پیامی نو که شاید راه گشای ما از بن بست سیاسی موجود باشد!
این نوشتار را در دو بخش به ایران یاران و عاشقان میهن پیشکش می کنیم و تنها انتظار ما این است که با توجه به آن و خواست نویسنده جوان این نوشتار، اجازه دهید تا آب تازه ای به برکه قدیمی و دستور العمل های تاریخ گذشته و بی اثر وارد شود.
فر ایران را میستاییم
آقایان، بانوان، والاتباران، ایرانپرستانِ خردمند، ایران دوستانِ گرامی صد درود بر شما،
جوانی خام و ناآزموده هستم. به هیچ گروه یا گروهکی وابسته نیستم. آماجی جز آزادی ایران از دستِ رژیمِ آخوندی و همکارانِ تبهکارش که با پهلویِ ایرانساز جنگیدند و این رژیمِ ایرانسوز را بر سرِ کار آوردند ندارم. به رازی پی بردهام که چهل و یک سال است کسی در هیچ کجا به آن اشاره نکرده است یا دستکم من از کسی نخوانده یا نشنیدهام و میخواهم این راز را به رایگان با شما و پارهِ تنم ایران در میان بگذارم. شاید از این راز آگاه بوده باشید ولی شاید آن را به ریختِ نوشته یا سامان داده شده نخوانده باشید.
جویای نام نیستم. رسانهای ندارم و در پیِ پا نهادن و خودنمایی در هیچ رسانهای نیز نیستم. از شما خواهش میکنم نامهای را که مینویسم بر برگی چاپ کرده و بخوانید. اگر خام به دید رسید با گفتار و نوشتارِ شیوای خود دستی بر سر و روی خامِ آن بکشید. از چند گوشه یا زاویه به آن بنگرید و کاستی و نادرستیهای آن را بسنجید. راستی و درستی و همسوییِ آن با سودِ ایران و همسو نبودنِ نوشتهام با سودِ رژیم و همکارانش را بررسی کنید. آن را با آزادی و در راستای سودِ ایران به خواستِ خود ویرایش کنید و اگر به دیدِ شما درست بود با آزادی به آگاهیِ مردم و دوستانِ خود برسانید.
همواره کوشیدم تا از واژگانِ بیگانه کمتر در نوشتن این نوشته بهره بگیرم. باور دارم که در راهِ ایران، و با چشم به ایران، برای نوشتن یا بر زبان آوردنِ برنامه یا راهکاری که برای آزادیِ میهن از دستِ بیگانه نوشته یا گفته میشود نباید از واژگانِ بیگانه و واژگانی که او به کار میبَرَد کمک گرفت.
شاید اگر رژیم از چهل و یک سال پیش تاکنون برپاست برای این است که ما به زبانِ او سخن گفتهایم و واژگانِ او را بر زبان آوردهایم.
پیش از هر چیز بگویم، گمان میکنم اگر این نوشته به دست یا گوشِ دوستانِ مهربان و نیکی که چون خودِ من به برپاییِ سامانهِ پادشاهی باور دارند ولی جز من، همواره تا امروز هر روز ما مردم را به بلند شدن، برخاستن، رستاخیز، قیام، و به خیابان آمدن فرا میخوانند برسد، خون به چهره آورند و ناخرسند شوند. ولی به این مهربانانِ نیکخو باید گفت نیک مردان و نیک بانوان، خشکمغز یا متعصب نباشیم، بر اندیشههای نادرستِ خود که تاکنون جز به بیهوده رفتن و فرسایشِ نیروها نینجامیده و نخواهد انجامید پافشاری نکنیم، بر اندیشهای که ایرانیِ دیگری نوشته هم بیندیشید، اگر خشکمغز باشیم و اندیشههای دیگر را چشم بسته کنار بگذاریم، پس ناهمگونیِ ما یا به عربی فرقِ ما با بسیجیان و آخوندهای خشکمغز یا به عربی متعصب چیست؟
از این نوشته خرده بگیریم، از آن بکاهیم، به آن بیفزاییم، ولی چشمبسته و خشکمغزانه آن را دور نیندازیم.
بسی رنج بردم در این سالها - - - نوشتم رَهی بهرِ ایرانِ ما سیامک
باور دارم که ایرانی همزمان با آنچه تاکنون یا پیش از این برای نبرد با رژیمِ ایرانسوز در پیش گرفته، با به کار بستنِ این برنامه و به راه انداختنِ جنبشی نو و رو گرداندن و فراهم نکردنِ آرامش و آسایش برای نیروهای رژیم در خانه، کوچه و محله، بدنِ رژیم را مانند خانهی پیشساخته از بیرون بند بند، از هم جداجدا، به پایین کشیده، بسته بندی کرده و چون فریدون آن را در کوهِ دماوند به زندان خواهد سپرد.
بدنه رژیمِ چیره گشته بر آب، خاک، و مردمِ اهوراییِ ایران چون بدنِ آدمیست. این رژیمِ ایرانستیز دست، پا، سر، دهان، چشم، گوش، و جز آنها دارد و هر اندامِ رژیم نیز در چهل و یک سالِ گذشته کارِ ویژهای را بر دوش گرفته است.
خامنهای، روحانی، وزیران، شورای نگهبان، نمایندگانِ مجلسِ ناایرانیِ شورای اسلامی، و خبرگانِ رهبری مغزِ رژیم هستند. اندیشههای چپ و دینِ اسلام یا به گفتهِ پهلویِ ایرانساز همبستگیِ ارتجاعِ سرخ و سیاه استخوانبندیِ رژیم است.
مسجد چون دل یا قلبِ رژیم است و خونِ اسلام را به بدن رژیم پمپ میکند.
ستاد اقامه نماز، امامانِ نمازهای جمعه و جماعت و رسانهها و صدا و سیمای رژیمِ جمهوریِ اسلامی زبان و دهانِ رژیم هستند و دروغ را از راه چشم و گوشِ مردم به مغزِ آنها فرو میکنند.
امامزادهها و پولی که مردم در آنها میریزند نادانسنجِ بیولوژیکِ رژیم هستند و کارمندانِ آن با شمردنِ پولهای ریخته شده در امامزادهها پیوسته نبضِ نادانیِ مردم ایران را گرفته و کاراییِ اندامهای دیگرِ رژیم در شستن مغز مردم را میسنجند.
جاسوسانِ بسیج و سپاه و وزارتِ اطلاعات چشم و گوشِ رژیم هستند.
سپاهیها یاختههای سفید یا پدافندیِ رژیم هستند.
برخی از مردمِ نادان که در راهپیماییهای ساندیسیِ خیابانی و گُزیدِمانها یا انتخاباتِ ساختگی و نمایشیِ رژیم با او همکاری میکنند، پاهای رژیم بوده و بدنِ رژیم را بر دوش خود راه میبرند. از به کار بردنِ واژه نادان پوزش میخواهم، ولی نادان کسی است که نمیداند، و این دسته از مردم نیز، خود با پا نهادن در نمایشی که رژیم گاه و بیگاه برپا میکند به نادانیِ خود یا اینکه نمیدانند رژیم چه بر سرِ آب، خاک، هوا، جانوران، دارایی، اندوختهها، و مردمِ ایران و کشورهای دیگر آورده گواهی میدهند.
و در پایان، اوباش، چاقوکشان، و نیروهای سرکوبگرِ بسیجی و سپاهی دستهای رژیم هستند. شاید شما که در برون مرز زندگی می کنید ندانید ولی رژیم در هر کوچه و خیابان پایگاهِ بسیج برپا کرده است. گفتنیست بسیج خود همان شاخهای از سپاه است و بسیجی همان سپاهیست. خواهش میکنم نیرنگ نخورید. گروهی از کارشناسانِ جنگِ روانیِ رژیم همواره از آب گِلآلود ماهی میگیرند. بدین گونه که از ناخرسندیِ مردم ایران از آنچه تازی از هزاروچهارصد سالِ پیش تاکنون با ایران کرده بهره گرفته و بسیجیان یا سپاهیان، یا همانان که امروز ایرانی را در خیابانهای ایران کتک میزنند عربِ فلسطینی و لبنانی مینامند. با این کار با یک تیر هفت نشان میزنند. 1 ایرانی بودنِ مزدورانِ سرکوبگر را با ناایرانی بودن، یا راستی را با ناراستی جابجا میکنند. همان کاری که کارِ آخوند بوده و هست. 2 میانِ فارس و عرب جدایی یا تفرقه میاندازند و فرمانروایی یا حکومت میکنند. کاری که انگلستان با هند و دیگر کشورها کرد. 3 به دشمنیِ دو تبار دامن میزنند. 4 با ناآگاهی رسانی یا ضد اطلاعات گِرایِ نادرست میدهند، ما مردم را گمراه نموده و سپاهی یا دشمنِ راستینِ ما را که در همسایگیِ ما، یک یا دو خانه آنسوتر زندگی میکند از چشمِ ما پنهان میکنند. 5 زندگیِ آرامِ دشمنِ راستین یا همان سرکوبگرانِ راستین یا همان بسیجیان و سپاهیان که روزها ما مردم را در خیابان سرکوب و شبها به آرامی در همسایگیِ ما مردم در خانههای خویش میخوابند بیمه میکنند. 6 با بر انگیختن احساسات، ما مردمِ ایران را به آسیب زدن به جان و داراییِ اعراب و همزمان مردمِ کشوری چون عراق را به آسیب زدن به جان و داراییِ ایرانی وا میدارند. آتش زدنِ سفارت ایران در عراق نمونهای نو است. 7 به زودی دو مردم یا ملت را به جان هم انداخته و جنگ را نعمت میخوانند. خمینی
شاید ندانید ولی رژیم همواره در سرکوبِ ناآرامیهای یک شهر یا روستا از بسیجیهای شهر یا روستای دیگری بهره گرفته است.
گاه رختِ یگانِ ویژه به تنِ بسیجیان و سپاهیان کرده و از هیبت یا ترسناکیِ رختِ یگانِ ویژه در ترساندنِ مردم در ناآرامیها بهره میگیرند. از دیرباز تاکنون سازمانِ نظام وظیفه جوانانی را که مشمولِ خدمتِ نظام وظیفه شده اند به پادگانهای گوناگونِ ارتش و سپاه در شهرها و روستاهای گوناگونِ کشور فرستاده است.
دوستی که در ناآرامیهای سالِ 78 در تهران به سربازی رفته بود به ما گفته بود که در پادگان رختِ یگانِ ویژه و سپر و کلاهخود به تن او و دیگر سربازانِ صفر میکردند تا در ناآرامیها در برابرِ مردم بایستند.
او میگفت که سپر به اندازهِ بسنده بلند نبود و نمیتوانست از خوردنِ سنگهایی که مردمِ خشمگین به سویِ ساقِ پای او پرت میکردند جلوگیری کند. تا سپر را بالا میآورد که از خوردنِ سنگ به چهره خویش جلوگیری کند سنگِ دیگری به ساق پای او میخورد.
با بدنِ رژیم و اندامهای آن چه باید کرد؟
فردوسی در شاهنامه چشماسفندیار را به ایرانی میشِناسانَد. آیا این تنها افسانه است؟ آیا تنها باید خواند و گذشت؟ آیا نباید از شاهنامهِ فردوسی آموخت؟
پژوهشگران همواره در پیِ یافتنِ چشماسفندیارِ ویروسها و باکتریها بوده و هستند تا بتوانند دارویی کارساز برای از میان برداشتنِ آنها بسازند.
کارشناسانِ رایانه همواره در پیِ یافتنِ چشماسفندیار یا سوراخهای رخنهپذیر در سامانههای رایانهای هستند تا بتوانند با دوختن آنها راهِ رخنه دزدان و راهزنانِ رایانهای در آن سامانهها را ببندند.
برای ناتوان و سرنگون کردنِ بدنِ رژیم باید چشماسفندیارِ آن را شناخت. آنگاه با از کار انداختنِ چشماسفندیارِ رژیم، بدنِ رژیم هم از کار خواهد افتاد.
کدامیک از اندامهای رژیم بیپناه است؟ چشمِاسفندیارِ رژیم کدامست؟ سیمرغ، رازِ آسیبپذیر بودنِ چشمهای اسفندیار را برای رستم آشکار کرد. سیمرغِ ایران کیست؟ چه کس تاکنون از چشماسفندیارِ رژیم برای مردمِ ایران نوشته یا سخن گفته است؟ نام او را برای ما مردم ایران بیاورید.
گروهی گویند خردگرایی، و روشنگری روشنگری روشنگری. درست است. ولی جز ما را به خیابان فراخواندن و فرسودن، راهِ رویارویی با رژیم چیست؟
پیش از هر چیز گفتنیست برای نگهبانی از پادگان، سرباز میگمارند ولی برای نگهبانی از هر سرباز در برابرِ خانهِ او، سرباز نمیگمارند. پس به زبانِ ساده بی نگهبان بودنِ هر نیروی رژیم در خانهاش چشماسفندیارِ اوست.
بسیجی، سپاهی، طلبه، آخوند، و امامِ مسجد، از رژیم نگهبانی میکنند ولی خودِ آنها پادگانی پر از نگهبان در درون یا در برابر خانه خود ندارند. یاخته یا سلولهای آنچه پیش از این دستِ رژیم خوانده شد در کوچه و خیابان بیسرباز و بینگهبان در خانهی خود میانِ ما مردمِ ایران زندگی میکنند. همانگونه که خردمندی چندی پیش گفت، گاه چیزی بزرگ جلوی چشمِ یکیست و وی از بامداد تا شامگاه در پیِ آن میگردد. شیشهِ عمرِ رژیم از چهل و یک سال پیش تاکنون به روشنی به ریختِ شیشههایی بسیار بسیار ریز و کوچک از چهل و یک سالِ پیش در کفِ هر کوچه و خیابان بر روی پیادهرو در زیرِ پایِ ما مردمِ ایران بوده و هست و از چهل و یک سالِ پیش تاکنون هیچیک از اندیشمندان، شکستنِ آن شیشههای ریز را به ما مردمِ ایران رهنمود نداده است. گفتنیست همانگونه که گروهی روشنگری را چاره سازِ رهاییِ ما مردم میدانند، آماژِ نوشتن این نوشته تنها روشنگری و آگاهیرسانیست و گرچه هر ایرانی آزاد است هر کاری میخواهد با این شیشههای کوچک نماید ولی هیچکس نباید از خواندن یا شنیدنِ آنچه نوشته شد خشونت را برداشت نماید یا این نوشته را دستمایه و دستاویزِ شکستنِ چیزی یا به کار بردن هیچگونه خشونتی نماید.
فریدون و کاوه نیز ضحاک را نکشتند، فریدون ضحاک را بست و در کوهِ دماوند زندانی کرد و وی را نکشت.
پس چشمِاسفندیارِ رژیم همان بیپناه و بینگهبان بودنِ یاختههای دستِ او در کوچه و خانههای خود است.
در زبانِ شیوای فارسی و زبانهای دیگرِ جهان دهها ساختارِ زیبا با واژهِ دست ساخته شدهاند که چندی از آنها به ریختِ زیرند:
ساختارهایی چون: به دستِ کسی افتادن، دست از سرِ کسی بر داشتن، از دستِ کسی بر آمدن، دستنشانده، دستِ کسی را کوتاه کردن، و کسی را از دستِ کسی رها ساختن.
ایرانزمین چهل و یک سال است که به دستِ رژیم افتاده، آیا این رژیم دست از سرِ ما مردمِ ایران بر خواهد داشت؟ چه از دستِ ما مردم یا ملتِ ایران بر میآید؟ چگونه میتوان دستِ رژیم را از آب، خاک، دارایی و جانِ مردمِ ایران کوتاه و ما مردمِ ایران را از دستِ او رهانید؟
آیا دست تنها واژه ایست که در زبان و گفتار و نوشتار آمده است و کاربردِ دیگری ندارد؟
آن بسیجی یا سپاهی که چوب در دست گرفته و بر سرِ پیر و جوانِ ایرانیِ به خیابان آمده میکوبد، آن بسیجی که تازیانه در دست دارد و بر پشتِ کارگرِ ایرانی میکوبد، آن سپاهی که دخترِ ایرانی را با دستِ خود به درونِ خودرو میکشد، آن سپاهی که پونز در دست دارد و بر پیشانیِ دختر ایرانی فرو میکند، آن بسیجی که تیغ در دست دارد و بر لبِ دخترِ ایرانی میکشد، آن بسیجی که اسید در دست دارد و بر چهرهِ دخترِ ایرانی در اصفهان میپاشد، همه و همه خود یاخته ای از یاخته های دستی بزرگتر یا همان دستِ سرکوبگرِ رژیم هستند.
مگر نه آنکه همواره از پدران شنیده و از بزرگانِ پارسی گو چون سعدی شیرازی خوانده ایم که گفتهاند: علاج واقعه پیش از وقوع بايد كرد؟
مگر نه اینکه تک تکِ این یاختههای سرکوبگر، به خیابان آمده، به همکارانِ سرکوبگرِ خود میپیوندند و ما ایرانیان را سرکوب میکنند. مگر نه اینکه هر یک از این یاختهها پیش از پوشیدنِ رخت و به دست گرفتنِ چوب و گُرز و آمدن به خیابان در خانههای خود هستند؟ مگر نه آنکه ایرانی همواره به جوییدنِ چاره ای نکو پیش از رویدادنِ رخدادِ ناپسند سفارش شده است؟
پس چرا ایرانی بگذارد که یاختههای دستِ رژیم از خانههای خود بیرون آیند تا بتوانند به همکارانِ سرکوبگرِ خود بپیوندند و مردمِ ایران را در کوچه و خیابان سرکوب کنند؟ یک گام به پس یا عقب برویم چرا ایرانی بگذارد که بسیجی در خانهای میانِ ما مردمِ ایران زندگی کند تا که بتواند در آن خانه رخت بپوشد و از آن بیرون آید و به کشتن و سرکوبِ مردم گسیل شود؟ ما ایرانیانِ ناخرسند تاکنون همواره در برابرِ صدها سربازِ آراسته به سازوبرگِ جنگی در خیابانهای بزرگ گِردِهم آمدهایم و فرسوده و تار و مار شدهایم. بازنویسی یا تکرار میشود که هر آخوند، بسیجی یا سپاهی پادگانی برای نگهبانی از خود ندارد. چرا ما ایرانیانِ هر کوچه یا خیابان در برابرِ خانهِ بی نگهبانِ بسیجی، سپاهی، یا آخوندِ کوچه و خیابانِ خود گِردِ هم نیاییم و پس از جدا نمودن آن یاخته از رژیم پیِ یاخته پسین یا بعدی در همان کوچه یا کوچهِ دیگر نرویم؟
کدام بهتر است؟ دهها و صدها ایرانی در برابر خانهِ یک بسیجیِ محل و از کار انداختنِ او، یا هزاران ایرانی در برابرِ صدها سربازِ آراسته به دوربین، چماقِ برقی، دستبند، جنگافزار، گازِ اشکآور، خودروهای سپاهی، ماشینِ آبپاش، و جز آنها؟
رژیم همواره آرزو دارد که ما مردم به خیابان آییم و در جایی گِردِ هم آییم تا بتواند ما را سرکوب کند.
آنگاه که همسرِ آن بسیجیِ مزدور شمارِ بسیارِ ما مردمِ ناخرسند ولی آشتیجو را در برابرِ خانهِ خود ببیند از آن خانه رفته و آن بسیجی را تنها گذاشته، و بازگشتِ خود به آن خانه را به جدا گشتنِ بسیجی از بسیج و پیوستن به ما مردمِ آشتیجوی ایران وابسته خواهد کرد.
دست، اندامِ برجستهایست. دست و پایِ مسیح و یارانِ وی را با میخ به صلیب کوبیدند. زمانی دستِ زندانیان را به یوغ یا بند و زنجیر میبستند.
شهربان در همان آن که دزد یا تبهکاری را ببیند، او را به بالا بردنِ دستهایش فرمان میدهد. شهربان به تندی جنگافزاری که در دستِ دزد یا تبهکار است را از دستِ او انداخته و به دستِ وی دستبند میزند.
آنکس که تنها یک روز هنرِ رزمی آموخته باشد به برجستگی یا به عربی به اهمیتِ دست و از کار انداختنِ دستِ دشمن آگاه گشته است.
آدمی که دستش بسته باشد و به آب و خوراک نرسد از تشنگی و گرسنگی میمیرد.
آیا از کار انداخته شدنِ دستِ رژیم هم به نرسیدنِ خوراک به رژیم و از کار افتادن و سرنگون شدنِ بدنِ رژیم نمیانجامد؟ میانجامد.
یاختهها یا سلولهای دستِ رژیم کدامند؟ هر اوباش، بسیجی، و سپاهیِ محل، هر طلبه، امام مسجد، و آخوندِ محل، و هر دهدار، بخشدار، فرماندار، شهردار، استاندار، وزیر، نماینده مجلس، و شورای شهر یا روستا یاختهای از یاختههای دستِ رژیم است. بار دیگر یادآور میشود که هر یک از این یاختهها در خانهِ خویش بدونِ پادگانی پر از سرباز زندگی میکنند
تک تکِ همین نیروهای رژیم هستند که دست، بدن و پادگانِ رژیم را میسازند. آنگاه که تک تکِ این یاختهها یا سلولها آرام آرام از دست و بدنِ رژیم یا پادگانِ وی جدا شوند، دست و بدنِ رژیم هم کوچکتر و ناتوانتر میشوند.
رژیم یا بدنی که سر، چشم، گوش، لب و دهان داشته باشد ولی دستی برای انجامِ فرمانهای رسیده از سر نداشته باشد چگونه میتواند ما مردمِ ایران را سرکوب و داراییِ زمینی و زیرزمینیِ ما را چپاول کند؟
خردِ گروهیِ مردمِ آمریکا که اینک دولتِ کنونیِ آمریکا را رهبری میکند به برجستگیِ دستِ رژیم در زنده ماندنِ بدنِ رژیم پی برده و شاخهِ برونمرزیِ سپاه پاسداران یا همان دستِ رژیم در برونمرز را در کنارِ نهادهای بانکی، نفتی، گازی، و بیمهایِ رژیم تحریم کرده است. بسیج نیز بخشی از سپاهِ پاسداران یا همان دستِ رژیم در درونمرز است و نامِ آن نیروی مقاومتِ بسیجِ سپاهِ پاسدارانِ جمهوریِ اسلامی میباشد.
بر انگیخته شدنِ خردِ گروهیِ ما مردم یا ملتِ ایران و بر انگیخته شدنِ ما به نهادنِ دست در دستِ خردِ گروهیِ مردمِ آمریکا و همکاری با نمایندهِ آنها یا آقای ترامپ در بُریدنِ دستِ رژیم در درونمرز، و به راه انداختنِ جنبشی نو و فراهم نساختنِ آرامش و آسایش برای آخوندها و نیروهای بسیجی و سپاهی در کوچه و محله یا روگرداندن از آنها به هرچه بیشتر ناتوان گردیدن و به پایین کشیده شدنِ بدنِ رژیم خواهد انجامید.
شاهزاده رضا پهلوی بارها رژیمِ چیره بر ایران را رژیمی توتالیتر، فاشیست، و نژادپرست دانسته است. او چنین گفته است: مگر دنیا با حُکومتِ توتالیترِ شوروی مبارزه نکرد؟ کرد. مگر با نظامِ فاشیستِ هیتلر مبارزه نکرد؟ کرد. مگر به آپارتاید یا یک حکومت نژادپرست در آفریقای جنوبی پایان نداد؟ عجیب است که پیوسته میخواهند با حکومتی که در کشوری داریم به نام ایران که از هر لحاظ هم توتالیتر است، هم فاشیست است، و هم نژادپرست است وارد معامله شوند. یک روزی باید جوابگوی مردمِ ایران باشند.
آنگاه که شاهزاده رضا پهلوی به روشنی به ما مردمِ ایران کُد میدهد، چرا هیجکس این کُد را برای ما مردمِ ایران رمزگشایی نمیکند؟ رمزِ نخستِ نهفته در سخنانِ ایشان: آنگاه که وی روا نبودنِ داد و ستد معامله دنیا با رژیمِ چیره بر ایران را یادآور گشت، چرا ما مردم در درونِ ایران هم به دادوستدِ خود با یاختههای رژیم پایان ندهیم؟؟
خردمندانِ ایرانزمین از دیرباز گفتهاند رطب خورده منع رطب کی کُنَد. یک یا چندین و چند جایِ کارِ ما در این چهل و یک سال نادرست بوده است. آنگاه که برخی از ما مردمِ ایران، آخوندها، بسیجیها و سپاهیهایی که در کوچه و خیابانهای ما زندگی میکنند را چون جانِ خویش ارج مینهیم و با آنها دادوستد میکنیم، چگونه از کشوردارانِ اروپایی چشمداشت داشته باشیم که با رژیمِ آخوندیِ سپاهیپرور دادوستد نکند؟
رمزِ دومِ نهفته در سخنان ایشان: آیا داد و ستد کردن با رژیمِ آپارتایدِ اسلامی تنها گرفتنِ کالا و دادنِ پول به آن است؟ آخوندها، بسیجیان، و سپاهیانِ رژیم به چیزِ دیگری نیاز دارند که از آب، خوراک، پوشاک، خانه، کار، خودرو، و جز آنها ارزشمندتر است. آن چیزی جز ستاندنِ خوراکِ روحی یا روانی از دوست، همسایه، هممحلی و همشهری نیست. کدامین کس به دشمنِ خود خوراک میدهد؟ چرا ما مردمِ ایران به دادنِ خوراکِ روانی به یاختههای رژیم در درون و برونِ ایران پایان ندهیم؟؟
همانا شاهزاده رضا پهلوی همواره گفتهاند که بسیجیان و سپاهیان و نیروهای ارتشی نیز فرزندانِ ایران هستند ولی باید جایگاهِ خویش را در برابرِ درخواستِ ما مردمِ ایران از خود روشن کنند که آیا اینک در کنارِ ما مردمِ ایران میایستند یا در کنارِ رژیمِ ایرانسوز. ما مردم باید به گونهای درخواستِ خود را از آنها بخواهیم وگرنه اگر ما چیزی به آنها نگوییم و کاری با آنها نکنیم و آنها هم چیزی از ما نبینند و نشنوند و روزها ما را در خیابان سرکوب کنند و شبها به آسودگی در همسایگی و میانِ ما به خواب روند به اندیشهِ جدا شدن از رژیم و پیوستن به ما نخواهند افتاد.
خانمی دلسوزنما که میگفت از تهران زنگ میزند به تلویزیونی تلفن زده بود و میگفت همهِ بسیجی و سپاهیها که با رژیم نیستند، زن و بچهِ آنها گناه دارند. به وی باید گفت، همانا که تکتکِ بسیجی و سپاهیها با رژیم هستند وگرنه هموندِ سپاه نمیشدند، هیچکس آنها را به زور به هموندی یا عضویت در پایگاهِ بسیجِ محل وادار نکرده است. آن خانم بارِ دیگر گفت که بسیجی برای مزد و پول به هموندیِ پایگاهِ بسیج در آمده و با رژیم نیست. ما مردم ایران بارها در راهپیماییها نیروهای سرکوبگرِ رژیم را بیشرف یا به فارسی بیآبرو صدا زدهایم و فریادهای بیشرف بیشرف در خیابانهای ایران شنیده میشود. به راستی که آن گدا که دست به سویِ رهگذران دراز میکند آبرومند تر از بسیجیست که دست به سویِ ایرانسوز دراز کرده. به راستی که آنکه در زباله در پیِ خوراک میگردد آبرومندتر از آن سپاهیست که از رژیمِ ایرانستیز خوراک میگیرد. به راستی آنکه جگرِ خویش را میفروشد تا فرزندِ خود را به دبستان، دبیرستان، یا دانشگاه بفرستد ولی به هموندیِ بسیج و سپاه در نمیآید صدها هزار بار آبرومندتر از آن بسیجی و سپاهیست. به راستی که آنکس که تنفروشی میکند تا نان بخرد آبرومندتر از بسیجی و سپاهیست. خانم دروغ نگو، از دلسوزیِ ما مردم بهرهبرداری نکن. خانم از خود بپرس که چرا آن گدا، زبالهگرد، گورخواب، تنفروش و کلیهفروش برای مشتی پول به هموندیِ سپاه درنیامدند. به آنکه بسیجی و سپاهی را بی گناه میداند باید گفت مادران و پدرانِ آنهایی که به دستِ بسیج و سپاه دستگیر، زخمی، یا کشته شدهاند گناه ندارند؟ با پوزشِ بسیار بسیار در پاسخ به آن خانمی که به تلویزیونها زنگ میزند و از بسیجی و خانواده آنها پشتیبانی میکند یا دیگرانی که چون او میاندیشند باید با پوزشِ بسیار نوشت که بسیجی و سپاهی در پایگاههای بسیج، تخمِ مرغِ پخته و شیشهِ نوشابهای که نوشابه آن نوشیده شده و تشتکِ آن بارِ دیگر ولی اینبار شل بر روی آن گذاشته شده را در آنجای پسران و دختران میکنند تا تشتک در آنجای آنها بماند و لبههای تیزِ تشتک، او را زخمی کند، و در خیابان با گُرز بر سرِ زن و بچهِ مردم میزنند ولی گویا به تازگی در برنامهای که در یکی از اندیشکدهها یا اتاقهای فکرِ رژیم برنامه ریزی یا طراحی گشته، تا سخن از رودررویی با بسیج و سپاه میرود، کسی به نامِ خانمی بازنشسته از تهران به تلویزیونها زنگ میزند و یا یکی دیگر با گرفتنِ فیلم از خود و پراکندن آن در یوتوب خود را جدا از رژیم شناسانده و زن و بچهِ خود را سپرِ خود میکنند. ما مردمِ دلسوزِ ایران هم هر آنچه میشنویم را باور میکنیم و بسیجی و سپاهی را بی گناه میپنداریم. هموندیِ سپاهی و بسیجی در پایگاهِ سپاه و بسیج به بزرگی یا هیبتِ رژیم میافزاید و رژیم از همین بزرگی و ترسناکی در سرکوبِ ما مردم در کوچه و خیابان بهره میگیرد. پس به ما مردم دروغ نگویند، ، چه بسیجی گُرز در دست گیرد چه نگیرد، چه کتک زده باشد چه نباشد، چه آدم کشته باشد چه نباشد در شکنجه، کشتن و سرکوبِ ما، دزدیدنِ داراییِ ما، آلودگیِ آب و هوا، خشک کردن رودخانهها، و ویران نمودنِ ایران با رهبرانِ رژیم همدست است.
این بسیجی و سپاهیها همان همکلاسیهای دبستان و دبیرستانِ ما هستند که پس از شسته شدنِ مغزهایشان به هموندیِ بسیج و سپاه درآمدند. در همسایگیِ ما زندگی میکنند و مردم را سرکوب میکنند.
چه بسا همین بسیجیها هستند که به راهپیماییهای ما مردم گسیل میشوند و با دوربینِ پیشرفته ی بسیج از همایش و گردهماییِ ما مردم عکس گرفته و به پایگاهِ بسیج میسپارند. پایگاههای بسیج هم، این عکسها را در دسترسِ پایگاههای دیگر در سراسرِ شهر نهاده و پس از آرامتر گشتنِ شهر، هر پایگاهِ بسیج هموندانِ خود را به جستجو و شناساییِ ما جوانان و دستگیریِ ما گسیل مینماید.
شاهزاده رضا پهلوی به روشنی از دولتِ آپارتاید نام برد. چرا همان کاری که هنگامی مردمِ کشورِ آفریقای جنوبی کردند را با کمی بومی سازی در ایران انجام ندهیم. برای نمونه هر یک از ما ایرانیان میتواند رفتوآمدِ خانوادگیِ خود با خانوادهِ آخوندها، بسیجیان و سپاهیان را تا صفر کاهش دهد و رساندنِ خوراکِ روحی یا روانی را از آنها و زن و فرزندِ آنها دریغ نماید. از بسیجیِ کوچه و خیابان خرید نکند. من این راه را روگرداندن از رژیم مینامم. شاید گروهی این پیشنهاد را به نادرست همان نافرمانیِ مدنی بخوانند، ولی نافرمانی را از فرمان میکنند، و بسی روشنست که رفتوآمدِ خانوادگی با هیچ خانوادهای به ما مردمِ ایران فرمان داده نشده که امروز از آن فرمان نافرمانی کنیم.
راهبردی نو و جایگزین: اگر تنها هر یاخته از یاختههای دستِ رژیم جداجدا و در کوچهای که زندگی میکند آرام و بیخشونت به دستِ ما مردمِ همان کوچه تحریم گردد هرکس میتواند او را شکست دهد.
جداجدا تحریم شدنِ هر یاخته از یاختههای رژیم همان جنگِخیابانی، خونریزی، و تنها گیرآوردهشدن و کتکزدهشدن یا آسیب رساندهشدن به بدنِ نیروهای بسیجی و سپاهیِ رژیم نیست!!!
آنکه به فشارِ خون دچار گشته، از چربی و نمک، و آنکه به بیماریِ قند خون دچار است از قند روبرمیگردانَد. هر کس آزاد است از هر کس یا چیزی که برای وی بد است و به بدنِ وی آسیب میزند رو گردانَد. ما مردمِ ایران هم تنها و بیخشونت از بدی و کارمندانِ رژیمی که برای ما و کشورِ ما بد هستند و به ایران آسیب زدهاند رو بر میگردانیم و بس.
ایرانی و اندیشهِ ایرانی سنگ نمیاندازد، چاقو نمیزند، کتک نمیزند، زخمی نمیکند، خانه و خانمان را نمیسوزانَد، آدم نمیکشد، به داراییِ کسی دستدرازی نمیکند، و به آب، خاک، هوا، و جاندار آسیب نمیزند.
آنکس که همهی آنچه در چند خطِ بالا گفته شد را کرده است و هزار و چهارصد سال است به آب، خاک، هوا، و جاندارانِ ایران و دیگر کشورها آسیب زده و میزند از سرچشمهِ اندیشههای ارتجاعِ سرخ و سیاه نوشیده است.
هرگاه ما مردم به خیابان آمدیم و ناخرسندیِ خود را داد زدیم، سرکوبگرانِ آموزشدیده رژیم همواره بارها به نام و رختِ ما به میانِ ما آمدهاند، به نامِ ما به داراییهای همگانی آسیب زدهاند، از آن فیلم گرفتهاند و در رسانهها نشان دادهاند، ما مردمِ آشتیجو را شورشگر و ویرانگر خواندهاند تا دستاویزی برای سرکوبِ ما داشته باشند.
نیروی رژیم هم آدم است. زن و فرزند و خانواده دارد و آب، خوراک، سرپناه، آرامش، و آسایش میخواهد. آنگاه که آن آخوند یا سرکوبگرِ بسیجی و سپاهی پول، کار، آب، خوراک، خودرو، و سرپناه را از رژیم بگیرد ولی نتواند خود و خانوادهِ خود را با خوراکِ روحی یا روانی سیر کند و در کوچه، محله، و کشور آرامش و آسایش نداشته باشد از کوچه، شهر و کشور خواهد گریخت.
برای نمونه اگر ما مردمِ هر کوچه و محل بدونِ خشونت، و بدونِ هرگونه آسیب رساندن به جان، خانه، و داراییِ آخوندِ محل تنها از وی رو برگردانیم، و از فراهم نمودنِ آرامش و آسایش و خوراکِ روانی برای او و زن و فرزندِ وی خودداری کنیم، آخوندها از محله میروند و مسجدها بی آخوند میشوند، رژیمِ اسلامیِ بی آخوند و مسجد به چه کار خواهد آمد؟
یا اگر ما مردمِ هر کوچه و محل بدونِ خشونت، و بدونِ هرگونه آسیب رساندن به بدن، جان، خانه، و داراییِ بسیجیِ محل، از وی رو برگردانیم، و از فراهم آوردنِ خوراکِ روانی و آرامش و آسایش برای او و زن و فرزندِ وی خودداری کنیم، بسیجی یا همان دستِ رژیم از آن محل، شهر، و کشور میرود و بسیجِ محل، شهر، و کشور بی بسیجی و دست میشود، رژیمِ بیدست و بیبسیج و بسیجی به چه کار خواهد آمد؟
سودِ آنچه نوشته شد این است: رو گرداندنِ بی خشونت و آشتیجویانهِ ما مردم از یاختههای دستِ سرکوبگرِ رژیم و سرخورده گشتنِ آنها، ایشان را از بدنه رژیم جدا نموده و آنگاه که آخوند، شهردار، فرماندار، وزیر، و جز آنها سربازی برای نگهبانی از خود و انجامِ فرمانهای خود ندارند هیچ فرمانی انجام نمیشود و هیچ جنگ، خونریزی، کشتار، و جز آنها پیش یا پس از افتادنِ رژیم در ایرانِ اهورایی رخ نخواهد داد.
نخستین ویرایش از این نوشته را پس از چند ماه، دو ماه پیش به پایان رساندم. چندین و چند ماه است که بر نوشتنِ این نوشته هنگام گذاشتم.
باور دارم که هیچکس نباید کاری را از برونمرز بر گردنِ مردمِ درونمرز نهد، و من هم هرگز در پی چنین کاری نبوده و نیستم. ولی من هم ایرانی هستم، در ایران بزرگ شدم و خاک، آب، و هوای ایران را در بدن دارم، و به ایران میاندیشم و آنگاه که دیدم گروههای برونمرزی زمانی خودِ من را که به دستورِ آنها به خیابانهای تهران میرفتم به فرسایش کشیدند بر آن شدم رازی نهفته از آنچه آموختم را با شما مردمِ ایران در میان بگذارم تا ما ایرانیان پس از آشنا شدن با آن راز، خود راهِ درست را برگزینیم.
اینک این نوشته را به شما مردمِ ایران میفرستم. گفتنیست دل آسوده نیستم که آنچه نوشتم به دستِ همه شما برسد یا نه. مهر کنید و این پیشنهاد را به دوستان و خویشان بفرستید.
اگر ده میلیون ایرانی هم به ریختِ آشتیجویانه به خیابانها بیایند رژیمِ اسلامیِ چیره بر ایران نخواهد افتاد.
اگر ده میلیون ایرانی، جنگافزار به دست گیرند و با سربازانِ رژیم بجنگند هم همان را کردهاند که رژیم دلباختهِ آن بوده و هست و رژیمِ اسلامیِ چیره بر ایران که جنگ را نعمت میداند نخواهد افتاد.
ناهمگونی یا به عربی تفاوتِ آنچه پیوسته در رسانهها آگهی میشود با راهکاری که این نوشته پیشنهاد میکند این است:
میلیونی به خیابان میآییم ولی نه آنگونه که رسانههای فرسایشگر از ما میخواهند، و نه در خیابانهای بزرگ و نه در میدانها و نه در برابرِ دوربینها و سربازانِ آراسته به جنگافزار، وانگه که میلیونی به خیابان آمده، در برابرِ تک تکِ خانهِ بسیجیان، سپاهیان، و آخوندهای کوچه و خیابانِ خویش گِردِ هم میآییم و تا با برتریِ شمارِ خویش تک تکِ آنها را از رژیم جدا نکردیم و از شهر و ایران نراندیم و رفتنِ آنها از خانه را به چشم ندیدیم از برابرِ خانه آنها نمیرویم.
ای دوستانِ مهربان و نیکی که ما مردم را به برخاستن و به خیابان آمدن فرا میخوانید، مهر کنید و راهی که مردمِ رومانی، صربستان و اکراین پیش گرفتند را الگوی راهِ رهاییِ مردمِ ایران نکنید. این رژیمها با رژیمِ اسلامیِ ایرانسوز و ایرانستیز هَمسَنگ شدنی یا به عربی مقایسه شدنی نیستند. ما مردم نمیتوانیم با رهبرانِ خون آشامِ چیره بر ایران آنچنان که مردمِ رومانی، صربستان و اکراین با رهبرانِ آن کشورها کردند برخورد کنیم.
'چائوشِسکو'، خودکامه رومانی و رهبرانِ صربستان و اکراین سرچشمهِ پراکندنِ هراس یا ترور و ویرانگری و تبهکاری در سراسرِ جهان و تک تکِ کشورها نبودند، آنها بمب هستهای و شیمیایی را برای نابود کردنِ کشورهای دیگر نخواستند، آنها زینبیون، فاطمیون، سپاه بدر، حشدشعبی، انصار، و شاخهِ برون مرزیِ سپاه پاسداران نداشتند و در پیِ پراکندنِ اندیشههای خود در سراسرِ جهان نبودند.
همهِ شما ایران دوست و آگاهیرسان هستید. آیا گمان میکنید بتوان جنبشِ روگرداندن از یاختههای دستِ رژیم را در کوچههای ایران به راه انداخت؟
خواهش میکنم این نوشته را بخوانید و شدنی سازید.
چکیده: ساختارِ رژیم چون بدنِ آدمیست. دستِ رژیم اندامی برجسته است. دستِ رژیم چشماسفندیار یا پاشنه آشیل و نقطه ضعفِ اوست. این نقطه ضعف چون شیشهِ عمری است که در هر کوچه و خیابان بر کفِ هر پیادهرو بر روی زمین گذاشته شده است.
خودداریِ ما مردمِ ایران در فراهم نمودنِ آرامش و آسایش و نرساندنِ خوراکِ روانی به نیروی مزدور و سرکوبگرِ رژیم، وی یا همان دستِ رژیم را از کار میاندازد. ازکارانداختهشدنِ دستِ رژیم، به ازکارافتادن و سرنگون شدنِ بدنِ رژیم میانجامد.
دستُ به من دِه، بِکَن این رژیم، مرگ بر این دولتِ یکسر پلید
دستُ به من دِه، بِران این پلید، مرگ بر این دولتِ از دَم پلید
پاینده ایران اهورایی، بر افراشته باد پرچمِ سه رنگِ شیر خورشید نشانِ ایران.
با مهر،
سیامک
برگرفته از پیام آزادگان
شماره 290 دوره جدید
اردیبهشت 2728 مادی- 2579 هخامنشی- آپریل 2020 میلادی
پیام آزادگان شما را برای خواندن و به کار بستن رهنمود های سیامک جوان دعوت و در شماره آینده پیام آزادگان به مابقی گفتار او خواهیم پرداخت.