مهرداد خردمند پارسی
پیشگفتار
در شماره پیش روند انحصاری و شرعی کردن حکومت را تا پایان گروگانگیری بررسی کردیم. پیش از انکه به ادامه آن بپردازیم به گذشته میرویم تا همگرایی و سپس واگرایی چپ ها از روحانیت را بهتر واکاوی کنیم و دریابیم که چرا و چگونه آخوندها از آنها گذشتند و قدرت را بدون درد وجدان انحصاری و با کمک انگلستان و بیگانگان قبضه کردند.
همگرایی با اسلامگرایان
روشن اندیشان میهنی از صدر مشروطه مانند تقی زاده و سپس با انتشار مجله کاوه با همکارانش در آلمان از سال 1294 خواستار نوگرایی و بکار بردن دست آوردهای فنی- فرهنگی اروپایی همراه با ایران گرایی پیش از اسلام، بودند و می خواستند از شر روحانیت اسلامی که در توبره انگلستان و بیگانگان بودند، آزاد شوند. دیگر جریانا تی نیز با این گرایش همراه بودند و همکاری می کردند. از همان زمان خط ضدیت با غربگرایی نخست بدست سیاست بازانی مانند مصدق السلطنه اسلامگرا کلید خورد و خود را در زیر چتر مخالفت با قرارداد 1919 با پرچم اسلامگرایی نشان داد. سپس پس از رضا شاه دو باره اسلامگرایان گوناگون به صحنه آمدند. به نوشـته دکتر ابراهیم یزدی در سال 1325 در سن 15 سالگی از طریق برادر بزرگترش با "نهضت خداپرستان سوسیالیستِ" محمد نخشب 23 ساله، و جلال الدین آشتیانی 22 ساله آشنا می شود و این انجمن در برابر حزب توده برای جا بازکردن بین تحصیل کردگان بلند شده بود و سپس آرمان آنها به اندیشه های علی شریعتی و خط سیوم خلیل ملکی راه پیدا کرد. این اندیشه ها نیز در قالب حزب مردم ایران و نهضت آزادی پشتیبان مصدق بر ضد حکومت محمد رضا شاه وارد کارزار گشتند. چرا این کنشگران به نهضت ایرانگرایی مانند تقی زاده و دیگران که از سال 1327 پر رنگ تر شده بود نپیوستند، برای این است که در آن حوزه تخصص ویژه نداشته و بردباری و خوردن دود چراغ و سختی کشیدن و پژوهش را نیز نداشتند و درحوزه حرافی و سیاست بازی و دسته بازی آسوده تر بودند، چون مانند مسابقه ورزشی امکان برد و باخت زود رس برایشان وجود داشت.
باری، با حزب توده و با ملی گرایی کاذب جنبش زیانبار "ملی کردن" نفت ادامه پیدا کرد و پس از شکست کودتای 25 مرداد پرچم غرب ستیزی به ویژه پس از 15 خرداد 42 بدست احمد فردید و جلال آل احمدِ سرخورده از راست و چریک های تروریست سرخورده از چپ از حزب توده، افتاد. آل احمد می گفت، "این غربزدگی دو سر دارد. یکی غرب و دیگری ما که غربزدهایم... مانند وبا زدگی می ماند...و من(آل احمد) با دکتر تندرکیا(مانند کیانوری نوه شیخ فضل الله نوری بود) موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافع آن بود بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود و من میافزایم ـ به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند.آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزده ما ملکمخان مسیحی بود و طالباوف قفقازی و به هر صورت از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بامسرای این مملکت افراشته شد و اکنون در لوای این پرچم ما شبیه به قومی ازخودبیگانهایم. در لباس و خانهمان ـ در خوراکمان ـ در ادب مان ـ در مطبوعات مان و خطرناکتر از همه در فرهنگ مان». جلال در پهلوی ستیزی آنقدر به گمراهی رفت که حاضر نشد با هویدا برای به میان گذاشتن دشواری های "روشن فکران" گفتگو کند و بدتر از آن، نادر نادر پور را با خود به دیدن خمینی گجستک برد و نادر پور در شعری تصویر زشتی از وضع قم ترسیم نمود. شگفت آور است که خود تندر کیا از نوگرایان و غرب زده در شعر بود و جلال برای هدفش از سخنان او که در مورد پدر بزرگش گفته بود، برای جستار خود در غرب ستیزی استفاده می کند! جلال هرچه پهلوی ها برای نوگرایی و ملی گرایی رشته بودند، پنبه کرد و به اسلامگرایان پروانه داد تا بیشتر مطرح شوند. برای همین جمهوری اسلامی خیابانی در تهران را به نام او کرد.
سپس این همگرایی آشکار بسوی اسلامگرایان با هدف پهلوی ستیزی کور و کرنش بسوی اسلامگرایان بدست خسرو گلسرخی صورت گرفت. گلسرخی در دادگاه برای اسلامگرایان آبرو خرید و شهید پروری آنها را اوراق بهادار روز در زمان مد بودن "مشی چریکی" نمود. او گفت: «من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.» آنگاه به مقایسه خود با امام حسین پرداخت که نشانگر جایگاه آن امام در نزدیک روشنفکر مارکسیست بود و گفت: «زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست که جان بر کف، برای خلقهای محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه میشویم. او در اقلیت بود؛ و یزید، بارگاه، قشون، حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هر چند یزید گوشهای از تاریخ را اشغال کرد، ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد، راه مولا حسین و پایداری او بود، نه حکومت یزید. آنچه را که خلقها تکرار کردند و میکنند راه مولا حسین است. بدین گونه است که در یک جامعه مارکسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یک روبنا قابل توجیه است؛ و ما نیز چنین اسلامی را اسلام حسینی، و اسلام علی را تأیید میکنیم». افسوس که گلسرخی چیزی در مورد تاریخ نمی دانست.
گلسرخی کارش مانند لنین در انقلاب بلشویکی بود. بلشـويكهـا در تبليغات خود بيان ميكردند كه شريعت وكمونيسم تكميل كننـده يكـديگرهسـتند و در نتيجه مسلمانان شعارهايي مانند «براي حكومت شوروي، براي شريعت» را سرمـيدادنـد. دركنگره هاي مسلمانان در اوايل انقلاب شوروي، انقلابيون بلشويكي دركنار روحانيون مينشستند و اغلب درتبليغـات خـود اصـرار ميكردند كه شريعت وكمونيسم كامل كننده يكديگرهستند (برومند اعلم و ملک احمد اف.5)! ولی وقتی که خرشان از پل گذشت، برای منافع شریعت را سرکوب نمودند. این بار کمونیست های وطنی خود را کاسه داغتر از آش نمودند و آخوندهای ارتجاعی آش را خوردند و کیفش را بردند و یک قاشق هم به چپ ها و مردم ندادند و ایران را ویران کردند. برای همین بود که مجاهدین از مفاهیم معادل کمونیستی که کلاش ارتجاعی بنام علی شریعتی مانند توحید تاریخی، توحید علمی ... واژه سازی کرده بود، استفاده کردند و از همه پلشت تر آقتصاد توحیدی بنی صدر بود که "رنگ و لعاب اسلامی به اقتصاد مارکسیستی" داده بود. همه برای مقایسه با آرمان کمونیستی و آرزوی سرنگونی حکومت نوگرای محمد رضا شاه پهلوی بود. چپ ها جامعه بی طبقه روسی و اسلامگرایان جامعه بی طبقه اسلامی من درآوری می خواستند. واژه " جامعه بی طبقهی توحیدی" برای اولین بار در متن دفاعیهی مجاهد ناصر صادق به کار رفت که تقی شهرام مدعی بود خودش آن را ابداع کردهبود. چیزی که اسلام در 1400 سال خونریزی نتوانسته بود برقرار کند، چگونه می خواستند ایجاد کنند؟ او حتی از پیشینه"نهضت خداپرستان سوسیالیست" بی خبر بود.
واگرایی از اسلامگرایی
در ایران واگرایی از دین بدست روشن اندیشان عرفی گرا و ضد دین مانند اروپا و با خردگرایی صورت نگرفت و راه صادق هدایت و احمد کسروی بخاطر سیاست بازان توده ای و دینی پشتیبان پیدا نکرد و در حوزه سیاسی برای کسب قدرت خود را نشان داد. تقی شهرام که در کنار بهرام آرام و مجید شریف واقفی یکی از سه رهبر مهم مجاهدین شده بودند به این نتیجه رسید که اندیشه های مذهبی سازمان مجاهدین درتناقض با اهداف آن برای بهوجود آوردن یک جامعه "بی طبقه توحیدی" قرار دارد و اندیشه مارکسیستی را جوابگوی رسیدن به هدف برابرگرایی سازمان ارزیابی کرد و ترورهای درونی آغاز گشت و نتیجه آن چند تکه شدن مخالفان چریک رژیم پهلوی شد و صحنه را برای پیروزی روحانیت هموار نمود. با آرمان های کمونیستی تقی شهرام دیری نپائید که ماه عسل کمونیست ها و اسلامگرایان سنتی مانند دوران استالین به پایان رسید. فرار او از زندان ساری و آغاز مبارزه مسلحانه و تروریستی او سبب واگرایی بیشتری در صف مخالفان محمد رضا شاه گشت. چه فرار او را دسیسه ساواک(ع. شهبازی) و چه فرار با همبستگی ماموران زندان بدانیم در نتیجه تاثیری ندارد، ولی اگر صورت نمی گرفت شاید جریان ها ی سیاسی به گونه دیگری رقم می خورد و کمونیست شدن مجاهدین کندتر و یا بی خشونت انجام می شد.
کمونیست شدن پاره ای از کادرهای مذهبی در زندان چیز تازه ای نبود که با تقی شهرام آغاز شده باشد. برای نمونه مصطفی مفیدی یکی از هموندان نهضت آزادی در زندان توده ای شد و پاره ای از کادرهای مجاهدین نیز در زندان به کمونیزم روی آوردند(کتاب سه جلدی در مورد مجاهدین). این روند سبب شد که مذهبی ها در زندان که گرایش دینی و موتلفه ای داشتند، نخست از کمونیست ها در زندان جدا شوند و سپس برای آگاه کردن روحانیت در خارج در مقابل حکومت ابراز ندامت کرده و افرادی مانند عسگراولادی از زندان آزاد شدند. اینها به مراجع گزارش دادند و آنها را از خطر کمونیزم که دامنگیر نوگرایان دینی شده بود؛ آگاه کردند و این آغاز دور شدن روحانیت از مجاهدین در کل و چپ ها گشت. اگر رژیم پهلوی را دشمن غیر خودی می دانستند، ولی مجاهدین کمونیست شده را دشمن خانگی خطرناک تر مانند مجتبی طالقانی محسوب نمودند و آن آغاز واگرایی این دو جریان گشت.
اما تصور ساواک که با این کار روحانیت را از ترس کمونیزم به سوی رژیم پهلوی می آید، درست از آب بیرون نیآمد و این پیشبینی به واقعیت نرسید؛ چون بازار سنتی و اقتصاد سوداگری با رشد صنعتی شدن و سرمایه داری نو همراه نشده بود و آنها خود را بخشی از طبقه حاکمه نمی دیدند و ابزار مبارزه آنها با رژیم محمد رضا شاه مانند برادران عسگراولادی روحانیت سنتی بود و اینها پشتیبان روحانیت، انجمن موتلفه، حجتیه و مکتب اسلام ... بودند. روحانیت نیز برای مبارزه با حکومت پهلوی به مجاهدین، فدائیان گوشت های دم توپ یا سربازان پیاده در مبارزه قهرآمیز با رژیم پهلوی می نگریستند و پیش از واگرایی به آنها کمک مالی می رساندند. با به رهبری رسیدن تقی شهرام بر مجاهدین واگرایی برگشت ناپذیر شد.
به گونه کلی تشکیلات پنهانی و غیر دموکراتیک و به ویژه چریکی به ناچار با الگوی "سنترالیزم دموکراسی"، زود مرکزیت و رهبری به کیش شخصی و خودکامگی دگرگون می شود. مجاهدین کمونیست با تقی شهرام، فدائیان بخشی با حمید اشرف و بخشی با بیژن جزنی شناسایی می شدند و بینش آنها بینش گروهشان گشته بود. بخاطر می آورم که در خارج از کشور پیش از انقلاب، پشتیبانان جبههی ملی همیشه با استالین مخالف بودند برای اینکه او زرهای ایران را در زمان مصدق به ایران نداده بود تا امکان اقتصادی حکومت مصدق بهتر شود، ولی زمانی که فدائیان به سرکردگی حمید اشرف در اعلامیه ای از استالین با لقب کبیر یاد کردند، یک شبه استالین برای آنها که پشتبان چریک های فدائی شده بودند، کبیر گشت! امروز فرقه مجاهدین همچنان کیش شخصیت رجوی می باشد و عکس مصدق روی میز رجوی قرار داشت تا برای خود سلسله مراتب درست کند.
دست رد به کمک بازاریها
باری در زندان تقی شهرام مقالهی «خُرده بورژوازی و نقش آن» را می نویسد و در آن به خطر کمک گرفتن سازمان از بازار و جلب حمایت آنان و نه کارگران و زحمتکشان اشاره کرده بود و پس از خارج شدن از زندان، شوروی را سوسیال امپریالیست نامید تا بینش خود را از حزب توده و جزنی جدا کند و دست به ترور مستشاران آمریکایی یا گماشتگان امپریالیسم می زند و در اطلاعیه سیاسی نظامی شماره ۲۲ سازمان به تاریخ اول خرداد ۱۳۵۴، آرم مجاهدین بدون آیه قرآن و متن اطلاعیه بدون «بنام خدا» منتشر شد. در مهر ۱۳۵۴ شاخه تقی شهرام با انتشار کتابی به نام «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران» اعلام کرد که ایدئولوژی دوگانه سازمان از اسلام به مارکسیسم - لنینیسم تغییر کردهاست. در بهمن ماه ۱۳۵۴ مجاهدین مارکسیست، سعی در انفجار کنفرانس سرمایهگذاران خارجی نمودند که موفق نشدند و کشته برجا گذاشتند. در اردیبهشت ۱۳۵۵ درب ورودی ادارهای که عاملین حمله مرکز اسراییل در تهران نامیدند، منفجر شد. در ۶ شهریور همان سال سه مستشار نظامی آمریکایی در نیروی هوایی ایران شاغل در شرکت «راکول اینترنشنال» به نامهای «ویلیام کاترل، رابرت کرونگارد و دانالد اسمیت» را ترور کردند.
سخن پایانی
این رخدادها و شکاف ها در بین نیروهای ضد پهلوی و رشد اقتصادی و دشواری های آن درجامعه در حال گذار، بازار سنتی، شوروی، چپ ها و روحانیت را خوشحال نمود و آمریکا حالتی دوگانه داشت و از ترورهای آمریکایی ها و تهدید سرمایه گذاری و رابطه اقتصادی وحشت داشت و در ضمن ملی گرایی محمد رضا شاه و پیشرفت ایران و انعطاف ناپذیری ایران برای کم کردن بهای نفت را هم نمی توانست تحمل کند و جرج بال و سپس دیگرانی سیاست ضد پهلوی را از روی کوته بینی و مبارزه با شوروی برنامه ریزی کردند و سیاست غالب آمریکا نمودند. شکاف بین روحانیت سنتی و چپ های گوناگون تروریست و هم مرام شوروی و ضد محمد رضا شاه به آمریکا پروانه داد که از روحانیت سنتی مانند انگلستان و متحدان آنها بازاریان، جبههی ملی و نهضت آزادی برای ادامه منافع خود و سرنگونی حکومت محمد رضا شاه و برای نفوذ استفاده کند که کرد. بی سبب نیست که مایک والاس در مصاحبه با شاه در سال 1976 از تروریست هایی که آمریکایی ها را در ایران می کشتند، پرسشی نمی کند و تنها از ساواک پرسش می کند. ساواکی که خودشان در پدید آوردن آن در ایران نقش داشتند. اگر بار نخست چپ ها مانند جلال آل احمد و گلسرخی روحانیت و اسلام را به جایگاه بالا ی سیاسی بردند، ولی سرانجام آمریکا در مبارزه با شوروی از دست آویز اسلامگرایی مانند انگلستان سود برد و آخوندها تا کنون گاوه شیرده خوبی برای بیگانگان بوده اند(فرتور 1). برای همین است که لابی های جمهوری اسلامی در خارج کوشش دارند که آمریکا و کشورهای اروپایی را تشویق به سازش کنند، خوب می دانند که آمریکا و اروپا نمی خواهد که آخوندها سرنگون شوند. و اما ما باید به یاری خرد همگانی و نیروی میهنی، ایران را از چنگ آخوندها بیرون بیآوریم و دوباره آباد و آزاد کنیم. دوباره میسازمت وطن! اگر چه با خشت جان خویش// ستون به سقف تو می زنم،// اگر چه با استخوان خویش// دوباره می بویم از تو گُل،// به میل نسل جوان تو//...(بهبهانی). همه آرزوها به سوی این نسل جوان است. # زن، زندگی، آزادی، مرگ بر آخوند خشتکی.
روزنامه ملا نصرالدین در سال 1304 در قفقاز: " اگر کسی که از عقب هل می دهد نباشد، انی که از جلو من را می کشد هیچ غلطی نمی تواند بکند"