محمد ارسی
فرق اصلی انقلاب کنونی ما ایرانیها با انقلابات قبلی ایران و دنیا در این است که این جنبش بزرگ زنانه که آرام آرام دارد رنگ و بوی انقلابی به خود میگیرد ایدئولوژیکی یا مکتبی و ناکجا آبادی نیست. آن انقلاب اسلامی مرگباری که با زعامت آقای خمینی، ایران و منطقه را زیر و روی کرد، انقلاب مکتبی و ایدئولوژيکی تمامیتخواهی بود که وعده بهشت در آن دنیا، و نوید ایجاد مدینه فاضلهی اسلامی را در این دنیا میداد.
ایدئولوژی خمینیستی که مکتب تمامیتخواه انقلاب اسلامی ایران بوده و هست نظیر هر ایدئولوژی سیاسی دیگری از استالینیزم و مائوئيزم و فاشیسم و ناسیونال-سوسیالیزم گرفته تا انواع اسلامیزم و معتقدات تندروانه دینی-سیاسی ديگری.
اوّل اینکه خود را حقیقت مطلق میپندارد و مدعی است که برای هر مسئله و مشکل بشری، فردی یا جمعی، ملی یا بینالمللی، راه حلّی صددرصد درست و صحیح و منطقی دارد یعنی از هر نوع انحراف فکری و نظری و خطای معرفتی بری ست!
دوم اینکه کمترین نقد و انتقاد یا مخالفتی را مخالفت با خلق و خدا، و دشمنی با میهن و مملکت و توده ملت تلقی میکند در نتیجه دگراندیشان و دگرباشان را منحرف و گمراه میداند و از هر گونه حق و حقوقی برای اظهار نظر یا زندگی در امنیت و آزادی محروم میکند!
نکته سوم اینکه برای بقای قدرت خود نیاز به دشمن داخلی و خارجی دارد دشمنی که، دشمنی درذات و سرشت آن نهفته باشد و همزیستی و مذاکره و معامله با آن ممکن نگردد. این دشمن اگر در واقعیت موجود نباشد باید با غرضورزی و “کوری زیرکانه” آن را به وجود آورد و به بهانهای برای بلوا و جنگافروزی و ستیزهجويی تبدیل نمود مثلاً:
آن آمریکا و انگلیس و اسرائيلی که گویا دشمن ذاتی اسلام و مسلمیناند، و بی صبرانه برای بیخبر کردن و برانداختن جهان اسلام و جمهوری اسلامی ایران نقشه میکشند و توطئه میچینند،، ساخته ذهن ضعیف و فرسوده ایدئولوگهای مکتب خمینی-خامنهای ست. در دنیای واقعی وجود عینی ندارند. آن یهودی آلمانی یا عنصر لیبرال و کولی و کمونیست و فراماسونری که در ایدئولوژی نازیستی، خصم ذاتی ملت آلمان و دشمن نژاد آریايی معرفی میشدند در مغز مریض گوبلز و هیتلر و هیملر وجود داشتند نه در دنیای واقعی! همین طور بود دشمنسازی و دشمنستیزی در شوروی استالینی. نیز در انقلاب فرهنگی مائوئیستی در چین تودهای که به قتل عامهای میلیونی در هر دو کشور منجر گردید و چه فاجعهها که به وجود نیاورد و چه تبهکاریهايی که علیه انسان و انسانیت نکرد!
آری هر ایدئولوژی سیاسی تمامیتخواهی که خودرا حقّ مطلق قلمداد میکند، و غیرخودی را گمراه و ناحق میشمارد، برای رسیدن به قدرت، یا حفظ آن به هر قیمتی که شده، دشمنتراشی و دشمنسازی میکند تا با مشغول کردن ذهن توده ملت با توطئه دشمن خارجی، حفظ اقتدار کند، و در تخت قدرت و حکمرانی باقی بماند!
چهارم اینکه خمینیسم یک مکتب تمامیتخواه اتوپیايی بود؛ یعنی مانند هر ایدئولوژی سیاسی اقتدارگرايی چون ناسیونال-سوسیالیسم و فاشیسم و کمونیزم و استالینیزم و غیرو، وعده ناکجاآباد و تاسیس مدینه فاضلهای را میداد که مقرر است در آن عدل و امنیت و انصاف باشد، و از ظلم و ستم و فقر و فساد نشانی در میان نباشد! در واقع عین این وعده-نویدهای ناکجاآبادی و اتوپیايی را در اغلب انقلابات و جنبشهای ایدئولوژيکی و زیادی آرمانگرای ۲۰۰ - ۳۰۰ سال اخیر دنیا میتوان به روشنی تمام دید، و از پایان کارشان سخت متاسف و شرمنده شد!
مثلاً کمونیستها خاصّه مارکسیست-لنینیستها وعده ساختن مدینهی فاضلهای را میدادند که نه نابرابری وبی عدالتی واستثمارواستبداد وتبعیض وستمی درآن خواهد بود، ونه اصلاً دولتی به سبک قدیم یا قشرو طبقهای وجود خواهد داشت که علت العلل ظلم وزورگويی قشرو طبقهای علیه قشرو طبقه یا طبقات دیگر باشد؛ در آن ناکجاآباد کمونیستی قرار بود مردم به تمامی خواستهای مادی و معنوی خود برسند، و سطح تولید و سرویسدهی، به قدری باشد که هر فردی به اندازه نیازش از ناز و نوازش و شیرینی نعمات و تولیدات آن مدینه فاضلهی موعود برخوردار گردد!
خب، با شرمساری بسیار تحقق آن وعدههای اتوپیایی را در صفوف طولانی نان و نیازهای اولیه، در اردوگاههای کار اجباری، در جنایات تهوعآور استالینی، در درد و رنج و فقر و تحقیری که بر مردم شوروی سابق تحمیل شد، دیدیم و شنیدیم!
هیتلر و موسولینی و صدام بعثی، انواع مختلف فاشیستهای شرقی و غربی هم وعده مدینه فاضله میدادند؛ همهی آنها بدون استثنا نتیجهی جنجالآفرینیهای ایدئولوژيکی-اتوپیایی خود را دیدند و دیدیم که بر سر ملل و مردم خود چه آوردند، خود نیز با چه ذلت و رسوايی از این جهان رفتند.
هیتلر و شرکايش از رایش سوم میگفتند، از شکوه و شوکت و قدرتی که آلمان و آلمانی در آینده نزدیک خواهد داشت، ترّهات میبافتند و دم میزدند؛ “پیش از شروع جنگ جهانی دوم، هیتلر در نطقی برای مردم برلین گفت: «چندسال به من فرصت بدهید، و آن گاه چهرهی شهر خودرا دوباره ببینید» پس از سقوط برلین، در آستانه شهر شکست خورده و ویران، همین جمله بر تابلويی نیم سوخته به چشم میخورد. نازیسم، استالینیزم و بنیادگرايی مذهبی در قرن بیستم که همگی با ادعاهای بزرگ به میدان آمدند، بار دیگر ثابت کردند که: «همه آنهايی که خواستهاند بهشت روی زمین پدید بیاورند، جز بر پاساختن جهنم کاری نکردهاند...»(۱)
وااَسفا که انواع و اقسام این ایدئولوژيهای انقلابی و اتوپیايی عصر جنگ سرد، که در جاهای دیگر جهان به فلاکت و فاجعه منجر شده بودند در دهه 60 و 70 میلادی مراکز عالی آموزشی ایران مخصوصاً دانشگاهها را محیطی مناسب برای ترویج و تبلیغ و نشو و نمای خود یافتند، و به آگاهیهای کاذب و بیبنیادی دامن زدند که میوهاش شریعتیایسم، اشکال مختلف اسلامیسم-جهادیسم، مجاهديسم، فدائيسم، و حرکتهای سوپرانقلابی مسلحانه بود!
باری این گروهها و فرقههای ایدئولوژيکی و اتوپیايی بودند که با پیکار بیامانشان با شاهی که دیکتاتوری و حکومت فردیاش، سطح تعقل و عقلانیت سیاسی را درایران آنزمان، بشدت پائين آورده بود، برای خود وادعاهای گنده و وعدههای ناکجاآبادیشان مشروعیت و حقانیت کسب کنند؛ بدتر و ویرانگرتر اینکه: از سازشناپذیری و انقلابیگری در امور سیاسی، ارزش اخلاقی عظیم و عجیبی بسازند، که زمینهساز پیروزی مسلّم خمینیسم در سالهای آتی بشود!
در تفاوت این جنبش انقلابی با انقلابات قبلی
حال میبینیم جنبشی که با شعار زن- زندگی- آزادی آغاز گشته و با شعر-آهنگ «برای» ایرانگیر حتی جهانگیر شده چه فرق اساسی با جنبشهای انقلابی گذشته دنیا دارد، و چقدر از خیالبافیهای ایدئولوژيکی و ناکجاآبادی آنها دور و جداست!
آری، عقیدتی-ایدئولوژيکی نیست، چون تنها خواست انبوه میلیونی این زنان و جوانان معترض، رفع انواع و اقسام تبعیضات تنفرآور جنسیتی، عقیدتی، قومی، مذهبی و منطقهای است، و اجرای عدالت؛ و در نهایت تاسیس آزادی و دموکراسی با مراجعه به رای ملت. از اینروست که هیچ فرد و جمعی مذهب و مکتب یا ایدئولوژی جهانشمول ویژهای را در این جنبش انقلابی سراسری تبلیغ و ترویج نمیکند؛ هر کسی با هر مسلک و مذهب و رای و عقیدهای در این نهضت سترگ زن-زندگی-آزادی شرکت دارد و هیچکس سبک زندگی و سلیقه و عقیدهی خود را معیار داوری درباره دیگری قرار نمیدهد.
یادمان باشد که پایههای این اتحاد ملی یا وحدت خواست و عملی که در ایران امروز مشاهده میشه روی هیچ ایدئولوژی و مکتب و مذهب مخصوصی قرار نگرفته، هیچ چهره ملی یا شخصیت تاریخی خاصی سبب و عامل و بانی این اتحاد محکم ملی و مردمی نیست؛ بل درد مشترک است، عشق به آزادی است، مهر و محبت نسبت به یکدیگر است که این تودهی جوان و نیروی انقلابی را گردهم آورده و مصمّمشان کرده تا ایران را پس بگیرند و “این وطن، وطن بشود.” جالبتر اینکه در این جنبش انقلابی، ولی تاکنون مسالمتآمیز و انسانی، وعده-نویدهای خیلی خیلی بزرگ نمیدهند، ادعاهای گنده نمیکنند، نمیگویند بشریت را از شرّ و سختی و تمامی بلایا نجات خواهند داد و ایرانزمین را به بهشت برین مبدل خواهند کرد بل به درستی میسرایند:
برای توی کوچه رقصیدن، برای ترسیدن به وقت بوسیدن، برای خواهرم خواهرت خواهرامون، برای تغییر مغزها که پوسیدن،... برای حسرت یک زندگی معمولی،... برای سگهای بیگناه ممنوعه،... برای دانشآموزا برای آینده،... برای احساس آرامش،... برای زن-زندگی-آزادی آزادی آزادی آزادی!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
——————————-
۱- شیرین دقیقیان؛ شناختشناسی اصلاحات - صفحات ۲۴/۲۵