نادر کاکاوند
پس از جنایت وحشتناک ۲۵ آبان در ایذه که کیان پیرفلک کودک ۱۰ ساله را در اتومبیل پدرش با تیر جنگی کشتند، فصل دیگری از رستاخیز ملی ایرانیان رقم خورده است.
احساسات عمومی از این کودککُشی به شدت جریحهدار شده و آنچه پس از کشتن کیان قلب ایرانیان را بیشتر چنگ میزند، آوردن پیکر بیجانش به خانه و گذاشتن قالبهای یخ در کنار او از ترس ربوده شدن جسم کوچک و بیگناه وی توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی است!
کودکان را میکشند و مادران برای جلوگیری از ربوده شدن پیکر جگرگوشهی خود میبایست آنها را در خانه پنهان کنند!
در یک روز دو کودک دیگر به نام سپهر مقصودی (۱۴ ساله) و آرتین رحمانی (۱۳ ساله) را نیز در ایذه کشتند.
این رستاخیز ملی به نقطه بیبازگشت رسیده و طبق تجربههای تاریخی آنکس که بازنده پایانی خواهد بود، گروهِ مقابل ملت و اراده آهنین آنهاست که همانا حکومت ناحق و نامشروع جمهوری اسلامی است.
این فرزندان دلیر و آگاه ایرانزمین که درفش کاویانی را برداشته و فریاد دادخواهی سر دادهاند به خوبی میدانند که اگر ذرهای کوتاه بیایند، هم جنبش را باخته و هم باید مانند همیشه چشم به راه اعدام، شکنجه، زندان و انواع و اقسام نقض حقوق اولیهی خود باشند.
پدران و مادران اینها متولدین دهه ۴۰ و ۵۰ هستند.
متولدین دهه ۴۰ تا چشم باز کردند به انقلاب خانمانسوز ۵۷ برخوردند.
آنها به خاطر اختلاف عقیده با رژیم، یا روانه زندان شدند، یا حکم اعدام گرفتند و جان عزیزشان را از دست دادند و یا به جبهههای جنگ علیه عراق فرستاده شدند!
همان جنگی که خمینی آن را نعمت میدانست تا مملکت را به بهانه وضعیت جنگی غصب و اشغال کند.
متولدین دهه ۵۰ هم دوران دبستان خود را یا در شبهای حملههای هوایی ارتش عراق و شلیک ضدهوایی بسر بردند، یا برای خریدهای کوپنی در صفهای طولانی ایستادند، یا به مدارس ۳ شیفته رفتند، یا ساعتهای متمادی و دراز بیبرقی و بیآبی را تحمل کردند، یا از پدر و مادرها و مسئولان مدرسه به دلایل مختلف کتک خوردند، یا با انواع و اقسام کمبودهای دوران جنگ ساختند، یا به نمازهای اجباری در نمازخانههای مدارس برده شدند، یا با برنامههای کوتاه، محدود و پر از سانسور صداوسیمای جمهوری اسلامی ساختند و یا برای قبولی در کنکور به آب و آتش زدند و یا با چند شغل زندگی خود را تأمین میکردند.
ولی گویا این دو نسل ۴۰ و ۵۰ یک نکته را خوب یاد گرفتند:
اگر خواستند ازدواج کنند و بچهدار شوند، با فرزندانشان انسانی رفتار کنند و روحیه پرسش و گرفتن حق را در آنها تقویت کنند.
همین برگ برندهی انقلاب کنونی است.
فعالان جوان این جنبش کنونی، فرزندان آگاهی پدر و مادرانشان هستند.
مانند متولدین ۴۰ و ۵۰ از هر طرف سرکوب نشدند، راههای ارتباط با دهکده جهانی برایشان باز بوده و به سادگی میتوانند حقوق خود را با یک همسن و همسال خودشان در دیگر کشورهای غربی مقایسه کرده و حق خود را بخواهند و بگیرند.
اینها به خوبی درک کردهاند که اگر از حقوق بنیادین خود کوتاه بیایند، مانند پدر و مادرهایشان هیچ زندگی عادی و آسودهای نخواهند داشت.
به همین خاطر است که کف خیابان را رها نمیکنند.
میدانند که ترس برادر مرگ است و به زودی شاهد آزادی را در آغوش خواهند کشید.
که گردون نگردد مگر بر بِهی
به ما بازگردد کلاه مِهی
برگرفته از کیهان لندن