محمود مسائلی
پرسشها: فاشیسم چیست؟ یک ایدئولوژی است یا یک جریان فکری و روانی، و یا پدیدهای تاریخی؟ آیا فاشیسم جریانی است که در هر زمان و شرایطی و در هر جامعهای ممکن است حضور داشته باشد، یا اینکه فقط به نوع آلمانی- ایتالیایی پیش از جنگ جهانی دوم اطلاق میشود؟ چرا باید ویژگیهای فاشیسم را شناخت؟ چرا این شناخت برای جوامع در حال گذار از استبداد به دمکراسی مهم و حیاتی است؟
طرح موضوع
پیشتر در نوشتاری با عنوان روانشناسی فاشیسم مذهبی، و با مراجعه به کتاب روانشناسی گروهی فاشیسم[۱] که در سال ١٩٣٣ یعنی آغاز صعود اینگونه رژیمها در آلمان و ایتالیا تحریر شده بود، ، ویژگیهای فاشیسم را توضیح داده شد.[۲] نویسنده کتاب، ویلهلم رایش، این پرسش را با خوانندگان خود به اشتراک میگذارد که چرا مردم با وجود توان عقلانی برای اندیشیدن، چشمبسته خود را در اختیار ارادهی رژیمهای اقتدارگرای فاشیست قرار میدهند؟ چگونه شرایط اجتماعی به شیوهای شکل میگیرند که در آن روان جمعی بطور کلی با رضایت مردم در اختیار چنین حکومتهایی قرار میگیرد؟ اگر به شرایط اجتماعی و سیاسی دوران میان دو جنگ جهانی و ابعاد روانشناختی مردم آن دقت کنیم، پاسخ تا حد زیادی آشکار میگردد.
رهبران فاشیست همواره موج احساسات تودههای مردم را بازشناخته و هدایت آنرا تحت کنترل خود میگیرند. این توانایی رهبران فاشیست از طریق تلاش برای یادآوری اقتدار نظامی و امنیتی و همچنین نوید مجد و عظمت آنچه آنان جامعه آرمانی تصور میکنند، انجام میپذیرد. به لحاظ روانشناختی در فضاهای احساسی شور و اشتیاق مردم برای ادای احترام به رهبر فاشیست و ستایش او برانگیخته و تشویق میشود. اما به دلیل ریشههای عمیق تاریخی و هویتی که مردم در افق فرهنگی و هستی شناسی سیاسی خود دواندهاند، و آگاهیهایی که آنها نسبت به سرنوشت خود پیدا میکنند، به تدریج از فضای احساسی کنترل شده خارج و در مقابل رژیم فاشیستی قرار میگیرند.
توسعه آگاهی و حضور مردم در صحنه سیاسی برای اعاده هویت فرهنگی و تاریخی خود، رژیم فاشیستی را وا میدارد تا با توسل به برچسبهایی که به مردم میزند، تلاش آنها را طرحهای دشمن خیالی مرتبط ساخته، و وحشیانه سرکوب نماید. اما با توسعه هرچه بیشتر نارضایتی، نگرانی مردم برای سرکوب شدن و ترس از ماشین امنیتی و سرکوب نظام، به تدریج به خشمی فراگیر تبدیل شده و پیامهای خود را به نظام فاشیستی به اشکال مختلف به نمایش میگذارد. در این شرایط، روانپریشی نظام فاشیست با خشمی عمیق و فزاینده که از احساسات واقعی مردم خسته و جان به لب رسیده سرچشمه گرفته، مواجه میشود. در این شرایط، و در صحنه سیاسی، سرکوب پیوسته مردم و رعب و وحشتی که برپا میکند، به تدریج جای خود را به خشمی عمیق و همراه با شجاعت برای مقابله با رژیم میدهد. در این شرایط دگرگون کننده، دیگر پیوندهای عاطفی و احساسی فریبکارانهای که رژیم فاشیستی با تودههای ناآگاه و باورمند برقرار کرده، نمیتواند کارآمد باشد و اوضاع را تحت کنترل خود گیرد. رهبری فاشیست با شروع وزش نسیم مخالفت و نارضایتی گسترده مردم، تصورات خود را در هاله درماندگی میبیند. در اینجاست که نه تنها پایههای اقتدار مصنوعی رژیم رو به زوال میگذارد، بلکه به تدریج هواداران نظام فاشیستی نیز یا صادقانه مسیر زندگی خود را از نظام جدا میسازند، و یا از روی ترس ناشی از خشم مردم و حساب پس دادن آینده، رهبر درمانده فاشیست را تنها میگذارند.
در مواجهه با رژیم فاشیستی، نیروهای مخالف، و به ویژه آنهایی که خود را در موقعیت رهبری اعتراضات مردمی میبینند، به درکهای متفاوتی درباره ضرورت دگرگونی میرسند.
پارهای از آنها باور دارند که نظام قابل اصلاح است. به نظر اینان، با تقویت آگاهیهای مردم و آوردن آنها به حوزههای شبهدمکراتیک تصمیمگیری میتوان از شدت تمامیتخواهی نظام کاسته و آنرا در برابر خواستههای مردم به تسلیم کشاند. در نقد برنامه گاتا، مارکس به درستی توضیح میدهد که اصلاحطلبان در خوشبینانهترین حالت ممکن سادهانگار و در واقعگرایانهترین حالت فریبکارند. ذات رژیم فاشیستی به گونهای است که امکان اصلاح در آن وجود ندارد. اصلاحطلبی نیز هرگز نمیتواند کانون اصلی قدرت فاشیستی را مورد نقد قرار داده و به چالش بکشد زیرا هستی سیاسی اصلاحطلبی به همان منابع ضدانسانی و متعفن فاشیسم وابسته است.
جریان دیگری هم وجود دارد که خواهان عبور کامل از فاشیسم مذهبی است، اما این نگرانی را ابراز میدارد که پس از دوران گذار از استبداد، فضای فاشیستی دیگری بر جامعه سایه افکند. این نگرانی، هرچند قابل توجه و بجاست، به درستی معلوم نیست بر چه پیشفرضهایی قرار دارد و چگونه آن پیشفرضها میتوانند به اثبات برسند. علاوه بر این، آشکار است که این جریان درک علمی صحیحی از مفهوم پدیده فاشیسم ندارد و مخاطبان خود را نیز از سوی کسانی انتخاب میکند که آنها هم تمایلی به درک علمی از این مفاهیم ندارند. این جریان گروههای متفاوتی را با گرایشهای سیاسی مختلف در بر میگیرد.
برخی از گروهها با اندیشههای چپگرایی ساختارشکن، با طرح نگرانی خود از استقرار فاشیسم دیگری در فردای انتقال از استبداد، در عمل موانعی را در برابر بدیلها قرار میدهند. به عنوان مثال، به دنبال اعلام مواضع چند هفته پیش شاهزاده رضا پهلوی، یا برای عدهای «آقای رضا پهلوی»، در خصوص ضرورت عبور از حکومت اسلامی به سوی ایرانی آزاد، سر و صداهای زیادی از سوی گروههای چپگرا با گرایشهای مختلف، و یا گروهی که خود را «جمهوریخواهان» مینامند، به راه افتاد که به موجب آن نوعی ضدیت زیر عنوان «صدای پای فاشیسم» را نمایندگی میکرد. اینگونه مواضع ذهنیت کنکاشگر را ممکن است به این نتیجه برساند که آنان حکومت اسلامی را بر انجام تغییرات برای آینده ایران ترجیح میدهند.
بنابراین، در شرایط حساس و خطیر کنونی ایران یک پرسش برای هر ایرانی دردمند و تلاشگر برای رهایی از استبداد و تمامیت خواهی مذهبی باید مطرح شود: «به درستی فاشیسم چیست؟» اهمیت طرح پرسش هم برای درک صحیح ویژگیهای حکومت سرکوبگر کنونی مهم است و هم برای آماده شدن به سوی آیندهای آزاد برای ایران و ایرانیان، و همچنین برای به دست آوردن بینش صحیح درباره ماهیت نظام سیاسی آینده ایران. این نوشتار قصد دارد توضیح دهد که اساسا فاشیسم چیست و مختصات آن چگونه تعریف میشود. امید که این توضیحات بتواند در جهت روشنگری اندیشهها و همچنین فعالان جامعه مدنی مفید باشد.
فلسفه فاشیسم
اصلیترین نکتهای که باید در بررسی فلسفه فکری و هستیشناسی فاشیسم مورد توجه قرار داد این است که فاشیستها برای پنهان ساختن اهداف سلطهگرانه و تمامیتخواه سیاسی خویش، بنایی فلسفی برای توضیح دیدگاههای خود تاسیس میکنند که بر احساسات تودههای مردم، و به ویژه اقشار ناآگاهی قرر دارد که به سرعت در جهت اهداف فاشیستی بسیج میشوند. به همین دلیل، میتوان فلسفه فاشیسم را در تلاش برای سلطه انحصاری بر قدرت از طریق تبلیغات فریبنده و عوامگرایانه مردم سادهاندیش خلاصه کرد. از اینگونه ویژگی فریبکارانه فاشیسم مشکلات و بلایای سیاسی اجتماعی پیچیدهای مانند برتریطلبی نژادی، شستشوی فکری مزدوری، سرکوب مخالفان، و سلطه تمامیتخواهانه به وجود میآید. همه این مصائب و بلایای اجتماعی نیز زیر عنوان قانون، نظم، و یا ملاحظات امنیتی برای آنچه فاشیسم شکوه و اقتدار ملی مینامد، توجیه میشوند. البته این روشها به خوبی با تبلیغات میآمیزند و از طریق شستشوی مغزی سادهاندیشان و یا باورمندان، به نگرش سیستماتیک مسلط بر جامعه تبدیل میشوند به گونهای که هرنوع مقاومت در برابر آنها نه تنها توسط دستگاههای سرکوبگر نظام فاشیستی، بلکه باورهای فاشیستی مردم سادهاندیش سرکوب میگردد. در حقیقت، کارکرد فاشیسم دوران حکومت نازی که توسط سیاستهای نازیپروری همه ابعاد حیات اجتماعی و سیاسی و به ویژه فرهنگی جامعه را در بر میگرفت، از نمونههای برجسته توضیح دهنده فاشیسم است که مطالعه آن برای درک رفتارهای فاشیستی در هر عصری و جامعهای مفید و روشنگر است.
الیزابت هینتون استاد مطالعات تاریخی و همچنین استاد دانشکده حقوق دانشگاه «ییل» در آثار برجسته خود، این موضوعات را توضیح داده است. وی در کتاب از جنگ علیه فقر به سوی جنگ علیه جرم و جنایت، از انتشارات هاروارد، گوشههای از این نوع سیاستها را روشن ساخته است. به عنوان مثال اینکه چگونه سیاهپوستان به سوی رفتارهایی کشیده میشوند که از آنها چهرهای جنایتکارانه برای جامعه شکل میگیرد.[۳] البته جامعه امروزین ایران به خوبی این نوع اندیشههای فاشیستی نظام حاکم و ساز و کارهای متناسب با آن را که با توسل به مذهب سیاسی توجیه میشوند تجربه کرده و نسبت به آنها آگاهی یافته است. اسلامیپروری امور، شامل آموزش، فرهنگ و هنر، ورزش، صنعت و حرفه، و دیگر ابعاد جامعه، به درستی مشابه همان نازیپروری فاشیستهای آلمان و ایتالیا است، که میکوشید سلطه تمامیتخواهانه رعبانگیزی بر مردم تحمیل کند.[۴] گروههای سرکوب وفادار به حکومت شامل بسیج، یا آنچه خود آنان گروههای «خودجوش» مینامند، همان کارکردی را دارد که «سربازان توفان» و یا «پیراهن قهوهایها»[۵] برای رژیم نازی از سال ١٩٢٠ در آلمان به عهده داشتند. اینان مانند بسیج انقلاب اسلامی، سازمان شبهنظامی بودند که با ارعاب و اتخاذ روشهای خشونتآمیز نقش کلیدی در به قدرت رسیدن آدولف هیتلر ایفا کردند.
پیشنهاد میشود برای درک بهتر دیدگاههای فاشیستی به برخی از پیشزمینههای تاریخی کهن، البته با نهایت دقت در ادراک مفهوم، مراجعه شود. جمهوری افلاطون شاید یکی از بهترینهای این متون کهن باشد. در این کتاب، هنگامیکه دمکراسی مورد نقد قرار میگیرد، استدلالی که در جهت ناتوانی دمکراسی به عنوان حکومت مطلوب ارائه میشود این است که توده مردم سادهاندیش همه معنا و مفهوم دمکراسی را به گزینش فرد مورد نظر خود تقلیل میدهند. این برگزیدگان ممکن است تنگنظر و نادان باشند. به دلیل تنگنظری به رقابتجویی و حسادت برای قدرت بیشتر روی میآورند، در حالی که نادانی آنان مانع از این میشود که بدانند مملکت را چگونه باید اداره کنند. آنچه در دمکراسیهایی که از طریق انتخابات مردم سادهاندیش و ناآگاه شکل گرفتهاند این است که طبقه خاصی بر مملکت حاکم شده و همه امکانات و ابزار قدرت را در اختیار خود میگیرد.[۶] به همین دلیل است که به نظر افلاطون استبداد رای از درون همینگونه سیستمهای دمکراسی سرچشمه میگیرد.[۷] همین نوع حکومت ناآگاهان است که با رای دمکراتیک هیئت پانصد نفره منصفه آتن، در سال ٣٩٩ قبل از میلاد، سقراط را به اتهام واهی به فساد کشاندن اندیشه جوانان آتنی به مرگ محکوم میکند. این ناآگاهی تودهوار مردم است که جام شوکران را به سقراط تحمیل میکند؛ و سپس همان محکومیت را در چهار قرن بعد به عیسی مسیح تحمیل میسازد.
در نگاه افلاطون، حال هرگاه این مختصات دمکراسیها را در نظر بگیریم، به خوبی در مییابیم که حکومت مطلوب آنست که توسط رهبری با ویژگیهای سیاستمداری خردمندانه تعریف شده و شکل میگیرد. منظور از این بیان این است که رای دادن و انتخاب کردن مانند مهارتی است که باید به افراد آموزش داده شود تا بتوانند مسئولانه در خصوص اداره جامعه خود تصمیم بگیرند. این منظور از شرایط امروزین ایران، و شاید فردای ایران، بیگانه نیست. به درستی نمیتوان رئیس جمهور را صرف نظر از آرای تقلیلی که از طریق تبلیغات فریبکارانه دستگاه حکومتی از آن خود ساخت، سمبل مدیریت کشور دانست. حال اگر، به عنوان مثال، رسانههایی بهم ریختگی کشور را که آنرا به لبه پرتگاه نابودی ملک و ملت و تاریخ و فرهنگ آنان سوق داده، ناشی از بیتدبیری و جهالت آن فرد و هواداران او میدانند، اعتراضی نیست. اما مشکل در این است که این نوع تحلیلها که در اغلب رسانههای تحلیلی خارج از کشور و همچنین تحلیلگران انجام میشود، ریشه اصلی مصیبتها یعنی نگرش فاشیستی برخاسته از زیربنای مؤسس نظام را به حاشیه میرانند.
در این ارتباط، و برای آشکار ساختن ماهیت ذاتی فاشیسم، در تحلیل قدرتمند خود در باره فلسفه فاشیسم اوایل قرن بیستم، «روی» توضیح میدهد که فلسفه فاشیسم برآیند منطقی ایدهگرایی پساهگلی است. یعنی مکاتب شبهعلمی تحصلی فرامدرن، واقعگرایی جدید و تجربهگرایی، که در عین تظاهر به انکار ایدهگرایی، سعی در احیای مجدد نوع جدیدی از رمزگرایی متافیزیکی داشتند. آن مکاتب ایدهگرایانه پساهگلی با استتار فریبکارانه خود، در پراگماتیسم و هگلگرایی جدید به اوج خود رسیدند. اولی شکل مبتذل مادیگرایانه را نمایندگی میکرد که با تجارب دینی خود را توضیح میداد. دومی سلاح انقلابی دیالکتیک هگلی را برای خدمت به اهداف واکنش ستیزهجویانه انتخاب کرده ولی در عمل آنرا تحریف نمود. حاصل این تلفیق، زیر پا گذاشتن تمام معیارهای زمینی اخلاق، عدالت و آزادی بود. بنابراین، و به عنوان مثال، فیلسوف فاشیسم، «جووانی جنتیلی»[۸] اندیشیدن را معادل تفکر در خدا میدانست و میگفت هرچه انسان بیشتر فکر کند، بیشتر خود را در محضر خدا احساس میکند. خدا همه چیز است و انسان هیچ! با الهام از همین اندیشه است که فاشیسم همه چیز و خلاقیت انسانی هیچ به حساب میآید. فیلسوفان فاشیسم برای توجیه ارتجاع سیاسی و بربریت اجتماعی مهمترین اصول بنیادی فرهنگ مدرن اروپا، یعنی انسانگرایی را زیر پا گذاشتند.[۹] دقت نماییم این تفسیر عمیق چگونه میتواند ماهیت فاشیستی حکومت اسلامی را آشکار سازد.
انسان فانی اعتقاد به فاشیسم را میپذیرد… خود را در وجود فراگیر الوهیت غرق میکند تا توسط خداوند متعال، اراده و عمل او فارغ از تمام قوانین این جهانی آزاد شود. در اینجا اعمال وحشیانه و خشونتآمیز، آنگونه که در پی اهداف الهی صورت میپذیرند، در جهان هستی همگی توجیه مییابند، فرآیند تفکری که چنین اعمالی را توضیح میدهد، به گونهای فریبکارانه به عنوان تبلور دنیایی عالم الوهیت تصور میشود. این اعمال الهام گرفته از منبعی الهی قلمداد میشوند. خدا سرمایهداری پوسیده و مضطرب را تحت حمایت خود میگیرد و هر مدافع متعصب این نظام فرسوده مادیگرای مبتذل، ابزاری الهی تعبیر میشود. از طریق این مکر حیلهگرانه، او (فاشیست) آزادی بی حد و حصر اراده خود را حفظ میکند ولی آنرا از دیگران سلب میسازد (در اینجا فاشیسم به وجود میآید) «فاشیست همان ابرمرد است!»[۱۰]
همراه با این شکل و محتوی فاشیسم، میتوان به اشکال معاصر آن در جوامع مختلف هم دست یافت. سیاستهای ملیگرایی افراطی، بیگانههراسی و انواع نژادپرستی خشونتآمیز که توسط رهبری با گرایشهای اقتدارگرا توضیح داده میشوند، نمایشهایی از اینگونه فاشیسم هستند. در فلسفه فاشیسم، «استانلی جیسون» توضیح میدهد کسانی که این سیاستها را اجرا میکنند دنبالهروان سرسخت شیوههای پدرسالارانه هستند: «آنها رسانهها، تولیدکنندگان فرهنگی و معلمان را به عنوان دروغگویان فاسد با دستور کار چپ نقابدار محکوم میکنند.»[۱۱] هدف آنان این است که با تهییج گرایشهای تودهای مردم سادهاندیش، زمینهای مناسب برای سیاستهای خود به وجود آورند.» «آنها ادعا میکنند کشورشان زمانی در بین ملتها بزرگ بوده است، اما در نتیجه فرو افتادن به دامان لیبرالیسم تحقیر شده است.» بر این اساس، قوانین مهاجرتپذیری کشور را تضعیف کرده و ویران ساخته است. آرمانهای لیبرالی، همچنین مارکسیسم، سوسیالیسم و ایدئولوژیهای جنسیتی که در دانشگاهها و مدارس گسترش یافتهاند، تهدیدهای نابودکنندهای برای ملت هستند. ارتش به عنوان یک نهاد مقدس باید از آرمانهایی الگوبرداری کند قدرت رهبران سیاسی را استحکام بخشد، و دولت باید بر اساس مدل تکحزبی شکل گیرد. به نظر «استانلی» این مدلهای فاشیستی معاصر در سکوت و آرام آرام در حال گسترش هستند. «نمونههای واضح عبارتند از مجارستان، لهستان، روسیه، هند، اسرائیل، برزیل، ایتالیا و ایالات متحده. احزاب سیاسی با این شخصیت همچنین درجات مختلفی از موفقیت انتخاباتی را در فرانسه، آلمان و جاهای دیگر به دست آوردهاند».[۱۲] پرسشی که توسط «استانلی» با روشنی به بحث گذاشته میشود این است که آیا این جریانات را باید استبداد راستگرا دانست؟ یا ملیگرایی افراطی؟ یا تودهگرایی راست افراطی؟ او در کتاب خود با عنوان فاشیسم چگونه عمل میکند[۱۳]، توضیح میدهد که بهترین اصطلاحی که میتوان برای این جریانات به کار برد، «فاشیسم» است.
هرگاه این ویژگیها را کنار هم قرار دهیم، ماهیت فلسفی فاشیسم آشکار میگردد؛ فلسفهای که در همه زمانها و در هم جوامع امکان حضور و تحقق دارد. البته منابع در دسترس آکادمیک به سختی حکومت اسلامی را در ردیف سیستمهای فاشیستی قرار دادهاند. شاید آنها به دلیل تمرکز بر جوامع خویش، از نوع نظام فاشیسم پنهان در حکومت دینی غافل ماندهاند. اما اگر به منابع تاریخیتر پیدایش فاشیسم معاصر، مانند کارهای «جنتیلی» مراجعه کرده و آنرا در پناه توضیحات مدعی بودن پایههای الهی حکومت بررسی نماییم، این حقیقت آشکار میشود که حکومت اسلامی به درستی نمونهای از فاشیسم در مدل شرقی و مذهبی خاص خود است. البته «استانلی» راه را برای این تفسیر باز میگذارد و اعتراف میکند که «این احتمال که فاشیسم بتواند دوباره به عنوان یک نیروی مردمی ظاهر شود، بهاندازه کافی برجسته نشده است.» این یعنی نوعی غفلت در باره ضرورت تحلیل صحیح فاشیسم مذهبی وجود دارد که در نتیجه آن سمت و سوی اندیشهها به طرف خطرات حاصل از آن معطوف نمیشود. بنابراین باید کوشید و متفکران و دانشجویان را برانگیخت تا در باره فاشیسم معاصر اندیشه کنند. این ضرورت به ویژه برای رهبران گروههای سیاسی و جنبشهای اجتماعی اجتنابناپذیر است. در حقیقت، آنگونه که «استانلی» میگوید، در اندیشههای فلسفه سیاسی، «فاشیسم به عنوان یک مفهوم کاملاً تاریخی، عمدتا حوزه پژوهش مورخین بوده است.» مشکل در اینجا قرار دارد. فاشیسم پدیدهای نیست که فقط در تنگنای تاریخی سالهای منتهی بر جنگ جهانی دوم مورد مطالعه قرار گیرد. فاشیسم در هر زمانی، در هر جامعهای، و در هر شکل و لباسی ممکن است ظاهر شود. این اندیشه فلسفی انتقادی است که «باید مفهوم فاشیسم را دوباره جذب کند و مطالعه خود را برای چالشهای امروزی و برای کسانی که با نسلهای بعدی روبرو هستند زنده نگه دارد.»[۱۴]
از این رو حداقل بخش روشنفکری جامعه ایران همراه با رهبران جنبشهای سیاسی امروز باید توجهات خود را به سوی درک ماهیت فاشیسم مذهبی معطوف نماید تا بتواند راههای خروج از نظام فاسد فاشیستی مذهبی را به درستی دریافته و راهکارهای اجرایی آنرا تعریف نماید. در نظر داشته باشیم که در این شرایط خطیر، باز هم جریان اصلاحطلبی میکوشد با به انحراف کشاندن افکار عمومی استمرار نظام تمامیتخواه را تضمین نماید. بیدلیل نیست که به دنبال بحث جانشینی مجتبی خامنهای، فاطمه هاشمی رفسنجانی به شیوهای مستقیم به دفاع از جاشینی او پرداخته و با ترسیم چهره او به عنوان اصلاحطلبی مانند بن سلمان در عربستان سعودی، میکوشد به شکل زیرکانهای ماهیت فاشیستی نظام اسلامی را پنهان نماید. به همین دلیل است که باید یکبار دیگر بر ضورت شناخت صحیح فاشیسم معاصر و خطرات پنهان آن در به انحراف کشاندن افکار عمومی دقت کرد. به امید اینکه روزی گروههای سیاسی خود را از تحلیلهای خبری روز رها ساخته و با تعمیق در مبانی اندیشه یاریرسان مبارزات آزادیخواهانهی مردم ایران باشند.
برگرفته از کیهان لندن
------------------------------------
*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا
[۱] Wilhelm Reich. (1933/1946). The Mass Psychology of Fascism. Theodore Wolf (Trans.). New York: Orgone Institute Press
[۲] این نوشتار در وبسایت آگورا ایران آکادمیا انتشار یافت.
[۳] Hinton, E. (2016). From the War on Poverty to the War on Crime: The Making of Mass Incarceration in America. Cambridge: Harvard University Press.
[۴] نگاه کنید به «ورزش و سیاستهای فریب در رژیمهای تمامیتخواه» از این نویسنده در کیهان لندن مورخ ٢٩ ماه مه سال ٢٠٢٢
[۵] Storm Troopers or Brownshirts. In German language: Sturmtruppen or Braunhemden
[۶] Plato’ Republic. (2004). Hackett Publishing Company. The Republic. 564d.5
[۷] ۵۶۹c.5
[۸] Giovanni Gentile (1875-1944), Italian neo-Hegelian idealist philosopher, educator, and fascist politician. The self-styled “philosopher of fascism”, he was influential in providing an intellectual foundation for Italian Fascism
[۹] Roy, M.N. (1976). Fascism: Its Philosophy, Professions, and Practices. Jijinsa: Best books, p. 10
[۱۰] Ibid., pp. 10-11
[۱۱] Stanley, J. (2019). The Philosophy of Fascism. The Philosopher, vol. 107 No. 2
[۱۲] همان منبع
[۱۳] Stanley. (2018). How Fascism Works: The Politics of Us and Them. New York: Random House
[۱۴] همان منبع شماره ١٢