مجید محمدی
پس از بیانیه دیرهنگام، تهی و بیمایه «نخستوزیر امام» که نه حرف تازهای در آن بود و نه قدمی به جلو در آن به چشم میخورد، یکباره جمعیتهای چپ و اصلاحطلب که هیچگاه به براندازی رژیم کودککش باور نداشتند، برای ترویج آن بسیج شدند.
اینکه قانون اساسی نظام مجموعهای متناقض و بیمایه و بیربط است و به سطل زباله تعلق دارد را جوانان ۱۶ ساله امروز میدانند و لازم نبود کسی در این مورد آنها را موعظه کند. آیا باید به موسوی برای رسیدن به این امر در سن ۸۱ سالگی پس از ۴۰ سال اصرار بر «اجرای بدون تنازل» آن جایزه داد؟ اگر چنین باشد به کسانی که در سن ۸۰ سالگی یاد میگیرند که ۲ بهعلاوه ۲ میشود ۴، باید جایزه نوبل داد. تصور اینکه موسوی در میان قشر حاکم پایگاه دارد و از این جهت میتواند موثر واقع شود نیز خیالی بیش نیست، چون خامنهای همه ارادتمندان به خمینی و موسوی را از قشر حاکم بیرون کرده است. همه مدیران دورههای قبل یا در حال انزوای سیاسیاند یا مهاجرت کردهاند. مولوی عبد الحمید بهتنهایی بیش از همه آنها در انقلاب ۱۴۰۱ موثر بوده است.
اینکه در میانه براندازی مباحث مربوط به رهبری و نمایندگی جنبش در صدر دغدغههای کسانی که از ابتدا برای این جنبش تنها بار گران بودهاند و آن را باور نمیکردند، قرار میگیرد و به چهرههای محبوب و بسیجکننده معترضان با ۱۵میلیون دنبالکننده حمله میکنند، تنها نشانگر جنگ بر سر قدرت است و نه نگرانی از دیکتاتوری و استبداد در آینده ایران. در چهار وجه جهتگیری این جماعت و علل آن را توضیح میدهم.
دلبستگان به انقلاب فاجعهآمیز ۵۷
به دیدگاههای ۸ نفری که بیشترین استقبال در میان مخالفان داخل و خارج کشور از آنها شده است و در نشست دانشگاه جرجتاون شرکت کردند، نگاه کنید. اثری از نوستالژی انقلاب ۵۷ در میان آنها وجود ندارد و هیچیک هویت خود را از آن نمیگیرند. اما اکثر چپها و اصلاحطلبان مذهبی هویت خود را از آن رویداد فاجعهبار که ایران را از دوران مدرن به قرون وسطی برد، میگیرند. آنها آنقدر به انقلاب ۱۳۵۷ دل بستهاند که حتی انقلاب ۱۴۰۱ را دنباله آن میدانند. از همین جهت، این نسل فسیل باقیمانده از انقلاب ۵۷ نمیخواهد رهبری انقلاب ۱۴۰۱ را کسانی بهدست گیرند که هویت آنها را نفی میکنند. آنها پیام حرکتهای ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ که «اصلاحطلب، اصولگرا/دیگه تمومه ماجرا» را هنوز نگرفتهاند.
خمینیگرایی محفوف
برخی در چارچوب ارزشهای انقلاب ۱۴۰۱، اکثر چپها و اسلامیونی را که در انقلاب ۵۷ رهبری میدانی جریانها را به دست داشتند، در شما «تروریست»هایی میدانند که همه به مبارزه مسلحانه باور داشتند و در کارنامه برخی از آنها (مثل فداییان خلق) حمله مسلحانه یا کشتن افراد معمولی مثل راننده تاکسی و پاسبان و کارمند بانک وجود دارد. آنها هراس دارند که اگر انقلابیهای ۱۴۰۱ قدرت را بهدست گیرند، آنها را نفی و رد و حتی محاکمه کنند، چون اکثر آنها در جنایات دوران انقلاب و رژیم جمهوری اسلامی سهم دارند. برخی از آنها حتی اعضای خود را در تصفیههای درونی به قتل رساندهاند.
انقلابیهای ۵۷، غیر از مجاهدین خلق، به انتقاد جدی از خمینی و نخستوزیرش نمیپردازند، چون در یک دوره زیر علم آنها سینه زدهاند. از همین جهت، نمیخواهند گروهی رهبری انقلاب ۱۴۰۱ را به دست گیرند که میخواهند میراث خمینی و حکومتش را از ایران پاک کنند. آیا تاکنون از این جماعت «لعنت بر خمینی» را که معترضان کف خیابان در سال ۱۴۰۱ یکصدا تکرار کردهاند، شنیدهاید؟
چرا موسوی؟
چرا چپها و اصلاحطلبان از اینکه موسوی بیانیهای داده است، سر از پا نمیشناسند و در فهرستهای متفاوت چند، چند ده و چند صد نفری (بعضا تکراری) از آن حمایت میکنند؟ اینها از حب معاویه نیست، از بغض علی است. آنها از اینکه شاهزاده رضا پهلوی بیشترین حمایت را در میان براندازان داخل و خارج دارد، نگراناند و میخواهند برای او آلترناتیوسازی کنند. آنها میدانند که خود و گروهها و احزابشان اگر درخواست وکالت کنند، چند صد نفر زیر وکالتشان را امضا میکنند و از این جهت، به سراغ چهرهای میروند که ۱۳ سال از جامعه، ۳۰ سال از حکمرانی و هزار سال از تمدن غربی فاصله دارد و خمینی جلاد و شارلاتان را «جان بیدار» مینامد. البته از این چهره آبی برای آنها گرم نمیشود، چون سه میلیونی را که در خیابان برای رای خود آمده بودند، با فرصتسوزی به خانه فرستاد. اصلاحطلبی سالها است که مرده است و با حمله مدعیان آن به ستارهها احیا نمیشود.
فاصله با معترضان خیابانی
کسانی که به جمع هشت نفره -علیرغم امیدی که نشست جرجتاون در داخل ایجاد کرد- حمله میکنند و سعی دارند موسوی را بهجای این جمع بهعنوان رهبر یا صدای معترضان معرفی کنند و کار آن جمع را کوچک جلوه دهند، چند ویژگی مشترک دارند:
۱) با سکولار شدن حکومت مخالفاند، چون حکومت سکولار با دین و ایدئولوژی جور درنمیآید و اصلاحطلبان و چپها عاشق ایدئولوژیاند. فراموش نکنیم که اینها از ابتدا حرکت ۱۴۰۱ را انقلاب نمیدانستند، چون معتقد بودند ایدئولوژی ندارد؛
۲) با نوعی نخبهگرایی بیاساس ادعای حق نخبگی سیاسی و انحصار سخنگفتن درمورد سیاست دارند. از همین جهت است که برای افرادی مثل شاهین نجفی و علی کریمی و نازنین بنیادی و گلشیفته فراهانی حق سیاسیبودن و اظهارنظر حتی برای دفاع از سرکوبشدگان قائل نیستند. جالب است که دنبالکنندگان علی کریمی در اینستاگرم حدود ۵۰ برابر دنبالکنندگان همه این افراد است. اینها درک نمیکنند که انقلاب ۱۴۰۱ انقلاب دهه هشتادیها است و آنها به دهان سلبریتیهای همراه با خود نگاه میکنند؛
۳) با پهلویها دشمنی ویژهای دارند، بسیار فراتر از جمهوری اسلامی، با اینکه از جمهوری اسلامی بیشتر خسارت دیدهاند. اینها برای رژیم پهلوی از عنوان «سفاک» استفاده میکنند، اما به خمینی و خامنهای و رژیمش چنین عنوانی را اطلاق نمیکنند. آنها حتی جرات مقایسه کارنامه دوران پهلوی و جمهوری اسلامی در ابعاد مختلف اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی را به خود نمیدهند؛
۴) مخالفت آنها با تحریم و انزوای رژیم و حتی مخالفت با گذاشتن سپاه پاسداران در فهرست تروریستی در کنار انتقاد نکردن از گسترشطلبی برنامه هستهای رژٰیم نشان میدهد که آنها در سیاست داخلی و خارجی با رژیم همراهی دارند؛
۵) مجموعه افراد و گروههای منتقد جمع هشت نفره توان جمعکردن یک جمع چند ده نفره را در کشورهای غربی و آزاد نداشتهاند و به افرادی که مشوق گردهماییهای چند ده هزار نفره بودهاند، نسبت نمایندگینکردن از مردم را میدهند؛
۵) اینها چون چیزی علیه جمع هشت نفره محبوب معترضان ندارند، به مسائلی مثل رهبرسازی دول خارجی (با تمسک به پوشش اخبار آنها در رسانههای خارج کشور، درست مثل فارس و تسنیم) یا بیتجربگی و بیاطلاعی از اسلام اشاره میکنند، گویی تجربه ۴۴ ساله مقامهای رژیم و اسلامشناسی چیزی بر آنها میافزاید؛
۶) بیتوجهی به گردهماییهای چند ده هزار نفری ایرانیان خارج کشور که گروههای چپ و اصلاحطلبان هیچ نقشی در برگزاری آنها ندارند (چون با شیر و خورشید پرچم ملی ایران و شعارهای لعنت بر خمینی مشکل دارند).
مسئله اصلی اینجا است که انقلاب مهسایی انقلاب باورمندان به فاجعه ۱۳۵۷ نیست. آنها بهجای نشستن در حاشیه (مثل ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸) این بار خود را همراه جا میزنند، اما تحمل خواستهها و اقدامهای معترضان این انقلاب را ندارند: روزی از عمامهپرانی شکایت میکنند، روز دیگر طرفداران پادشاهی را بسیجی و شاهاللهی مینامند، روز دیگر در عین نفی خاندان پهلوی، از شاهزاده مطالبهگری میکنند، زمانی از شعارهای علیه خامنهای و سپاه پاسداران و بسیج شکایت میکنند و زمانی دیگر، یکطرفه به دروغهایی که خود در دوران انقلاب علیه حکومت پهلوی ساختند، استناد میکنند.
اینها سر همراهی با انقلاب ۱۴۰۱ ندارند، اما با تواضع کنار نمیکشند تا معترضان خیابانی و چهرههای معتمد آنها کار خود را بکنند. در سخنان آنها اثری از مردم یا اسم کشتهشدگان و زندانیان سیاسی و جنایات رژیم نیست. آنها فقط به سهم خود در حکومت آینده میاندیشند.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی