبدالمالک ریگی که ربوده و اعدام شد، محمدظاهر بلوچ، صلاحالدین فاروقی (احتمالا نام مستعار)، شیخ ابوحفص بلوچی، و عبدالرحمن غمشادزی که ظاهرا فرمانده گروهی بود که سرتیپ علی موسوی از سپاه پاسداران را به «شهادت» رساند.
با این حال، دوستان و آشنایان بلوچ تایید میکنند که هیچ یک از این گروهها و گردانندگان آنها، زمینه مردمی ندارند. اکثریت مردم استان «سیندرلا»، به میهن خود ایران عشق میورزند و در مسیر آزادی ایران و استقرار حکومت قانون، در کنار هممیهنان خود قرار دارند. آنان همچنین، روشن میکنند که سیاست کنونی ملایان – یعنی ترور و تحقیر – نتیجهای جز دامنزدن به آتشی که آیتالله خامنهای و یاران او برافروختهاند، نخواهد داشت.
گروههای مسلح بلوچ در ۳۰ سال گذشته از کمک مالی و سیاسی دولتهای گوناگون برخوردار بودهاند.
مشرقنیوز یکی از رسانههای سپاه پاسداران، قطر را به عنوان حامی اولیه جیشالعدل و حرکتالانصار معرفی میکند. دیگر رسانههای تهران انگشت اتهام را به سوی ایالات متحده و اسرائیل دراز میکنند.
با این حال، چالش اصلی علیه جمهوری اسلامی از سوی گروههای «معاند» مسلح نیست. چالش اصلی از سوی توده مردم سیستان و بلوچستان، مردمی درگیر فقر و این روزها بیآبی و فاجعه محیط زیستی، به ویژه در سیستان است که مصمم به ادامه مبارزه خود برای خروج ایران از بنبست خمینیگرایی و احیای فرهنگ و تمدن ایرانی هستند.
بلوچستان، به راستی، شایسته توجه، تأمل و تحسین است.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی