بهرام خراسانی
خلقی دیدم ترسان و گریزان. پیش رفتم، مرا ترسانیدند و بیم کردند که زینهار، اژدهایی ظاهر شده است که عالمی را یک لقمه میکند. هیچ باک نداشتم. پیش رفتم و دری دیدم از آهن، فروبسته که پهنا و درازای آن در صفت نگنجد، برو قفلی نهاده پانصد من. یکی گفت در اینجاست آن اژدهای هفت سر، گرد این در مگرد. مرا غیرت و حمیت بجنبید. بزدم و قفل را درهم شکستم. درآمدم، کرمی دیدم. زیرش زدم، فرومالیدم، و بکشتم. (شمس تبریزی، خط سوم)
برپایی دولت موقت ملی بایستهترین کاری است که باید هرچه زودتر انجام شود
۱) هم اکنون بیش از ۴۲ سال است که حکومت جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران آن نه تنها ایرانیان، بلکه دولتهای بزرگ جهان را ترسانیده که ما چنینم و چنان. کسانی و نهادهایی هم از درون و بیرون خیمهی نخ نما شدهی جمهوری اسلامی نا آگاهانه یا آگاهانه و به طمع سود خویش، گرداگر آن را گرفته و زینهار میدهند که گرد خیمهی این اژدها که نه دو مار بلکه چندین مار زهر آگین بر دوش دارد مگرد. این ترس از همان آغاز و جوانی اژدهای جمهوری اسلامی و تا پیش از آنکه فریدونها و کاوههای جوان جنبش انقلابی کنونی گام پیش بگذارند، همچون بهمنی هر روز بزرگتر میشد و هزاران تن از ایرانیان و مردمان دیگر کشورها را چه در زندانها و چه در جنگهای منطقهای در کام خود میکشید. اما اینک و پس از رویدادهای کودکانهای مانند رفتن سپاه با سپر آهنی به جنگ کرونا، پروژهی شکست خوردهی «سلام فرمانده» و دهها و سدها پروژهی فساد آلود سیاسی و اقتصادی شکست خوردهی دیگر، طبل یا تشت رسوایی و میان تهی رژیم جمهوری اسلامی از بام افتاده است، و ناتوانی رژیم در ادارهی سیاسی و اقتصادی کشور را بر دوست و دشمن آشکار ساخته است.
در همین پیوند، آتش داغ و اهورایی خیزش انقلابی کنونی هم نشان داده است که این اژدها با همهی آسیبهایی که به کشور زده است، کرمی بیش نیست. کرمی که برخلاف جایگاه کشورداری خود، سازنده نیست بلکه همانند موریانه تاروپود بافتار کشور را میپوساند و میخورد. یا کرمی که گرچه نیشی زهر آگین و پوستی شاید سخت دارد، اما بافت تن او نه تنها نرم که از درون پوسیده و میرنده است. در این پیوند، رفتار خردمندانهی نخبگان و مردم ایران میتواند یا باید بتواند این پوست سخت یا «قفل پانصد منی» را چه با زور و چه با تدبیر، از تن آن کرم جدا سازد و تن کرم را زیر پای خود له کند. کاری که هم اکنون و پس از رویداد نمادین و غم انگیز کشته شدن مهسا امینی دختر کرد ایرانی به ضرب مشت همان پوست سخت، چندی است آغاز شده است.
رویداد کشته شدن مهسا امینی از آن روی نیز برای ما ایرانیان غم انگیز و احساس برانگیز است که برپایهی داستانهای شاهنامه، «کردها» مردمانی هستند که پیدایش آنها با مبارزهی ایرانیان برای نابودی ضحاک همپیوند است. به همین دلیل، کاوهی آهنگر نه تنها نزد کردها که نزد همهی ایرانیان، جایگاهی بس ارجمند دارد. همچنین، ابن خیزش توانسته است همهی ایرانیان را هرچه بیشتر به هم نزدیک سازد.
۲) جنبش انقلابی تلاش برای گذار از سامانهی سیاسی جمهوری اسلامی که اینک با فراخوان «زن، زندگی، آزادی» شناخته میشود، درست از روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ و کشته شدن مهسا امینی دختر کرد ایرانی آغاز نشد. بلکه این این جنبش دنبالهی دستِکم سد سال نبرد نیروهای عدالتخواه و آزادیخواه ایرانی، دهها شکست تراژیک و پیروزیهای اندک و ناچیز این نیروها، هزاران تن کشته و هزاران سال زندان و شکنجه و تجاوز، سدها ازهم پاشیدگی خانوادهها، کوچ ناگزیر میلیونها تن از سرزمین مادری، هزاران نشست با نتیجه و بینتیجه وهمستیزی کنشگران سیاسی و اجتماعی، هزارن کتاب و گفتارنامهی ارزشمند یا سست و بیپایه، و نمودهای بسیار و بیشمار دودلی و بدبینیهای بیجا و ویرانگر، و ناسزاگویی و تهمتهای آشکار و پنهان میان کسانی بوده است که روزی میخواستند میلیونها تن را به بهشت این جهانی و آن جهانی ببرند. اما خود و دیگران سر از دوزخ جمهوری اسلامی درآوردهاند.
آیا این سرنوشت ناگزیر بود؟ شاید بتوان گفت تا اندازهای آری، و تا اندازهای نه. آیا جنبش انقلابی کنونی هم سرنوشتی همانند سد سال گذشته خواهد داشت؟ بازهم میتوان گفت شاید آری، و شاید نه. با این تفاوت که امروز، چراغهای تجربه، خرد و آموزههای تاریخی بیش از گذشته راه کنشگران اجتماعی و همچنین کنش نیروهای واپسگرا را روشن میسازد و امیدها به پیروزی بیشتر است. اگر گوشها و چشمها باز باشند، خرد راهنما، و آز اندک.
۳) تا جایی که من میدانم، کمابیش همهی کنشگران اجتماعی سد سال گذشته که هنوز زنده هستند و این نگارنده نیز خود را یکی از آنها میداند، هم به تجربه و آزمونهای شخصی و اجتماعی آن بازهی زمانی دسترسی دارند، هم توان تجزیه و تحلیل تاریخی آن را دارند. اما شوربختانه تا کنون بیشتر کنشگران این گروه در بررسی چرایی کاستی و شکستها و ناکامیهای گذشته چه در سطح حزبها و گروههای سیاسی و اجتماعی و چه در سطح فردی، همه کس را گناهکار میدانند جز خودشان را. آنهم گاه با زبان تند و تیز و شاید برپایهی رشک و حسد.
دانشجویی که چندسالی عضو انجمن اسلامی یک دانشگاه و شاید چند ماهی هم زندانی بوده است، به خود حق میدهد که خویشتن را برتر از فلان سیاستمدار کهنه کار یا چهرهی سیاسی به هر دلیل شناخته شده و پر هوادار مخالف جمهوری اسلامی بپندارد، و علیه او تبلیغ کند. یا اینکه به بهانهی آنکه فلانی فرزند کسی است که روزگاری بخشی از دستگاه اداری جمهوری اسلامی و یا فرزند شاهی بوده است که ۷۰ سال پیش علیه مصدق کودتا کرده است، باید تاوان عملکرد پدرش را بدهد، و از او میخواهند که در دادگاه انگیزیسیون ما اعتراف و از خودش و پدر مرحومش «انتقاد» کند، و نباید در آینده هیچ جایگاهی در سیاست ایران داشته باشد. این در حالی است که هیچ نظر یگانهای دربارهی آن رویداد کودتا و حتا این اصطلاح وجود ندارد، و گاه کسی که از آن به اصطلاح کودتا انتقاد میکند، خود نه تنها مخالف مصددق که مخالفه همهی جهان بوده است. امیدوارم رفتارها بهبود یافته باشد.
۴) دیروز آقای رضا پهلوی در نشستی تلویزیونی خواستار برپایی یک دولت موقت گذار از جمهوری اسلامی و آماده ساختن شرایط برپایی مجلس مؤسسان و گزینش سامانهی فرمانروابی آیندهی ایرانزمین شد. دشواری برپایی چنین دولتی و نهادهای همپیوند آن به ویژه در شرایط کنونی ایران برکسی پوشیده نیست به ویژه آنکه برای چندی شاید ناگزیر باشیم آن را در خارج از کشور برپا کنیم. اما میدانیم که این کار هم در تاریخ کشورها شناخته شده است، و هم در انقلاب ۱۳۵۷ گرچه به گونهی غیر رسمی در پاریس تشکیل شد و یاران خمینی از همانجا کار انتقال او به ایران و تشکیل شورای انقلاب را سازمان دادند.
در شرایط کنونی هم میتوان دولتی موقت با همکاری و همآهنگی نهادی مانند «شورای انقلاب ملی ایران» یا «مدیریت شورای گذار» یا نامی همانند را در خارج از کشور برپا کرد. بهویژه امروز که پیوند میان کنشگران به اصطلاح «داخل» و «خارج» از حالت گذشته برون آمده و همآهنگیهای خوبی میان آنها پدید آمده است. از اینرو، به گمان این نگارنده برپایی یک دولت موقت یا برپایی نهادی مانند شورای انقلاب یا مانند آن برای گذار از جمهوری اسلامی، هم ناگزیر و هم بایسته است. ما میدانیم که فروپاشی و سرنگونی دولت جمهوری اسلامی ناگزیر است. اما نمیدانیم زمان این سرنگونی فرجامین کی فرا خواهد رسید. یک ماه دیگر، دو ماه دیگر یا همین فردا. اما هرچه باشد، میدانیم که «بی دولتی» خطر بزرگی برای آیندهی هر کشور و هر جنبش انقلابی است. این خطر تا جاییاست که حتا شاید خود مدیران جمهوری اسلامی آگاهانه و یا نا آگاهانه و به دلیل فرار سرمایه و دارایی خود از کشور، زمان سرنگونی خود را پیش اندازند. به گمان من، چنین خطری بسیار جدی است. از اینرو، برپایی بیدرنگ نهادی مانند دولت موقت یا شورایی انقلابی از میان نخبگان درون و بیرون از کشور بسیار ناگزیر و بایسته است و باید با همهی نیرو از این پیشنهاد آقای پهلوی پشتیبانی کنیم. این کاری بایسته و شدنی است، و هیچگونه درنگی در آن روا نیست.
گزافه نیست بگوییم که نسبت نخبگان سیاسی ایران به کل جمعیت ایرانیتبار یا دارای شناسنامهی ایرانی بیش از هر کشور دیگر جهان است. بخش بزرگی از این جمعیت به گونهای دارای پیشینهی سیاسی در احزاب و یا سازمانهای سیاسی و یا پیشینهی اجرایی دولت غیردولتی هستند تجربهی اجتماعی خوبی دارند. در همین پیوند، بایسته است به دلیل شرایط آزاد و آشنایی و ارتباط در بیرون از ایران، نخبگان برونمرزی هرچه زودتر خود را سازمان دهند، و نخبگان درون مرزی نیز با آگاهی از شرایط امنیت خطرناک، هرچه زودتر خود را پیدا کنند و برای سازمدهی بهتر جنبش خود را آماده سازند.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
۲۹ مهر ماه ۱۴۰۱
برگرفته از ایران امروز