علی میرفطروس
* جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مَدنیّت و مُدرنیّتِ خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم ( از جمله حجابِ اجباری ) رفته است.
*هدفِ نخست تلاش های«چند چهرۀ سیاسی-هنری» رساندن صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.
* دکتر یرواند آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، آزادی» را «شورش» نامیده در حالیکه می دانیم شورش ، اقدامی ناگهانی،محلّی و فاقد هدف برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.
رویدادهای چند ماهۀ اخیر حدود ۴۰ سال جامعۀ ایران را به پیش برده و سپهر سیاسی آن را عمیقاً دگرگون کرده است.از این نظر، جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مدنیّت و مدرنیّت خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم( از جمله حجاب اجباری) رفته است.این انقلاب تداوم شعارها و خواست های جنبش مشروطیّت است که در قصیدۀ غرّایِ « یا مرگ یا تجدّدِ» ملک الشعرای بهار تجلّی یافته بود:
ایران کهن شده است سراپای
درمانش جز به تازه شدن نیست
ویرانهای ست کشور ایران
ویرانه را بها وُ ثمن نیست
هرسو سپه کَشند وُ رعیّت
ایمن به دشت وُ کوه وُ دَمَن نیست
کشور تباه گشت وُ وزیران
گویی زبان شان به دهن نیست
حُکّامِ نابکار ز هر سوی
غارت کنند وُ جای سخن نیست
یا مرگ یا تجدد وُ اصلاح
راهی جز این دو پیشِ وطن نیست
چند ماه پیش در مقالۀ ضرورت تشکیل «کمیتۀ نجات ملّی» شعارِ«زن، زندگی، آزادی» را چکیدۀ همۀ آرزوهائی نامیدم که در مَسلخِ رژیمی مرگ اندیش قربانی شده اند… اعتراضات اخیر فصل درخشانی در مبارزات آزادیخواهانۀ مردم ایران است و آنرا از تمام خیزش های پیشین ممتاز می کند و لذا، مسئولیّت های تازه ای برعهدۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران قرار می دهد تا در این شرایط مرگ و زندگی راهی معقول،ممکن و مناسب برای پیروزیِ مبارزات مردم ارائه کنند».
براین اساس،انتشار «منشور مهسا» و همّتِ چند چهرۀ سیاسی-هنری گامی فرخنده در اعتلای جنبش «زن،زندگی،آزادی» بود.هدفِ نخستِ تلاش های این چهره ها رساندنِ صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.
از این گذشته،هر نسلی نمادها، رهبران و روشنفکران خود را دارد. خصلتِ مدرن و جوانِ جنبش مهسا باعث شد تا در تشکّلِ چند چهرۀ سیاسی-هنری از حضورِ «پیرانِ کارکُشته» خبری نباشد، هر چند که در مراحل بعدی،حضور این«پیرانِ کارکُشته»و «متخصّصان خبره» مُسلّم است.
با توجه به ناکامی دیرپای احزاب و سازمان های سیاسی ایران در تدوین منشوری ملّی و میهنی،پرهیز از«ائتلاف با احزاب سیاسی» نقطۀ قوّتِ دیگرِ این تشکّل بود.با اینهمه،منشور مهسا (مانند هر منشور دیگری) خالی از کمبود و نارسائی نیست (از جمله کمرنگ بودن مفهوم ملّت ایران، پرچم سه رنگ و تمامیّت ارضی ایران).امید است که با شفّافیّتِ بیشتر ،«منشور مَهسا»از گزند ابهام ها و اتهام ها محفوظ بماند.شرایط بسیار حسّاسِ ایران همۀ ما را متعهّد می کند که «مخالفت»ها را تا حدِّ «دشمنی» بالا نبریم.
***
دربارۀ جنبشِ«زن، زندگی،آزادی » بحث های متعدّدی صورت گرفته ولی سخنان دکتر آبراهامیان در این باره بسیار قابل «تأّمل» است.
یرواند آبراهامیان پژوهشگری است که هنوز در فضای «دوران جنگ سرد» نَفَس می کشد و تحلیل های وی هنوز آغشته به گرایش های ضدامپریالیستی و تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک است.در «نقدی بر«کودتا»ی دکتر آبراهامیان » به برخی از این«تعلّقات» اشاره کرده ام.گفتگوی اخیرِ وی با سایت «یورو نیوز» نمونۀ تازه ای از این «تعلّقات» است:
آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، ازادی » را «شورش» نامیده است در حالیکه می دانیم شورش ، حرکتی ناگهانی،زود گذر و فاقد هدف و آینده نگری برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.از این گذشته،شورش ها – اساساً – محلی، محدود و منطقه ای هستند در حالیکه جنبش «زن، زندگی، آزادی » از کردستان تا تهران و از تبریز تا زاهدان گسترش یافته و تقریباً سراسرِ ایران را فراگرفته است.
آبراهامیان جنبش«زن، زندگی، آزادی» را تداوم انقلاب ۱۳۵۷ دانسته است، در حالیکه انقلاب ۵۷ انقلابی ارتجاعی و ایدئولوژیک(چه دینی و چه لنینی) بود که مفاهیم مدرنی مانند زن، زندگی، آزادی در آن جایی نداشت.لذا – در مقام مقایسه – جنبش «زن،زندگی،آزادی» به آرمان های جنبش مشروطیّت نزدیک است.
جلوۀ دیگری از «تعلّقاتِ دوران جنگ سرد» ارزیابی آبراهامیان از شرایط انقلاب ۵۷ و شرایط انقلابی حاضر در جمهوری اسلامی است.او معتقد است که شرایط کنونی در ایران با روندهایی که به فروپاشی رژیم محمد رضا شاه انجامید، قابل مقایسه نیست چرا که:
-« شاه در ۲۸ مرداد مجبور شد از نیروهای خارجی برای ادامۀ حکومت خود استفاده کند و در نتیجه، دیگر نمیتوانست از مشروعیّت سخن بگوید و لذا، در انقلاب ۵۷ هیچ مشروعیّتی برای رژیم شاه باقی نمانده بود».
اینکه آبراهامیان هنوز در ۲۸ مرداد ۳۲«متوقّف» است و دچار نوعی«تعطیلی تاریخ» شده مایۀ عبرت است امّا نگارنده در «چند مقاله» از انقلاب ۵۷ و علل و عوامل سقوط رژیم شاه سخن گفته و خوشحال است که امروزه با انتشار اسناد تازه، ماهیّت مشکوک این«انقلاب»روشن تر می شود. با اینهمه، گفتنی است که طبق نظر کارشناسان: در سال ۵۷ فقط ۱۰تا ۱۲ ٪ ازمردم در انقلاب شرکت داشتند!
از این گذشته،چشم بستن بر تحوّلات عظیم اجتماعی، اقتصادی، صنعتی ، فرهنگی و هنری ایران از ۲۸ مرداد۳۲ تا بهمن ماه ۵۷ و یا تقلیل آزادی های آن دوران به آزادی های سیاسی منصفانه نیست( خصوصاً آزادی و حقوق زنان و سهیم کردنِ کارگران در سودِ کارخانه ها).
دکتر آبراهامیان در بارۀ انقلاب«زن،زندگی،آزادی»نتیجه می گیرد:
-« هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ درصد جامعه از رژیم حمایت میکنند و رژیمِ جمهوری اسلامی هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ ٪ مشروعیّت دارد»و لذا،«ما هیچ نشانهای مبنی بر اینکه رژیم[جمهوری اسلامی]به سمتِ فروپاشی برود ، نداریم ».
با آن تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک آبراهامیان معتقد است:
-«حضور شاهزادۀ جوان به عنوان رهبر،باعث تضعیف اعتراضات و تقویت رژیم خواهد شد،چرا که مردم خواهند پرسید اعتبار دموکراتیک و سکولار او از کجا آمده؟…».
کاش مورّخِ مشهورِ ما شعارها و صداهای «مردم» و خصوصاً نسل بیدار و بینای امروز را می شنید که در اتحادی نانوشته فریاد می زنند:رضا شاه! روحت شاد!» و یا: «ولیعهد کجائی!؟به دادِ ما بیائی!».
در بارۀ «استبدادِ سیاسیِ دوران رضا شاه و محمد رضا شاه» باید گفت که یک جامعۀ دموکراتیک حاصل همکاری و تعاملِ حاکمان و حکومت شوندگان (خصوصاً رهبران سیاسی و روشنفکران) است.لذا، پرسیدنی است که در دورانِ پُر آشوبِ رضاشاه و محمدرضاشاه رهبران سیاسی و روشنفکرانی مانند دکتر آبراهامیان – خود – چقدر آزاده و دموکرات بودند؟.از این گذشته،اگر بپذیریم که دموکراسی محصول یک جامعۀ صنعتی و پیشرفته است آیا ساختار روستائی و عقب ماندۀ جامعۀ ایران در آن دوران تا چه حد ظرفیّت استقرار دموکراسی را داشت؟.در پاسخ به این پرسش ها گفته ام:
– استقرار آزادی، دموکراسی و جامعۀ مدنی، نیازمند مقدّمات و زمینـه هـائی بود کـه فقـدان هر یـک از آنهـا،دستیـابی بـه آزادی و دموکراسـی را غیـرممکن یـا بسـیار دشـوار مـی سـاخت. اینکـه در تمامـت دوران مشروطیـّت ( و از جمله زمان دکتر مصدّق) مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند، آزادیخواهان ما آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیـان حکومت قانون، بی قـانونی هـا نمودنـد، ناشـی از ایـن کمبودهـا و دشواری ها است.
***
۳۵ سال پیش (۱۹۸۸) ضمن مقایسۀ تطبیقیِ توتالیتاریسم (فاشیسم، نازیسم و استالینیسم ) با اسلامِ سیاسی نوشته ام:
هم حکومت اسلامی و هم حکومت های توتالیتر به خود حق می دهند که در کلیۀ شئون زندگی مردم، دخالت کرده و حتّی قلمرو زندگی خصوصی افراد را مورد تعدّی، تجاوز و تفتیش قرار دهند.از طرف دیگر،ضدیّت با آزادی را می توان جوهر نظام های توتالیتر و اسلامی دانست زیرا استقرار فاشیسم،نازیسم، استالینیسم و نظام اسلامی ممکن نیست مگر وقتی که از نقیض شان (یعنی آزادی) اثری نمانده باشد. این ضدیّت، معطوف به آزادی زنان نیز هست …
سرکوب وحشیانۀ زنان، تحمیل حجاب اجباری ، مسموم سازیِ شیمیائیِ دخترانِ دانش آموز و… تجلّی عینیِ توتالیتاریسم و فاشیسم در جمهوری اسلامی ایران است.