ایرج جوادی
موضوع حجاب این روزها داغ ترین موضوع مورد بحث در تمام محافل ایرانیست. و بیراه نیست اگر من هم مقاله ماه جولای خودم و به این موضوع جالب اختصاص بدم.

چیزی که بسیار هیجان انگیز و خوشحال کنندست اینه که نه تنها بانوانی که ظاهر و لباس پوشیدنشون به روشنی نشان میده که با حجاب اونهم از نوع اجباریش کاملآ مخالفن بلکه تعدادی از بانوان محجبه که حتی چادر به سر میکنن هم با سایر خواهران و هموطنان خودشون همصدا شدن و بدون واهمه عکس خودشون رو در رسانه های همگانی میگذارن و مینویسن که من با وجود اینکه خودم با حجاب هستم ولی با اجبار در مورد پوشش بانوان مخالفم و باور دارم که هرکس باید نوع پوشش خودش رو طبق باور و سلیقه خودش انتخاب کنه. این حد از تفاهم و همدردی برای سایرین، پدیده قابل احترامیست که متاسفانه سایر گروه های مخالف رژیم به اون دست نیافتن و ما مرد ها میبایست از این نقطه نظر بانوان کشور مون رو ستایش کنیم و به آنها امتیاز بدیم.

همه ما میدونیم که مقامات رده بالای جمهوری اسلامی شامل روحانیون خط اول، سران سپاه و مقامات بالای دولتی به اسلام و هیچ ایده ولوژی دیگری باور و دلبستگی خاصی ندارن. تنها هدف آنها حفظ نظام هست تا در سایه اون بتونن به غارت کشور ادامه بدن و طمع سیری ناپذیر خودشون رو اقناع کنن. علاوه بر اون چون بخوبی واقفا که تا چه حد به توده های مردم ظلم و اجحاف کردن و چطور از روی نادانی و در موارد ی دانسته و به منظور تامین خواسته های مادی و دنیوی خودشون منافع و منابع کشور رو فنا کردن، هرچقدر هم که ما با صداقت بگیم و سوگند یاد کنیم که بابا ما از قماش شما نیستیم و برای اینکه این سیستم صحیح در کشور جا بیفته هیچ کسی رو بدون محاکمه عادلانه با حق استفاده از وکیلی که خودشون طبق سلیقه و باور خودش انتخاب کرده باشه محاکمه نمیکنیم و بدون رای دادگاه های عادله و شبیه کشورهای پیشرفته کسی رو مجازات نمیکنیم، ممکن نیست که این حرف ما رو باور کنن. چون علاوه ان بر اینکه خودشون میدونن که چه دسته گلهایی به آب دادن، به علت اینکه خودشون دروغگو و دغل هستن ممکن نیست باور کنن که کسی هم ممکنه راست بگه.

در فاصله ده دقیقه پیاده روی از محل سکونت من پارک بزرگی هست که چهارتا زمین والیبال و زمینهای متعدد تنیس، بسکتبال هند بال و فوتبال داره. این روزها که هوا آزار دهنده گرمه، من صبر میکنم تا نزدیکی های ساعت هشت بعد از ظهر تا از شدت گرما کاسته بشه و سپس برای برنامه قدم زدن خودم بسوی پارک میرم. در پارک ما این گوشه و آن گوشه جوانها با استفاده از زمین های ورزشی به انواع ورزشها مشغول میشن. ولی ورزشی که بازارش از همه گرم تر هست و در غالب موارد نه تنها اون چهارتا زمین از پیش ساخته شده اشغال میشه، بلکه میبینم که بعضی ها روی زمین چمن پارک نوار گذاشتن و تیر های خودشون رو در زمین فرو کردن و تور والیبال رو به اون بستن و دو تا یا بیشتر زمین اضافی هم روی چمنها ایجاد کردن و وقتی من ساعت ۷:۴۵ دقیقه یا هشت به انجا میرسم میبینم که انها از مدت های قبل در گرمای ۳۷ درجه که گاهی تا ۴۱ و یا ۴۲ هم میرسه با پشتکار و نشاط به بازی مشغولن. میپرسین از کجا میفهمم آنها از مدتها قبل از رسیدن من به بازی مشغول بودن یک از اینکه وقتی مثلا ساعت ۵ یا ۶ بعد از ظهر با اتوموبیل از کنار پارک رد میشم میبینم ده ها اتوممبیل در پارکینک وسیع آن پارک کرده و زمین های بازی اشغاله، مضافا موقع بازی میشنوم که گاه یکی از بازیکنان اسکور ها رو با صدای بلند اعلام میکنه، مثلا میگه ۱۳ به هشت. خب کسانیکه والیبال بازی کردن میدونن که این سکورها در ظرف ده دقیقه بدست نمیاد.

حالا یاد خاطره ای افتادم از دوران تحصیلم در آبادان حدود ۶۵ سال پیش. یک بار یک رزمناو بزرگ آمریکایی آمده بود به بندر آبادان و مقامات کالج ما ترتیبی دادن تا تیم بسکتبال اون کشتی با ما یک مسابقه دوستانه برگزار کنه. میدونین که بسکتبال یک بازی آمریکاییست، و داستان اون به این صورته که سالها پیش نمیدونم در کدام ایالت و کدام شهر در ساعت ورزش یک کلاس مدرسه یا کالج اون شهر باران میباریده و معلم ورزش برای اینکه در هوای بارانی که نمیشد بچه ها برن تو میدان و به بازیهای متداول بپردازن بی حوصله نشن میگه دوتا نردبان کوتاه یا صندلی بلند بیارن و روی هر صندلی یکی از بچه ها بایستن و دست هر کدامشون یه سبد (بسکت) میده و بقیه بچه ها رو دو دسته میکنه ومیگه هر کدام سعی کنن توپ رو در سبد تیم مقابل بیندازن و لابد مقرراتی هم ابداع میکنه که چگونه این کارو بکنن و به این ترتیب بازی بسکتبال که نامش هم از همون بسکت های دست بچه ها گرفته میشه بوجود میاد. این و گفتم که شما خواننده های عزیز بدونین که تیمی که مرکب از چند صد جوان ورزیده ملوان آمریکایی تشکیل شده باشه در مقابله با تیمی که از از ۷۶ نفر دانشجوی کم سن و سال ایرانی تشکیل شده باشه چه حالتی داره. ولی بعد از اینکه اندکی بازی ادامه پیدا کرد تیم رزمناو پی بردن که نه بابا تیم ما هم بازی بلده و در نتیجه خیلی جدی و با توجه بازی کردن و همانقدر که تیم ما از بازی کردن با آنها لذت برد آنها هم از بازی با ما راضی و خشنود شدن. طبیعی ست که تیم‌انها با اختلاف فاحش برنده شد چون تیم ما گرچه یکی از بهترین مربیان ورزشی رو داشت که به بهترین وجهی بچه ها رو تربیت میکرد ولی ما سال اولمون بود و فقط چند ماه تمرین کرده بودیم. بعد از اتمام بازی ما پیشنهاد کردیم که خب حالا اگه دلتون میخواد بیایین با ما والیبال مسابقه بدین. اونها پرسیدن چی چی بال؟ ما گفتیم والیبال. و بین حدود پانزده نفری که برای بازی و یا همراه بازی کنان به ساحل آمده بودن حتی یکنفرشون اسم والیبال رو نشنیده بود. و این واقعه در سال ۱۹۵۶ یا ۵۷ اتفاق افتاد. من نمیدونم آیا سایر مردم آمریکا هم در ان سال نام والیبال رو شنیده بودن یا خیر ولی این مثال رو بدان آوردم که بدونین والیبال برای آمریکاءی ها یک ورزش قدیمی و جا افتادن نیست و نمیدونم چند ساله که در آمریک متداول شده ولی حالا که شده خیلی جا باز کرده و شما باید ببینین که در یک شهر کوچک ایالت کالیفرنیا که به زور هشتاد هزاز نفر جمعیث داره پسرها و دخترای کم سن وسال مثلا پانزده شانزده ساله چه والیبالی بازی میکنن. حالا برگردیم سر بحث خودمون سه چهار روز پیش که داشتم از کنار زمین های والیبال عبور میکردم توجهم به نکته ای جلب شد که یا تا آن روز ندیده بودم ویا دیده بودم و توجه نکرده بودم. آن روز دیدم که در زمین والیبال چند تا دختر و پسر دارن با هم بازی میکنن.البته دختر ها چه در آن زمین و چه در سایر زمین ها شلوارک کوتاه و بلوزهای باز به تن داشتن. ولی دو تا دختر هم بودن که حدس میزنم باید فلسطینی بوده باشن. چون شهر ما فلسطینی زیاد داره. آون دختر ها شلوار بلند مانتو و روسری داشتن و تمام موها و گردن خودشون رو هم با روسری پوشانده بودن و و رو سری رو با یک کلاه محکم نگهداشته بودن تا در اثر جست و خیز بازی از سرشون نیفته. من رفتم جلو تر و با سلفونم عکسی از آنها گرفتم شما اگر تصویر ضمیمه رو درشت کنین، اولین نفر سمت چپ عکس تصویر اون خانم رو به وضوح میبینین. ولی چیزی که من با کنجکاوی بررسی کردم تا اطمینان حاصل کنم، این بود که نه کسی به پاهای لخت اون دختر های آمریکایی توجهی میکرد ونه کسی با دیده تحقیر به لباس نامناسب اون دختر خانمهای مسلمان در هوای چهل درجه نگاه میکرد همه در نهایت راحتی و آزادی به بازی و ورزش خودشون اشتغال داشتن و صدای فریاد و خنده های نشاط آورشون فضای پارک رو پر کرده بود. با خودم فکر کردم چرا ما نباید چنین آزادیی داشته باشیم تا جوانهامون سالم تر شاداب تر و کم عقده تر بار بیان؟

وقتی من برای گرفتن این عکس از راه کوتاهی که مسیر اصلی رو به کنار زمین والیبال میرساند جلو رفتم تا عکس بگیرم دیدم دوتا دختر خانم دیگه با شلوارک کوتاه در حاشیه زمین شنی روی اسفالت نشستن و دارن بازی رو تماشا میکنن و یکی از اونها قلاده سگی رو هم بدست داشت. آقا سگه با دیدن من شروع کرد به پارس کردن و سعی میکرد بیاد به طرف من، که البته اون خانمی که قلاده حیوان رو بدست داشت قلاده رو کشید و حیوان رو متوقف کرد. من روم و به سگه کردم و به فارسی سلیس گفتم چیه بابایی من که تو رو خیلی دوست دارم. میگین چرا به فارسی؟ چون اون خانمها داشتن با هم فارسی صحبت میکردن. حالا من ناچار میشم خاطره دیگری رو براتون نقل کنم. سالها پیش. حدودهای سالهای ۱۹۶۵ کمی بالا و پایین من در موسسه ای که کار میکردم دوست نازنینی داشتم که هنوز هم بعد از این همه سال باهم دوستیم. گرچه او در لندن زندگی میکنه و سالها میگذره که همدیگر رو نمیبینیم ولی خب دوستی برقراره. این دوستم رو وقتی سالهای اول دبیرستان بوده پدرش برای تحصیل فرستاده بود انگلیس و او آنجا تحصیل دبیرستانی و دانشکده خودش رو تمام کرده و به ایران برگشته بود و ما در یک شرکت انگلیسی با هم همکار بودیم. روزی او داستانی رو برای من نقل کرد که من از اون داستان دو درس گرفتم که تا امروز همیشه اون نکته هارو رعایت کردم. او میگفت یک روز در لندن سوار اتوبوس بوده و میبینه یکی از دوتا دختری که نزدیک اوایستاده بودن با صدای بلند به زبان فارسی به دیگری میگه: (اوا مهری جون من همین الان ر......شدم) دوستمون نه زیر میزاره نه رو و میگه خب چشممون روشن. دوستم میگفت دلم میخواست آنجا بودی و حال اون دختر و میدیدی. طفلکی دلش میخواست کف اتوبوس باز شه و او بیفته پایین. خب حالا بهتون بگم که اون دو عبرتی که من از شنیدن اون داستان گرفتم جی بود: اول اینکه در هیچ مجمعی مطلبی رو که مایل نیستم کسی از من بشنوه با تصور اینکه کسی فارسی نمیفهمه با صدای بلند به زبان نیارم. دوم اینکه هروقت دیدم دو نفر فارسی صحبت میکنن به بهانه ای که طبیعی به نظر برسه به آنها بفهمونم که رفقا حواستون جمع باشه من هم زبونتون هستم. البته اون دوتا دختر خانم هیچ توجهی به این اداب دانی من نکردن و من هم بدون اعتنا عکسم رو گرفتم و به راه خودم ادامه دادم. خب دیگه حاشیه رفتن بسه خوبه برگردیم سر موضوع اصلی خودمون یعنی حجاب.

در این جارو جنجال حاصل از مساله حجاب خانمها و دخالت مامورین گشت بقول خودشون ارشاد اظهار نظرهایی هم ازجانب بعضی ها به چشم میخوره که گاها جالب توجه هست. مثلا میبیم که یکی از آقایان دولتی برای تثبیت هرچه بیشتر تملق گویی و کاسه لیس بودن خودش میاد و میگه خب اگر امروز که بعضی از خانمها روسری خودشون رو سر چوب میزنن ما جلوشون رو نگیریم فردا شورت خودشون و میزنن سر چوب و میخوان عریان بیان تو خیابونها. اولا تا قبل از انقلاب ۵۷ که کسی فضولی در پوشش سایرین نمیکرد چند بار اتفاق افتاد که مردم عریان بیان توخیابونها، و یا در کشورهای متمدن و پیشرفته کی سابقه داشته که کسی عریان بیاد تو خیابون. دوما چرا اصلا ما نیاییم دست راست همه مردم رو قطع نکنیم. مگه امکان نداره که کسی اسلحه بدست بگیره و مردم رو یه قتل برسونه؟

حالا خوبه اندکی هم به فرهنگ و سنن ایرانی خودمون توجه کنیم. در حالیکه سالها قبل از اسلام میبینیم که رومی ها و یونانیها چه زن چه مرد دامنهای کوتاه میپوشیدن و شانه ها و سینه خودشون رو عریان میکردن به گواه تمام تندیسها وحجاریهای بدست آمده لباس ایرانیها شلوار بلند و پیراهنهای پوشیده بود و هیچ نمونه ای از عریانی در آثار بدست آمده از لباسهای ایرانیها دیده نشده. حالا من بهتون میگم اگر جمهوری اسلامی بخواد دست از عناد و یک دندگی خودش برداره و در پوشش مردم فضولی بیجا نکنه من حدس میزنم حوادثی به شرحی که ذیلا ذکر میکنم اتفاق میفته. در ابتدای امر مردم چون تا کنون کمتر حرف راست از جمهوری اسلامی شنیدن ابتدا خیلی با احتیاط عمل میکنن، چون فکر میکنن حتما زیر کاسه نیم کاسه ای هست. ولی اگر اطمینان شون جلب شد که جمهوری اسلامی این بار داره یطور استثنا یی راست میگه از آنجا که معمولا ما انسانها نسبت به آنچه منع مون کردن بیشتر حریص میشیم چند زمانی ممکنه تعداد قلیلی از مردم اندکی در انتخاب پوشش زیاده روی بکنن ولی نهایتا اون فرهنگ و سنن ایرانی منجر به نتیجه میشه و پوشش ایرانیها میشه یه چیزی بین پوشش متداول در کشورهای غربی و آنچه امروز جمهوری اسلامی سعی در حقنه کردن اون به مردم داره.

خب حالا این پرسش برای هر آدم عاقل و کنجکاوی پیش میاد که جمهوری اسلامی که راجع به بسیاری از منکرات اسلامی چندان سخت گیری نمیکنه، مثلا مصرف مشروبات الکلی که به وفور یافت میشه و سرنخ اصلی قاچاق و پخش عمده فروشی آن در دست خود سران سپاه هست چرا راجع به این موضوع اینقدر سختگیری میکنه. به نظر حقیر این موضوع یک دلیل فرعی و یک دلیل اصلی داره. دلیل فرعی اون اینه که مقامات فکر میکنن اگه در اینمورد کوتاه بیان این یکنوع شکست و عقب نشسنی در مقابل مردم هست و احتمالا مردم دلگرم میشن تا خواسته های بیشتری رو مطرح کنن و به دنبال کسب اون خواسته ها باشن. و اما دلیل اصلی بر میگرده به خواست و آرزوی مقام معظم که ظاهرا تا امروز به هر آنچه دلش میخواسته و ارزو داشته رسیده و هر چه میخواسته کرده و فقط در یک مورد هنوز نگرانه. و اون اینکه دلش میخواد نور چشمی عزیز دردانه خودش رو هم جانشین خودش بکنه و این قضیه اشکالاتی داره. جمهوری اسلامی همیشه یکی از بزرگنرین انتقاداتی که به سیستم گذشته گرفته موروثی بودن اون هست. مقامات جمهوری اسلامی مکررا استدلال کردن که به فرض این که شخصی کاملا صالح و شایسته باشه از کجا معلومه که فرزند او هم همان شایستگی رو داشته باشه. علاوه بر آن حتی امام راحل که بقول آقایون تقریبا معصوم و خالی از خطا و اشتباه بود فرزند خودش رو به جانشینی انتخاب نکرد و در نتیجه بر او آن گذشت، که گذشت و خود آقایون بهتر از هرکسی بر ماجرای ان آگاه هستن. حالا چطور میشه که عظما خودش بیاد و این نکات رو نادیده بگیره و فرزند خودش رو به جانشینی انتخاب کنه؟ خب حالا تا وقتی که ایشون حیات دارن در سایه قدرت و صلابت ایشون هر صدایی رو میشه در نطفه خفه کرد ولی وقتی خدای نکرده زبانم لال یه روز بیاد که سایه ایشون از سر ملت کوتاه بشه چگونه میشه اطمینان داشت که مردم زیر بار همچو موضوعی برن؟

چه کنیم چه نکنیم شاید بهتر باشه که امتیازاتی به مردم بدیم تا آنها خوشحال بشن و اون امتیازات رو از دست نورچشمی دریافت کنن. خب تا اون زمان که تحت سیاستها و شیوه های مدبرانه رءیس جمهور با کفایت جدیدمون دیگه مردم همه صاحب شغل و خانه شدن. و اقتصادمون هم که شکوفا شده و مردم از این جهات چیزی کم ندارن. تازه اگر هم در موارد معدودی مثلا در نقاط دور افتاده کشور کسی شغل و مسکن نداشته باشه که بسیار بعید و دور از ذهن هست به هر صورت رفع و رجوع این موارد نادر کار یک روز و دو روز نیست و مدتها زمان میبره ولی چیزی که با صدور یک بخشنانه انجام میشه و مردم رو خوشحال و ثنا گوی رهبر جدیدمون میکنه چیه؟ اگه تونستین حدس بزنین؟

خب با توجه به تمام عرایض فوق خوبه به خاطر بسپاریم که نه بابا ما به این آسانیها گول نمیخوریم و در عین اینکه همه دست به دست هم میدیم و برای رفع این قانون مذموم و ظالمانه که بر علیه بانوان عزیزمون مجری شده همه جور تلاش میکنیم ولی باور داریم که هدف اصلی مبارزات ما سرنگونی رژیم هست و به هیچ چیزی کمتر از اون راضی نمیشم.

 نوشته های هم میهنان که در این تارنما منتشر می شوند، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کنند

 

 

 طناب دار - توماج

 

ايران مينو سرشت - شيفته 

عضویت در نهاد مردمی

عضویت هم میهنان و افراد در نهاد مردمی به دو صورت پشتیبانان حقیقی برای ساکنین خارج کشور و یا پشتیبانان مستعار برای هم میهنان ساکن در ایران  می باشد.
از شما هم میهن گرامی دعوت می شود برای همکاری با هموندان  نهاد مردمی که برای استقرار نظامی دموکراتیک در ایران تلاش می نمایند به نهاد مردمی بپیوندید و ما را در اجرای پروژه های سرنگونی فرقه تبهکار اسلامی حاکم در ایران یاری فرمائید.

برای خواندن راهنمای ثبت عضویت اینجا کلیک کنید

تولیدات نهاد مردمی

در دفتر روابط عمومی نهاد مردمی، در بخش تولیدات با همکاری گروه محتوا و گروه نویسندگان کلیپ هائی برپایه اخبار روز و رویدادهای مربوط به ایران تهیه می شود که در شبکه های مجازی نهاد مردمی شامل فیسبوک، یوتیوب، تلگرام و اینستاگرام منتشر می شوند.
برای بازدید و یا اشتراک در شبکه های مجازی نهاد مردمی روی لوگوهای زیر کلیک نمائید