سرور کسمائی
در ایران، خشونتی که علیه زنان به کارگرفته شده نامها و تصویرهائی متعّدد و متفاوت دارد: حجاب، ناموس، امنیّت کشور، عدم احترام به دین و غیره. این خشونت نهادینهشده توسّطِ رژیمِ اسلامی خشونتی نظاممند (سیستماتیک) است و زندگی تمامی زنان را به خطر میاندازد.
در ماه فوریهی ١٩٧٩، حتّی پیش از استقرار «جمهوری اسلامی» در ایران، آیتالله خمینی پیشاپیش آزادی زنان را مانع اصلی بر سر راه پروژهی سیاسی خود میدانست. نخستین گامها و اقدامهائی که در این عرصه و در این ارتباط برداشته شد شامل اجباری کردن حجاب اسلامی در محل کار و به سرکردن روسری در اماکن عمومی بود. از امروز به فردا و در یک چشم برهم زدن ، زنان تمامی حقوقی را که قانون حمایت خانواده (تصویب شده در دوران رژیم پیشین) به آنان اعطا کردهبود از دست دادند. از این حقوق بهویژه میتوان از حقِّ حضانت یا نگهداری از اطفال در صورت طلاق یادکرد. در مقابلِ آن به شوهر اجازه دادهشد در آنِ واحد چهار زنِ داشته باشد. در یک بامداد بهاری، دیوارهای شهر را برای نوشتن شعارهای تازهای که حجاب را «برجوبارویِ جمهوری اسلامی» معرفی میکرد رنگزدند.
در روز ٨ مارس همان سال، روزنامههای آن دوران از اجتماع «چندصد تنی از زنان بدکاره» خبر دادند که دست به تظاهرات زده و شعار «نه روسری، نه توسری» سر داده بودند. تظاهرکنندگان که استاد دانشگاه، پژوهشگر، سینماگر، دانشجو، بازیگر سینماو تئاتر، آموزگار و دبیر و حتّی زنان خانه دار بودند به حجاب اجباری اعتراض داشتند که از نظر آنان نمادِ یک تفکیک و جداسازی پیچیده و فریبکارانه است. پنهانکردن مو برای زنان نهتنها اسارت و بندگی تنِ آنان بل در عین حال اسارت و بردگی تمامی وجودشان تلقّی میشد.
هدفِ قانون جدید مُتَحِّدالشکل کردن تمامی زنان با یک حجاب و در پی آن با یک مانتو به رنگِ تیره بود. این قانون بر آن بود که زنان را به سایهی خود بدل کند. این قانون میخواست با راندنِ زنان به حاشیهی زندگی اجتماعی و محروم کردنشان از ابتدائیترین حقوق شهروندی و انسانی، روحیّهی تسلیم و انقیاد را در آنان نهادینه کند. در سال ١٩٧٩ علیه این خطر بود که آن «بدکارهها»ها بهپاخاستند و هشدار دادند.
در خلال تمامی این سالها، زنان قربانی جنایاتی مشمئزکننده و منزجرکننده بودهاند: اسیدپاشی به خاطر پاسخ منفی بهدرخواست ازدواجِ یک مرد، جداکردن سر از تن به خاطر مظنون بودن به داشتن رابطهای عاشقانه، سنگسار زن شوهردار به اتهآم ارتکاب زنا و بالاخره برداشتن بکارت از دخترانِ باکرهی محکوم به اعدام در زندانها. در تمامی این جنایات، زن در قربانگاه غیرتِ مردان، خانواده، جامعه و دولت به مسلخ برده شدهاست.
باوجود این، زنان- بهرغمِ سرکوب – از پای ننشستهاند. میلیمتر به میلیمتر روسریها را پسکشیده، مانتوها را کوتاه کرده و از پنهانکردن بدنِ خود سرباززدهاند. چرا باید از بدنِ خود شرمگین باشند؟ این زنان در عین حال غنایِ فکری و ذهنی خویش را نیز تکامل بخشیدهاند. آگاه از اهمیّت نقشی که در جامعه ایفا میکنند، لحظهای از یادگیری و دانشاندوزی غافل نبودهاند.
شعاری آیندهنگر
براساس آمار و ارقام رسمی، ۶۵ درصد از دانشجویان دانشگاههای کشور را دخترانِ جوان تشکیل میدهند. در این چند دهه، زنان کتابها نوشته و ترجمهکردهاند؛ فیلمها ساخته و تولیدکردهاند؛ و بر پردهی سینماهای جهان نقشها آفریدهاند. در تمامی قلمروها و عرصههای جامعه اعّم از علمی، حقوقی، هنری و سیاسی مُهرِ حضور خود را زدهاند. بزرگترین و والاترین جوایز بینالمللی را از آنِ خود کردهاند: از جایزهی نوبلِ صلح(شیرین عبادی) و نشان «فیلدز»- معادل نوبل در ریاضیّات- (مریم میرزاخانی) تا پرشکوهترین جوایز و پاداشهای جشنوارههای ادبی و سینمائی.
امروز، در تظاهراتی که سرتاسر ایران را به لرزه درآورده است، «زن» تبلور و تجسّم «مبارزه» است. زنی که از چهل سال پیش بدین سو آماج انواع و اقسام تهمتها و تحقیرها و انگشتنمای قدرتِ حاکم بوده است، امروز نیروی جانبخشِ مبارزهای جمعی برای آزادی است. حجابِ ناپدیدشدن، نادیده شدن و مرگ او را تجویز میکرد. او با برداشتن و بهآتش کشیدن آن شاهد زندگی را عاشقانه به آغوش میکشد. جانباختنِ دختری جوان - مهسا امینی- در اثر واردکردن ضربهای به سرش در جریان بازداشت به خاطر روسریای که از نظر عوامل رژیم درست بر سر گذاشته نشده بود بیش از هرزمان دیگری جنبهی هشداردهندهی شعار «نه روسری، نه توسری» در سال ١٩٧٩ را نشان میدهد. هر چند که این شعار امروز نیز در تظاهرات گهگاه اینجا و آنجا به گوش میرسد امّا امروزه دیگر قدیمی و منسوخ تلقی میشود.
جوانان در سال جاری (٢٠٢٢) شعارِ خاصِ خویش را اختراع کردهاند: «زن، زندگی، آزادی!». شعاری که در تهران، رشت، اصفهان، مشهد، سقز،شیراز، بانه، دیواندرّه و دهها شهر دیگر سرداده میشود. این شعار فریاد اتحاد و همبستگی هزاران دانشجو، پیشهور، شهروندان عادی و بهویژه زنان است. در مقامِ نشانهی پختگی و بلوغِ جامعه، این شعار نقطهی عطفی در تاریخ معاصر ایران است. نسلِ جوانِ امروز از مبارزات سرسختانهی نسلهای پیش از خود درسآموزی کرده است. نسلِ امروز از اهمیّت نقشِ زن آگاه است که با شعار «زن، زندگی، آزادی!» او را در کانون مطالبات خود قرار میدهد. زن حقِّ حیات و آزادی را دارد.
در گوشه و کنار خیابانها آتش برافروختهاند. زنان گیسوان را در باد رهاکرده و با چهرههائی سرشار از تلألو و درخشندگی، نغمهخوان و رقصان، روسریها را در آتش میاندازند. گویی با این کار بر آنند که خود را از درد و رنجی که حجاب برایشان داشته جاودانه نجات دهند. همراه با کفزدنها و تشویقِهای مردان، علناً حقوق کامل خویش بر جسم و جانشان را دیگربار از آنِ خود میکنند. جمعیت با حمله به گشتیها و فراری دادن موتورسواران مأمور سرکوب و عناصر گشتِ ارشاد حفظِ امنیّت آنان را بر دوش گرفته است.
شعار «زن، زندگی، آزادی!» به عنوان چکیده و عُصارهی چهل سال مبارزه، شکست، عقبنشینی و پیشرفت نمادِ بیداری و آگاهی وجدانِ تمامیِ ملّت ایران است. این شعار دیگر مانند گذشته بیان یک انکار و نفی نیست. شعاری برای آینده است و در صورت نیل به پیروزی زینتبخش ساختمانهای دولتی و بناهای یادبود جانباختگانِ ما و یادآور نقش و اهمیّت زن در تاریخ مدرن کشور خواهد بود. «زن، زندگی، آزادی!» دربردارندهی شادی، همیشه به ما یادآوری خواهد کرد که بدون آزادی زن به هیچ روی آزادیای در کار نخواهد بود.
برگرفته از ایران امروز
--------------------
برگردان به فارسی: فواد روستائی
برگرفته از شمارهی ٢٨ سپتامبر ٢٠٢٢ روزنامهی فرانسوی لوموند