محمود مسائلی
در نوشتار پیشین با عنوان «برجستهترین ویژگی قیام مردم در مقابله با استبداد مذهبی» توضیح داده شد که قیام مردم ایران علیه حکومت مذهبی را میبایست به عنوان ارادهای تاریخی توسط مردم برای خروج از عدم بلوغ خود تحمیلی در نظر داشته و تحلیل کرد. بحث اصلی این بود که قیام مردم نشانهای روشن از نوعی انقلابی فکری در باورهای آنان است. این قیام چشماندازی نوین در برابر آینده ایران، و حتی فراتر از آن یعنی در منطقه، باز گشوده و میخواهد برای همیشه ساحت اندیشه را از هرنوع مذهب سیاسی رها سازد. درواقع، قیام مردم نشانه آشکار شروع فرآیندیی رهاییبخش در باور و اندیشههای مردم برای درک معنی نوینی از مفهوم حیات بر اساس آزادیهای اساسی، حقوق بشر، و معیارهای دمکراتیک میباشد.
آنچه در ایران امروز در حال وقوع و تکوین است، در حقیقت بسیار شبیه با شرایطی است که در قرون هفدهم و هجدهم در اروپای آنزمان اتفاق افتاد. مقایسه این تحولات میتواند به درک ماهیت و ویژگی برجسته کمک شایانی داشته باشد. برای توضیح این شباهتها به اختصار چهار مورد از مختصات تحولات مورد نظر را بیان داشته و سپس اصل بحث مبتنی بر خروج از عدم بلوغ خود تحمیلی تشریح خواهد شد.
اول اینکه قیام مردم آشکارا ظهور ارادهای روشن برای خروج از اسارت اندیشه به عنوان شرط لازم برای استقرار خرد جمعی به عنوان راهنمای امور اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی و یا فرهنگی را نشان میدهد.
دومین مورد اینکه قیام مردم نشان از ارادهای مصمم برای پس راندن مذهب از حضور شوم خویش در عرصه عمومی است. در حقیقت، مردم ستمدیده به این نتیجه رسیدهاند که تنها راه نجات آنها در تلاش برای استقرار سکولاریزم است. برای استقرار سکولاریزم اندیشههای مردم باید روشنگر شود. روشنگری آغازی بر پایان حضور مذهب و سلطه آن بر باورها و اراده مردم است.
سومین و شاید مهمترین ویژگی را باید در درک عمیق این حقیقت دانست که راه توسعه همهجانبه جامعه و رسیدن به آستانه رهایی تنها به اراده آزاد و تعالی ظرفیت اندیشه انسان وابسته است. آزادی نمیتواند بدون ایمان به ظرفیت فکری و اندیشه انسان و تلاش برای تعالی آن به عرصههای حیات اجتماعی و سیاسی راه یافته و استقرار پیدا کند.
چهارمین نکته مهم این است که شرط ضروری برقراری جامعه آزاد و دمکراتیک در اراده مردم برای رهایی خویش از اسارت در عدم بلوغ خودتحمیلی قرار دارد. درواقع هر نوع تصوری از مفاهیم متعالی آزادیهای اساسی، حقوق ذاتی، حق تعیین سرنوشت، تساهل و مدارا، شناسایی برابری تفاوتهای هویتی و فرهنگی، و دمکراسی، منوط به رهایی اندیشه و باورهاست. آزادی فقط در جامعه آزاد امکانپذیر است، و جامعه آزاد مولود آزادی اندیشه است.
رهایی اندیشه از اسارت خودتحمیلی
نوشتار برجسته امانوئل کانت با عنوان «روشنگری چیست»[۱] (۱٧٨۴) راهنمای خوبی برای توضیح شرایط ایران امروز است. کانت به درستی با این فراز شروع میکند که تنها راه نجات از همه الگوهای رنج و ستم تاریخی انسانها به کار گرفتن اندیشه عقلانی و خرد برای فهم خویش و جامعه است:
«روشنگری همانا خروج انسان از عدم بلوغ خودتحمیلی خویش است. یعنی ناتوانی از به کار گرفتن ظرفیت فهمیدن خود بدون راهنمایی دیگران. این عدم بلوغ خودتحمیلی نه در سفیه بودن فرد، بلکه در فقدان عزم و شهامت در به کار گرفتن فهم خود است. بنابراین، شعار روشنگری این است: «شهامت داشته باش و فهم خود را به کار گیر!»
پیام اصلی این فراز این است که اشکال مختلف تأسیس و استقرار جامعه انسانی به روشنگری در قدرت اندیشه و فهم انسانی وابسته است و همین روشنگری شرط لازم و غیرقابل تردید در مسیر پیشرفت و پایان بخشیدن به رنجهای انسانها است. این فهم انسانی میبایست از طریق مشاهده، آزمایش، و تجربه عینی و از طریق ارتباط با واقعیتهای اجتماعی و سیاسی حاصل شود. برای این منظور روح علمی باید بر این توسعه فهم انسانی حاکم گردد تا بتواند به دور از محدودیتهای انتزاعی آیینی و جمود در باورهای راه را برای رهایی هموار نماید. بنابراین روشنگری فکری به عنوان راهگشای رهایی انسان برای توسعه قوای انسانی و توسعه همه جانبه، شیوه و اسلوب عقلانیت و خردمندی را برمیانگیزد. نکته قابل توجه اینکه روشنگری میتواند حتی خود باورهای مذهبی را نیز از جمود و تصلب آیینی و نهادین رها ساخته و آنرا در ساختاری تجربی و قابل درک عقلانی برای مردم توضیح دهد. کانت به عنوان برجستهترین متفکر عصر روشنگری، عقلانیت / خرد را در کاربرد اجتماعی آن و ارادهای مصمم برای رهایی از جهالت و عدم بلوغ خودتحمیلی توضیح میدهد.
باید یادآوری نمود که نوآوری کانت در تعریف روشنگری در همین تجربه عقلانی انسان قرار داشت. بنابراین نباید روشنگری را با علمگرایی صرف یکسان دانست و یا اینکه کنار گذاشتن اعتقادات مذهبی را حجتی برای شروع عصر روشنگری تلقی نمود. روشنگری در اندیشه انسانی و عزم او برای استفاده عمومی از قوه عقلانی خویش قرار دارد. به سخن بهتر، این علم و کنار گذاشتن اندیشههای سنتی نیست که آغازگر عصر روشنگری است. بلکه روشنگری قوهی عقلانی و تجربه اجتماعی آن موجب به سؤال کشیدن جزمهای مذهبی و روش علمی است. دقیقاً این دگرگونی در اندیشههای عصر روشنگری است که میتواند راه را برای برخورداری عینی از آزادی اراده و تأمین لیبرال دموکراسی تسهیل نماید. قوه اصلی و محرکه این دگرگونی نیز اراده خود انسان است. روشنگری فرآیندی است که درک انسانی از خویش و جهان را خردمندانه میسازد. به منزله شرایط و یا حالتی در نگرش انسان به جهان است که طی آن فرد خود را به عنوان حاکم مستقل اندیشه عقلانی خویش و به کنار نهادن عدم بلوغ و تسلیم به سنتهای غیرعقلانی متعهد میسازد. روشنگری به این عبارت دربرگیرنده تلاشی برای خردمندسازی فهم انسانیست و به همین دلیل باید روشنگری را در برابر فهمهای رازگونه، اقتدارگرایانه، و یا افسانهای تعبیر نمود. بنابراین به منزله نوری است که امکان بروز توهم را زائل ساخته و مسیر زندگی را در اختیار خود انسان قرار میدهد.
هرگاه انسان تصمیم بگیرد ادارک خویش از خود و جهان را روشن و شفاف کند، امکان سنجش صحیح از ناصحیح برایش فراهم میشود. روشنگری به انسان اجازه میدهد تا سراسر زندگی خویش و دیگران را در پرتو نقد عقلانی و روشن شده توضیح دهد. بنابراین عقلانیت روشنگر دربرگیرنده مسئولیت اخلاقی و تعهدات اجتماعی برای خوب بودن و فرا خواندن به خیر عمومی است. در عین حال روشنگر شدن از روی اراده آزاد و فهم روشنگرانه تنها معیار مسئولیتپذیری و قضاوت درباره خوب و یا نکوهیده بودن عمل است. به همین دلیل این عاملیت مستقل انسانی است که بر مبنای هر نوع کنش و واکنش، حق و تکلیف، آزادی و یا اجبار، و در نهایت معیار سنجش سلامت اجتماعی است.
پیام مرکزی روشنگری این است که انسان با اراده آزاد خویش میتواند به شناخت صحیح نه تنها هویت انسانی، بلکه درک صحیح شرایط اجتماعی خویش دست یابد. یعنی اینگونه شناخت ماهیتی ساختاری دارد و توسط قوهی تفکر و توسعه فهم و ادراک عقلانی او شکل میگیرد. نوآوری بینظیر این نگرش این است که انسان با اراده آزاد خویش و از طریق توسعه تفکر قادر به شناخت صحیح جامعه میشود. این آزادی که پیام اصلی روشنگری است فرد را در مسیر حرکت درست و عاری از تصمیم خطاگونه قرار میدهد. بنابراین انسان منبع شناخت و موضوع شناخت و نیز اعمال آن در محیط پیرامونی خود فراتر از خویشتن خویش است. علم و دانش و توسعه انسانی و پیشرفتها از این ظرفیت انسانی برای تفکر کردن و ساختن جهان وی سرچشمه میگیرند.
امانوئل کانت با بیان اینکه «روشنگری همانا خروج انسان از عدم بلوغ خودتحمیلی خود اوست»، میآموزد که انسان این توانایی را برای شناخت و فهمیدن قوای خویش و رابطه آن با محیط پیرامونی دارد. اما به دلیل فقدان عزم راسخ و شهامت برای استفاده از آن قوای عقلای انسانی نوعی عدم بلوغ را به خود تحمیل میکند. بنابراین عدم امکان برخورداری از آزادی در خود انسان و اندیشه او قرار دارد. در حقیقت حتی آزادیهای مدنی و سیاسی به عنوان تضمین حقوقی حق افراد برای آزادی تا زمانی قابل اجرا و کارگر است که درون خود فرد قابلیت غلبه بر نادانی و غفلت نسبت به برخورداری از آزادی به وجود آید. این امکان هنگامی عملی میشود که موانع بر سر راه آزادی در اندیشه و جهانبینی مرتفع شوند تا فرد دریابد که به عنوان عامل مستقل عقلانی حاکم بر سرنوشت خویش است و میتواند این حاکمیت را سنگ بنای حیات اجتماعی خود قرار دهد. به همین دلیل ناآگاهی و غفلت به موانع درونی آزادی و استقلال رأی زیانبارترین و ننگینترین ابعاد شرایط زندگی است که طی آن فرد خود را قربانی عدم دقت به ظرفیت عقلایی خود میسازد.
در حقیقت عدم بلوغ خودتحمیلی اعلان مرگ خودساخته هویت انسانی و تسلیم شدن به نیروهایی است که در طول تاریخ همواره کوشیدهاند با سلب اندیشه انسان، هستی او را تحت کنترل خود قرار دهند. عدم بلوغ عقلی زنگ پایان اندیشه و به بطلان کشیدن قوه تفکر انسانی و معادل با پایان هویت انسانی است که توسط برخی از انسانها به خودشان تحمیل میشود. همانگونه که کانت در فراز نخست مقاله خود توضیح میدهد، فقدان آزادی با اراده ناخودآگاه فرد ایجاد میشود در نتیجه او را کورکورانه به اطاعت از دیگران وامیدارد. این دیگران همان نیروهای ناپیدایی هستند که از طریق عقاید غیرعقلانی اراده و فهم خویش از جهان را به دیگران تحمیل میکنند. به عنوان مثال اعتقادات خشک مذهبی و جزمگرایی ابزارهای سلطه گروه خاصی در جامعه بر اندیشههای مردم است. این سلطه بر عقلانیت چهرهای ناپیدا دارد، یعنی صاحب حق و آزادی به سختی میتواند بفهمد که اصلاً چرا باید استقلال فکری خود را در جریان زندگی به کار گیرد. هرگاه آگاهی نسبت به این عدم بلوغ فراهم شود، ظرفیت عقلانی انسان در تصمیمگیری مستقل متبلور شده و او را از همه موانع بر سر راه آزادی، توسعه قوای انسانی، و رشد و شکوفایی از میان بر میدارد. به همین سبب غلبه بر عدم بلوغ فکری خودتحمیلی گام آغازین پایان بخشیدن به رنجهای تاریخی و شروعی برای تأمین سعادت فرد و جامعه است.
پیامیکه از این ترسیم مفهوم آزادی مستفاد میشود این است که آزادی عصاره ذاتی انسانی است. از آنجا که انسان میتواند به واسطه قوه تفکر به شناخت و دانش خویش و محیط پیرامونی خود دست یابد، بنا بر سرشت خویش آزاد و صاحب اختیار است. همین ویژگی ماهوی انسان بودن است که کرامت ذاتی و ارزش انسانی غیرقابل اجتناب او را میسر میسازد. اعلامیه جهانی حقوق بشر بر پایه این مفهوم از انسان به وجود آمده است و در ماده یک به روشنی تصریح میدارد که همه انسانها آزاد به دنیا آمدهاند. یعنی اینکه هستی وجودی انسان با آزادی ملازمه دارد. بدون امکان برخورداری از این آزادی مفهوم انسان بودن، و حیات او نمیتواند معنا پیدا کند. بنابراین آزادی چیزی نیست که به کسی اعطا و یا از او گرفته شود. آزادی همزاد انسان است و هرگاه دیگران بخواهند این گوهر آفرینش را از او بستانند، مؤثرترین و کمهزینهترین راه تحت سلطه گرفتن فهم انسانها از خویشتن خویش و ارزش والای آزاد بودن در اندیشه است. حکومتهای استبدادی و تمامیتخواه میتوانند آزادی انسانها در تصمیمگیری را مخدوش سازند، ولی اراده و توان آزادیخواه آنها را نمیتوانند مسخّر نمایند. دیر یا زود مردم علیه حاکم ظالم بپا میخیزند چرا که دشمن انسانی خود را میشناسند. برای غلبه بر مردم، و تحت کنترل گرفتن افکار و اندیشههای آنان، ستمگران میکوشند جهانبینی مردم را از طریق جزمهای غیرقابل اثبات، خرافهها، و باورهای غیرحقیقی تحت کنترل گیرند. در این شرایط فرد قادر به شناخت دشمن نیست چرا که باوری کاذب در او به وجود آمده که طبق آن چاه را از راه تشخیص نمیدهد.
با وجود روشنی و وضوح استدلال هنوز به درستی معلوم نیست چرا مردم به دام عدم بلوغ خودتحمیلی فرو میافتند. انسانها میدانند که میتوانند بر موانع طبیعی بر سر راه آزادی غلبه کنند. ولی چرا نمیتوانند موانع درونی که آنها را فاقد اختیار آزاد و مستقل میسازد از درون اراده خویش ریشهکن سازند؟ چرا انسان فکوری که در عصر نوزایی فرهیختگی خویش از دام سلطه مراتب اجتماعی و استبداد توانسته رهایی یابد، هنوز قادر به درک عمق معنای فرهیختگی نیست و به آسانی خود را تسلیم باورهای دیگران میسازد؟ در حالی که عدم بلوغ عامل اصلی پایمال شدن حقوق و آزادیهای بنیادین و به تبع آن همه حیات باکرامت انسان است و این عامل صدمات جبرانناپذیری را به فرد و دیگران وارد میسازد، واقعاً چرا اراده لازم برای غلبه بر غفلت و صغارت خودتحمیلی به وجود نمیآید؟ پاسخ کانت بسیار ساده به نظر میرسد. تنبلی و بزدلی دلایلی هستند بر اینکه چرا بخش بزرگی از مردم، زمانی طولانی پس از آنکه طبیعت آنان را به بلوغ جسمی رسانده و از یوغ قیمومیت دیگران رها ساخته است، همچنان با خرسندی در همه عمر در عدم بلوغ باقی میمانند؛ و به همین دلیل برای دیگران آسان است که خود را قیم آنها سازند.
تنبلی و زبونی علل ریشهای فاقد اراده بودن و تسلیم در برابر دیگران است. فهمیدن اراده آزاد مستلزم کار، کوشش و تلاش مداوم است، ولی اغلب مردم ترجیح میدهد که خود را به زحمت نیندازند. عمدتاً نیز به دلیل همان سلطه بر باورهای آنها، جسارت لازم برای تحقیق و تفکر درباره عدم برخورداری از آزادیهای خود را ندارند. اینها به واسطه تصور نادرست خویش از حق آزادی برای بیان هویت انسانی خویش، خود را محروم ساختهاند. اینان به دلیل زبونی برای تأمل کردن در خصوص خرافهها و باورهای نادرست نه تنها بیاختیار و تحت فرمان دیگران، بلکه هستی نفرین شده برای خود رقم زدهاند. به همین دلیل دیگران به راحتی کنترل زندگی آنان را در دست گرفته و بر اندیشه آنان حکمرانی میکنند.
زبونی ویژگی شخصیت کاذب و دروغین آنها را توجیه میکند. چه کسی برای این سردرگمی مسئول و قابل مؤاخذه است؟ به نظر کانت خود فرد باید مورد مؤاخذه قرار گیرد. همه مردم دارای توان عقلانی تفکر و استقلال در تصمیمگیری هستند، ولی با فرو افتادن به اوهام، خود را از استقلال عقلانی و خردمندانه محروم میسازند. پس باید به درون خویش بازگشت تا بتوان کلید رهایی را پیدا نمود. دو نکته کلیدی در فراز اول و فراز دوم مقاله میتواند معمای اسیر بودن در اوهام و خرافهها را توضیح دهد:
فقدان عزم و اراده یعنی تنبلی
فقدان شجاعت، یعنی زبونی و ترس از پرسش کردن، نقد کردن خود و دیگران
به همین دلیل دیگران به آسانی میتوانند خود را قیم و ولی دیگران ساخته و اراده رهروان و مریدان خویش را تحت سلطه گیرند. بنابراین: «خیلی آسان است که نابالغ باقی ماند.» زبونی و ترس برای پرسش از باورهایی که حتی ممکن در درون باورمندان غیرعقلایی به نظر برسند، همراه با وعیدهای آنجهانی و یا ترس از عقوبت، بیارادگی و زبونی را با اعتقادات مذهبی میآمیزد و فرد را تحت فرمان رهبر و ولی قرار میدهد. دامنه عدم بلوغ تا آنجا توسعه مییابد که اطاعت از رهبری امری خیر، عین حقیقت، و کاری ثواب در اجرای فرمان الهی تلقی میشود.
اگر اراده انسانی فاقد تصمیم و شجاعت لازم باشد تا پرسش اساسی را در تبادل باورهای از پیش به ارث رسیده و تحمیلی مطرح سازد، و اگر اراده فاقد روح استقلال فکر و عاملیت مستقل باشد، تنبلی و زبونی را به ردای تقدسات آراسته، و فرد را به راحتی و به سادگی مطیع فرمان مولا و رهبر میسازد. به همین دلیل کانت توضیح میدهد که «عدم بلوغ (فکری) به معنی ناتوانی در استفاده از فهم عقلانی خویش بدون داشتن راهنمایی از سوی دیگران است.» آنچه اتفاق میافتد این است که دیگران انسان بیاختیار را در مسیر اهداف سلطهگرایانه خود هدایت کرده، با باورهای غیرعقلانی دستکاری کرده و یا حتی او را به موجودی بیرحم تبدیل میسازند که زیر عنوان باور، ایمان، ثواب، و تقوی هستی دیگران را به سادگی انکار کرده و حتی جنایات سهمگینی مرتکب میشوند. این راهنمایان که خود را ولیِ فرد تنبل و زبون برای اندیشه کردن قرار میدهند، هیچگاه به حرمت و کرامت انسانی توجه نداشته و فقط باورهای جزمی خود را معیار سنجش و قضاوت در مقابل دیگران میدانند. به همین دلیل، مذهب همواره دگراندیشان را به کفر و الحاد متهم ساخته، و مستبدان خودکامه شریک آنان نیز زیر عنوان امنیت جامعه آزادیخواهان، یعنی آنانی را که میخواهند زبونی را کنار گذاشته و بلوغ فکری خود را شکوفا سازند، از میان برمیدارند.
راه رهایی چیست؟ پاسخ بیتردید در شجاعت و تصمیم راسخ در برابر تنبلی و زبونی قرار دارد. ولی بدون استفاده از قوه تفکر و عقلانیت در فضای عمومی اساساً برخورداری از آزادی نمیتواند معنای واقعی خود را افاده کند و به این ترتیب شجاعت و عزم راسخ باید جلوههای اجتماعی داشته باشد. برای استفاده عمومی از عقلانیت در حوزه عمومی (اجتماعی) کنش اجتماعی غیرقابل اجتناب است. یعنی اینکه فرد برای دریافت و تحقق عاملیت انسانی خویش باید آن را در صحنه عمومی و از طریق کنش اجتماعی قابل حصول بداند. به عبارت بهتر برخورداری از اراده آزاد و تصمیمگیری مستقل برای فردی که خود را از صحنه مراودات اجتماعی جدا ساخته است، نمیتواند معنا داشته باشد. خرماندیشی، گوشهگیری، رعایت حساب و کتاب، و به عبارتی خاموش بودن در قبال نیازهای اجتماعی و خیر عمومی نمیتواند، عاملیت انسانی را تحقق بخشد مگر اینکه مردم آزادیهای اساسی خود را به عنوان عوامل عقلایی انسانی در استفاده از شیوه تفکر خویش در جامعه تعریف و تأمین نمایند. این امر باعث میشود تا عقلانیت ماهیتی اجتماعی به خود گرفته و از محدودیتهای فردگرایانه واژه عبور کند. در حقیقت، به این طریق عقلانیت فردی به عقلانیت به لحاظ اجتماعی ساخته شده اجتماعی میشود. فرد باید دریابد که تنها راه نجات رها شدن از همه محدودیتهای خودتحمیلی، برخورداری از موهبت آزادی است.
به عنوان یک نتیجهگیری ساده میتوان شرایط ایران امروز را مانند شروع عصر روشنگری، در شکلگیری ارادهای مصمم توسط مردم برای خروج از صغارت خودتحمیلی که نهاد رسمیمذهب بر ذهن و باور آنان تحمیل نموده است دانست. شعارهای قیام مردم در کوچه و خیابان نشان میدهد که عصر رهایی اندیشه فرا رسیده است. جامعه دارد راه خود را برای رسیدن به شرایطی آماده میسازد که بر اساس اراده آزاد انسانی تعریف و استوار میگردد. این روشنگری در ماهیت رهاییبخش خویش هیچ جایگاهی برای مداخله مذهب سیاسی ذاتا فریبکار و فاسد باقی نمیگذارد. تجربه چهل و چهار سال سلطه استبداد دینی نشان داده است که راهی بجز روشنگری اندیشه و به کار گرفتن خرد جمعی برای طراحی روابط اجتماعی باقی نمانده و مذهب باید برای همیشه از حیطه عمومی به خارج رانده شود. این نوید به خوبی از شعارهای مردم مشهود است.