امیر طاهری
در سالهایی که «بهار عرب» داغترین سریال خبری در صحنه بینالمللی بود، بسیاری از روزنامهنگاران، از جمله نویسنده این مطلب، مهارت و خلاقیت جوانانی را که علیه نظامهای استبدادی کشورشان قیام کرده بودند با آمیزهای از شگفتی و غرور تحسین میکردیم. قیامکنندگان با بهرهگیری از فضای مجازی، نخست انحصار دولتهایشان در زمینه اخبار و اطلاعات را به پایان رساندند. در مراحلی از «بهار عرب» وسایل ارتباط جمعی دولتی در مصر، لیبی، تونس، سوریه و یمن تقریبا تمامی مخاطبان خود را از دست دادند. توده مردم برای کسب خبر و اطلاعات به فضای مجازی موازی روی میآوردند.
پس از این پیروزی، قیامکنندگان عرب فن گردآوری جمعیت را نیز به سطحی بالاتر رساندند. همه دولتهای عرب مواجه با قیام جوانان، از دههها پیش، ساختوسازهایی برای به راه انداختن جمعیتهای بزرگ اجارهای به سود خود در اختیار داشتند. اما بهزودی روشن شد که این ساختوسازها کارایی پیشین را ندارند. چالشگران جوان با روشهای تازه توانستند جمعیتهای بزرگتر و پرشورتر از جمعیتهای اجارهای رژیم را به میدان بکشانند.
در یکی از شبهای «بهار عرب» در قاهره، یک همکار سوییسی با لحنی تحسینآمیز از مهارت جوانان شورشی در تجهیز خود برای رویارویی با دولتهای بهظاهر قدرتمند سخن گفت. او افزود: این بچهها میدانند چگونه راه بروند!
جمله همکار مورد بحث من را به یاد هنری سینکیهویچ، نویسنده لهستانی، افکند که در رمان مشهور خود «کجا میروی؟» بر برتری مقصدگزینی بر شیوه سفر تاکید میکند: نخست خوب دریاب کجا میخواهی بروی و سپس، به چگونه رفتن بیندیش!
در هفتههای اخیر، یعنی در جریان جنبش بزرگ جوانان ایران که نظام خمینیگرا را به لرزه انداخته است، این پرسش بار دیگر در ذهنم شکل گرفت. امروز دو مطلب مهم کاملا روشن شده است. نخست، نسل جوان ایران، شاید همراه با اکثریت مردم ما، از آن جایی که هستند راضی نیستند و برای خروج از آنچه یک بنبست تاریخی به نظر میرسد، آماده نبرد و ازخودگذشتگیاند. دوم، نظام کنونی نه تنها قادر به بیرون آوردن ایران از این بنبست نیست، بلکه حتی حاضر نیست بپذیرد که تجربه خمینیگرایی در ایران شکست خورده است.
بدینسان، ایران در حال حاضر به مرحلهای رسیده است که به گفته مونتین، فیلسوف فرانسوی، تاریخ میتواند به هر سویی بلغزد. در اینجا است که پرسش کلیدی «کجا میروی؟» یا در این مورد ویژه، «کجا میرویم؟» با قاطعیت مطرح میشود. امروز، زاد و برگ سفر را داریم. همسفران خوب نیز در کنار ما هستند. تقارن سعدین نیز، دستکم بهطور تلویحی، پایان خوشی را برای سفر هیجانانگیز ما وعده میدهد. آنچه میماندگزیدن مقصد این سفر است.
شاید بگویید که شعارهای این روزها از جمله «زن، زندگی، آزادی» مقصد را تعیین میکند. این شعار نخستین بار در سال ۱۳۵۴ در سالگرد اعطای حق رای به زنان ایران مطرح شد. در آن زمان، جناح سازنده حزب رستاخیز، به رهبری هوشنگ انصاری، وزیر اقتصاد و دارایی، سمینار بزرگی با این شعار در دانشگاه اصفهان برگزار کرد و در سخنرانی افتتاحیه، از «آینده طلایی ایران، جامعهای که در آن زن و مرد در کنار هم تمدن بزرگ را میسازند» داد سخن داد. شعار سمینار این بود: «اندیشه و کار سازنده، در راه ایران آینده».
بیش از چهار دهه بعد، میبینیم که شعار آن روز در اصفهان همچنان در سطح شعار باقی مانده است. چرا؟ پاسخ به این پرسش روشن است: شعار دادن با سیاستگذاری و عملی ساختن آن سیاستها تفاوت دارد. دنیای سیاست، نه سیاستبازی، از دنیای شعار دادن، جمعیت درست کردن و سخنان شیرین گفتن جدا است. پس از آنکه همه شعارها داده شد و همه راهپیماییهای اعتراضی صورت گرفت، باز با مسئله تبدیل آرزوها و آرمانها به واقعیت روبرو خواهیم بود.
چهار دهه پیش، شعارها و راهپیماییها مانع از آن شدندکه سوال «کجا میروی؟» مطرح شود. فعالان سیاسی از همه سوی طیف سیاستبازی، به بهانه «وحدت» مانع از آن شدند که صداهای گوناگون شنیده شود و سیاستهای متفاوت در مقایسه با یکدیگر به داوری افکار عمومی گذاشته شوند. تصویری شگفتیآور شکل گرفت که در آن فعالان و گروههای سیاسی از چپ افراطی گرفته تا راست افراطی، از ارتجاع سرخ گرفته تا ارتجاع سیاه، همراه با مدعیان پیشین مشروطهخواهی، ملیگرایی و دموکراسی در ارتشی متزلزل به فرماندهی زشتترین شکل استبداد به صف کشیده شدند. شعار اعلامنشده همه آنان این بود: یاعلی غرقش کن! من هم روش!
آیا امروز با خطر تکرار شدن همان اشتباه روبرو نیستیم؟ پاسخ من یک «نه» محتاطانه استـ به چند دلیل. نخست، بسیاری از ایرانیان، حتی آنان که هنوز زاده نشده بودند، آن تجربه شوم را به یاد دارند و حاضر نیستند به هیچ فرد یا گروهی چک سفید امضا بدهند. دوم، زندگی سیاسی در ایران امروز مختص چند هزار تحصیلکرده، بازاری، آخوند، و بوروکرات نیست. پس از چهار دهه، تودههای بزرگ دریافتهاند که سیاست بر زندگی فرد فرد آنان اثر میگذارد و بدینسان، امری نیست که به یک گروه کوچک از بهاصطلاح «زبدگان» محول شود. امروز، حتی دورافتادهترین و فراموششدهترین شهر و روستای ایران صحنه نبردهای سیاسی برای تعیین آینده ایران است.
ممکن است بپرسید در این صورت، چرا «نه» من محتاطانه است؟ این احتیاط ناشی از دو عامل است. نخست، سایه سنگین گذشته که هنوز مانع از روشن شدن مواضع سیاسی است. امروز نیز به بهانه «حفظ وحدت» و «دوری از تفرقهافکنی»، بسیاری از فعالان سیاسی میکوشند تا در هالهای از ابهامات، خواستهها نظرات و برنامههای سیاسی خود را پنهان نگه دارند. به عبارت دیگر، هنوز خیلیها با چراغ خاموش یا پرچم در جیب حرکت میکنند و از عرضه متاع سیاسی خود به بازار افکار و عقاید میپرهیزند. آیا وقت آن نیست که همه ما، یعنی کسانی که در مبارزات سیاسی امروز ایران شرکت دارند، هویت واقعی خود را زیر نورافکن قرار دهیم؟ در مصر، لیبی، تونس، سوریه و یمن پنهانکاری سیاسی مخالفان گوناگون نظامهای موجود به فاجعه انجامید. در مصر، آن همه فداکاری و مبارزه قهرمانانه یک اقلیت کوچک اما منسجم به نام «اخوان المسلمین» را روی کار آورد که، به نوبه خود، راه را برای بازگشت چکمهپوشان به قدرت هموار کرد. نسخه دیگری از همان سناریو در تونس اجرا شد. در لیبی و سوریه، پنهانکاریهای سیاسی و پس از آن، نبرد بر سر قدرت به تبدیل آن دو کشور به «سرزمینهای بیدولت» انجامید. در یمن، تقسیم کشور به سه بخش متخاصم در متن جنگی بیپایان نتیجه کار بود.
عامل دوم برای احتیاط ابرازشده گرایش اخیر به سوی آسانگیری مسئولیتهای سیاسی است. یک جا با پژواک تردیدآمیزی از «رویای» مارتین لوترکینگ روبرو میشویمــ بیآنکه یادآوری شود که کشیش آزادیخواه سیاهپوست هرگز خواستار تغییر رژیم در ایالات متحده نبود و امید داشت که نظام موجود لااقل بخشی از «رویای» او را تحقق بخشد. در جای دیگر، گفته جان اف کندیــ «مپرس کشورت برای تو چه کرده است، بپرس تو برای کشورت چه کردهای؟»ــ به بهانه ملیگرایی عرضه میشود؛ در حالی که این گفته رئیسجمهوری اسبق آمریکا در واقع دعوتی است برای پذیرفتن نظام توتالیتر که در آن دولت همیشه طلبکاران و شهروند همیشه بدهکار است.
البته تجربه این چند هفته قیام بیش از یک دوره چند ساله از تعلیمات سیاسی همه ما را آموزش داده است و با ادامه جنبش، بیشتر خواهد آموخت. دیر یا زود، و بگذارید امیدوار باشیم که هرچه زودتر، همه ما میآموزیم که در چارچوب فرهنگ، تجربه تاریخی و ارزشهای تمدنی خودمان بیندیشیم و از اشتباهات خودمان درس بگیریم.
بدون عرضه پاسخی روشن و صمیمانه به پرسش «کجا میروی؟» نمیتوان این نیروی توفنده را مهار کرد و در مسیر سازنده، نه بهصورت سیلی ویرانگر، به کار انداخت. «دنبال یا همراه من بیایید» برای رهبری کافی نیست. باید گفت چرا، چگونه، و در پی کدام مقصد دنبال یا همراه من بیایید.
این جنبش به مرحلهای رسیده است که نیاز به رهبری فراتر از سطح میدانی را ملزم میکند. اما رهبر مورد نیاز را نه با شعار میتوان ساخت، نه با حمایت غالبا دغلکارانه قدرتهای بزرگ، و نه با کرشمه (یا کاریزمای) فردی. امروز میدانیم که دیگر نمیخواهیم آنجا که هستیم باقی بمانیم و بپوسیم. وظیفه امروز فعالان سیاسی عرضه راههای گوناگون و مقصدی مشخص است. گوناگون به معنای اختلاف نیست. اختلاف هم به معنای دشمنی نیست. بپرهیزیم از تقیه!
برگرفته از ایندیپندنت فارسی