امیر طاهری
آیتالله خمینی، رهبر «انقلاب اسلامی»، در یکی از سخنرانیهای بیشمارش در سال ۱۳۵۸، خطاب به منتقدان خود گفت: «بله، ما مرتجع هستیم، ما میخواهیم به ۱۴۰۰ سال پیش برگردیم، وقتی که یک عده کم پابرهنه توانستند دو امپراتوری بزرگ آن زمان را از پای درآورند.»
چند دهه بعد، پژواکی از این سخنان آیتالله در یک موعظه ابوبکر البغدادی، خلیفه اسلامی موصل و رقه، شنیده شد: «اسلام میبایستی برگردد به سرچشمهاش یعنی دوران رسول اکرم (ص) و خلفای راشدین.»
به عبارت دیگر، هم «امام» خمینی و هم خلیفه ابوبکر البغدادی خواستار یک جهش بزرگ تاریخی به عقب بودند، رهبرانی که آرمانشهر خود را در گذشتهای دوردست میجویند.
هفته گذشته، پژواکی دیگر از این دو موعظه در موعظهای از هیبتالله آخوندزاده، رهبر طالبان، در افغانستان شنیدیم. آخوندزاده البته هنوز اعتمادبهنفس کافی ندارد تا عناوینی مانند «امام» یا «خلیفه» را برای خود به کار ببرد. او حتی جرات، اگر نخواهیم بگوییم وقاحت، لازم را برای ربودن عنوان ملا محمد عمرــ «امیرالمومنین»ــ را نیز نشان نمیدهد. با این حال، او نیز میکوشد تا اندکاندک از پلههای تخیلی خمینی، ابوبکر البغدادی و ملا عمر بالا برود، بیآنکه از بوته آزمایشی که آن سه تن از آن گذشته بودند بگذرد. هیبتالله نه فقیه اسلامی است نه غازی الاسلام و موقعیت کنونی خود را نه با فریب تودهها، مانند خمینی، به دست آورده است و نه با حضور در میدانهای جنگ مانند البغدادی یا ملا عمر. اگر او امروز قدرتی دارد، این قدرت را پرزیدنت جو بایدن، رئیسجمهوری آمریکا، در یک سینی نقره به او هدیه کرده است.
بدیهی است که طالبان امروز، به رهبری آخوندزاده، حتی از سایه مشروعیت متزلزل طالبان ۳۰ سال پیش نیز برخوردار نیست. طالبان ملا عمر حداقل میتوانست خود را پرچمدار نگرانیهای بخشی از قوم پشتون در افغانستان جا بزند و در همان حال، در نقش سمبل افغانستان اسلامیـسنتی مدعی سهمی از حکومت شود. طالبان امروز از هیچیک از این دو عامل برای کسب مشروعیت برخوردار نیستند. به همین سبب، آخوندزاده کوشید تا با تشکیل یک «اجلاس بزرگ علمای افغانستان»، آنچه را خود «مشروعیت داخلی» مینامد به دست آورد.
اما این «اجلاس بزرگ» پر از اشکال بود. نخست، هرگز معلوم نشد که «علمای» شرکتکننده چگونه این منزلت را به دست آوردهاند و برگزیده کدام بخش از مردم افغانستان با کدام مرجع علمیـفقهیاند. در میان «علمای» شرکتکننده، تا آنجا که ما توانستیم با کمک دوستان افغان دریابیم، کسانی بودند که زندگی خود را در فعالیتهای بازرگانی، کشاورزی، قاچاق، خریدوفروش اسلحه در بازار سیاه در افغانستان، ایران، پاکستان و هند شکل دادهاند.
شاید به همین سبب است که در عنوان اجلاس، هم در فارسی دری و هم در پشتو، لغت «اسلامی» غایب است. به عبارت دیگر، شرکتکنندگان هرچه باشند «علمای اسلامی» نیستند. در بیانیه طالبان آمده است: «این نشست به درخواست علمای دینی تشکیل شده و آنها مسئول سازماندهی و امنیتاند.» باز هم لغت «اسلامی» غایب است.
از این گذشته، معلوم نیست که این «درخواست» چگونه شکل گرفت و از سوی کدام مرجع تصویب شد و هزینه برگزاری آن از چه منبعی تامین میشود.
آخوندزاده و دستگاه او بهطور ضمنی کوشیدند تا «اجلاس» یا «گردهمایی» مشکوک خود را نوعی «لویه جرگه» قلمداد کنند. اما لویه جرگه نهاد سنتیـ قبیلهای افغانستان است که قرنها، البته به شکلهای گوناگون، سابقه داردــ نهادی که ریشسفیدان محلی، سران قبایل، بازرگانان کلان، علمای اسلامی و در دوران پادشاهی، اعضای برجسته خانواده سلطنتی را در چارچوب یک پارلمان غیررسمی برای رسیدگی به یک یا چند موضوع مشخص گرد هم جمع میکرد. لویه جرگه با هدف رفع یا دستکم تخفیف تضادهای اجتنابناپذیر جامعه تشکیل میشد و غالبا با شکل دادن به یک تفاهم فراقبیلهای به حفظ صلح و ثبات کشور کمک میکرد.
برخلاف لویه جرگه که خیمهای بزرگ بود برای حضور اضداد و حتی دشمنان با هدف رفع اختلافها از طریق مصالحه و بدهبستان، گردهمایی آخوندزاده خیمه کوچکی است برای بخشی محدود از جامعه افغان که در حال حاضر، با انحصار اسلحه و پول، در پی حذف تمامی مردم افغانستان از روند تصمیمگیری سیاسی حرکت میکنند.
گردهمایی اخیر طالبان دستور جلسهای ارائه نداد و سرانجام، یک قطعنامه ۳۰ مادهای را که معلوم نشد چه کسی نوشته و کجا تهیه شده است با کف زدن تصویب کرد. آیا میتوان تصور کرد که هیچیک از آن ۳۰ ماده حتی یک مخالف، یا لااقل یک مخالف مشروط، نداشت؟ در کره شمالی، گردهمایی «علمای» سرخ لااقل با یک دستور جلسه مشخص آغاز میشود، دستور جلسهای که حزب تهیه کرده است و برخلاف تصور عمومی، در جریان اجلاس مورد بحث و حتی ترسیم قرار میگیرد.
در گردهمایی بزرگ آخوندزاده، نزدیک به سه هزار موجود ناشناس که وجه مشترکشان، لااقل در ظاهر، ریش بلند و عمامه فربه بود، فقط برای کف زدن آمده بودند؛ کاریکاتوری غمانگیز از لویه جرگه.
آخوندزاده در خطبهاش به مردم افغانستان توصیه کرد که «از فعالیتهای مغرضانه خودداری کنید». اما آیا فعالیتی را میتوان تصور کرد که غرض یا هدفی نداشته باشد؟ آیا نفس شرکت در این نمایش غمانگیز یک «فعالیت مغرضانه» نیست؟
حذف زنان، یعنی بیش از نیمی از جمعیت کشور، از «گردهمایی» با این عذر توجیه شد که مردان میتوانند از سوی زنان سخن بگویند. بدینسان، آیا نمیتوان گفت که سه مرد میتوانستند بهجای سه هزار «علمای» شرکتکننده در «گردهمایی» کارها را رتقوفتق کنند؟ چرا سه مرد؟ حتی یک مرد، مثلا خود هیبتالله، میتواند در نقش فصلالخطاب، مانند خمینی یا ابوبکر البغدادی یا ملا عمر، تشکیل هرگونه «گردهمایی» را غیرلازم جلوه دهد.
مجیب الرحمن انصاری، ملای مستقلی از هرات که سخت هوادار طالبان است، مدعی است که «گردهمایی» به «نظام» مشروعیت داخلی میدهد. اما او نمیگوید این «نظام» مورد بحث چیست، بر چه اصولی بنا شده و چه اهدافی را دنبال میکند. او میگوید «هرکس به ضد این نظام قیام کند باید از بین برود و سر بریده شود!» اما نمیگوید منظور از «قیام» ضد یک نظام تعریفنشده چیست؟ آیا میلیونها افغان حق ندارند نظرات خود را درباره این «نظام» و اقدامهای آن بیان کنند؟
بیاطلاعی آخوندزاده و گروه او از تاریخ اسلام، رابطه شرع و عرف در اسلام و اصطلاحات حقوقی اسلام بهراستی شگفتیآور است. او میگوید: «مخالفت مسلحانه با این نظام بغاوت و فساد فیالارض پنداشته میشود!» البته در حقوق اسلامی، «پنداشتن» به معنای محکومیت نیست و بغاوت منحصر است به کفار حربی که علیه خلیفه میجنگند. بهخوبی میتوان دید که از دید آخوندزاده و گروه او، کل زندگی سیاسی یک جام،صه میشود در «سمعا و طاعتا» (میشنوم و اطاعت میکنم)؛ در حالی که در فرهنگ اسلامی، به کار بردن اسلحه برای مبارزه با ظلم و اغتصاب قدرت همواره جایز بوده است. آنجا که ظلم و جهل حاکم فراتر از طاقت مومنان است، قیام مسلحانه یا هجرت جایز به شمار میرود. این اصل در زندگی خود پیامبر با غزوات متعدد و پیش از آن، هجرت از مکه به مدینه شکل گرفت.
هیبتالله آخوندزاده یک سنت اسلامی دیگر را نیز نادیده گرفته است: بیعت. خمینی با برگزاری یک همهپرسی که از حمایت تقریبا همه احزاب و گروههای سیاسی در ایران در سال ۱۳۵۷ برخوردار بود، میتوانست مدعی داشتن نوعی بیعت شود. خلیفه ابوبکر البغدادی نیز با نشستن در مسجد جامع موصل بهمدت هفت روز و پذیرایی از مومنان، یا لااقل بخشی از آنان که از بیم مرگ آمده بودند، مدعی نوعی بیعت شد. ملا محمد عمر، امیرالمومنین طالبان در آن زمان، نیز دستکم از ۱۰۰ ملای پشتون بیعت مکتوب و ممهور داشت. اما هیبتالله از این نظر دستخالی است، مگر اینکه یک بیعت مکتوب و ممهور از جو بایدن عرضه کند.
نشست سهروزه «علما» بههیچ روی بهمعنای مشروعیت بخشیدن به نظام فکسنی هیبتالله و گروهش نیست. بعضی «کارشناسان» آمریکایی میگویند: «پس از نزدیک به یک سال از بازگشت طالبان به کابل، افغانستان هرگز به اندازه امروز امن نبوده است!»
اما این امنیت ادعایی در درجه اول ناشی از این واقعیت است که طالبان، یعنی عامل اصلی ناامنی در افغانستان، عملیات خرابکارانه تروریستی و ناامنسازیاش را متوقف کرده است. از سوی دیگر، نخستین جرقههای عملیات مسلحانه علیه طالبان در ماههای گذشته صدها قربانی گرفته است. غالب این عملیاتها که گروههای تروریستیـاسلامی رقیب طالبان سازماندهی کرده بودند، نشان میدهد که امنیت مورد بحث کارشناسان آمریکایی بیشتر جنبه تخیلی دارد. طالبان نیروی انسانی لازم، تجربه کافی و اراده واقعی برای استقرار ثبات و امنیت در افغانستان را ندارد و حضورش در کابل بهعنوان سایهای از یک دولت نتیجهای جز ایجاد یک حفره سیاه نامنی و تروریسم در آسیای مرکزی نخواهد داشت.
هم خمینی هم خلیفه البغدادی و هم ملا عمر، دانسته یا ندانسته، ۱۴۰۰ سال تاریخ تحول و تغییر و تکامل در زندگی جوامع اسلامی را نادیده میگرفتند. از دید آنان، ۱۴۰۰ سال گذشته را میتوان مانند اوراق یک کتاب برید و دور انداخت و آنچه را مورد نیاز است از چند صفحه نخست انتظار داشت. اما چند صفحه نخست مورد بحث نیز تصویری مغشوش عرضه میکند. سه تن از چهار خلفای راشدین به قتل رسیدند. در همان چند صفحه اول، جهان اسلام سه جنگ خونین داخلی و انشعاب دستکم ۱۰ فرقه را تجربه کرد.
در قرآن شریف، لغاتی مانند سیاست، اقتصاد، وزارت، انتخابات، حکومت و دیپلماسی وجود ندارد زیرا کتاب مقدس مسلمانان هرگز خود را بهعنوان منشور یک حزب سیاسی برای به دست آوردن قدرت اینجا و اکنون معرفی نکرده است.
در تاریخ اسلام، مبحث تاویل، یعنی جستوجوی دورترین ریشه هر فکر یا هر واقعه، سرگرمی جالبی برای فیلسوفان، شعرا و فیلسوفنمایان بوده است. اما تاویل به شیوه خمینی، البغدادی و ملا عمر نتیجهای جز کشاندن جامعه به بنبست تاریخی ندارد. در فرهنگ اسلامی، شرع هنگامی که از تفاهم و تقبل وسیع اجتماعی بهرهمند شود، تبدیل میشود به عرف. بدینسان، امر حکومت، چنانکه خواجه نظامالملک در «سیاستنامه» نشان میدهد، یک مقوله عرفی است نه یک معضل شرعی.
این به معنای بیرون راندن اهل دین از قلمرو سیاست نیست. نقش اهل دین راستیآزمایی عرف است، عرفی که نقش راستیآزمایی شرع را بر عهده دارد. این دادوستد، یا رفتوآمد فکری، تنها زمانی به نقطه سکون، یا «سکینه» میرسد که جامعه یا مومنان کرها و طوعا بر یک شیوه همزیستی صحه بگذارند. به عبارت دیگر، داور نهایی این پینگپنگ اسلامی بین شرع و عرف مردماند.
خمینی، خلیفه ابوبکر و ملا عمر حاضر نبودند این واقعیت را بپذیرند. به همین سبب، هر سه به بنبست رسیدند، بنبستی که تراژدی بزرگی را بر «مومنان» زیر سلطه آنان تحمیل کرد. امروز، هیبتالله آخوندزاده در سطحی پایینتر از سه همگن خود، در همان مسیر حرکت میکند.
از نزدیک به نیم قرن پیش، یعنی پس از کودتای جنونآمیز محمد داوود، هرگاه به خود گفتیم «وضع افغانستان از این بدتر نخواهد شد»، حدس ما اشتباه از آب درآمد. امروز چه؟ بهعنوان یک امیدوار حرفهای باید بگوییم: نه! افغانستان به نقطه صفر رسیده است و از این پس، مسیری جز حرکت فراتر از صفر ندارد و این حرکت بهناچار باید به مهار طالبان بینجامد.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی