تو در پای عزیزانیکه از دشت بخون آلوده با شمشیر دین
پیوسته در حال گریزند
درود و اشگ میریزی
و هم بر حال دوستانت
که با آن چهره های زار و افسرده
ازابرنگاه تلخشان خشم به غم آلوده میبارد
ازین رو گشته اند نومید و سرگردان
و دلهاشان شده لبریز آه و ناله و حرمان
که کوچیدن از خاک وطن برکندن از جان است
به بند بند بدن پیوند پنهان است
و اما درد دهقانان
که با دست تهی با آن همه سختی در افتادند
همانهائیکه با سعی و عمل
این خاک را رنگ و رمق دادند
همانهائیکه با دست نجیب و پاک خویش
با آن چهره های سوخته
زیر آفتاب داغ تابستان
گندمها را درو کردند
برای مصرف نان و غذای مردمان شهر کوشیدند
آبهای گل آلود ی را نوشیدند
کنون زیر فشار ظلم نا مردان
و این ابر سیاه شوم بی باران
نهال و مزرع بی آبشان خشکیده بی بار است
کجا رو آورد دهقان بی همرزم و بی همراه ؟
از این وضع ملالتبار نا هنجار بیزار است
زجور حیله و تزویر آخوندان
و گرگان و شغالان ولی امر بی وجدان
به درد وغم گرفتار است
من هم درماتم این کودکان بی کس و بی مادر وبیمار مینالم
که بهر لقمه نانی هر کجا در جستجوی آن بی تابند
به زیر کاغذ روزنامه و کارتون میخوابند
درود و اشگ پاکم را :
به پای کودکان کولبر و آن قبرنشینان ستم دیده
به پای مادران داغ مرگ نو جوان دیده
به پای آن جوانان غیور جان فدا کرده
به پای آن شهیدان باغیرت
که بی نام و نشان و بی کفن در خاک خوابیدند
میرزیم
درود و اشگ پاکم را نمودم من
نثار پای جمله ی جان باختگان راه آزادی
منم کو عاشق شیدای بی پروای این خاک است
ز قهردشمنان خاک بی باک است
همان خاکی که زیر سلطه دزدا ن و اوباشان سفاک است
و در جهل و فساد و خون غلطان است
ز دست جاهلان و قاتلان و خود فروشان زار و نالان است
در این خاک چشم به این دنیای افسونگرگشودم من
در این خاکی که اجدادم بزرم بارور کردند
و اکنون ریشه ام را کرمهای دین آفت زا میبلعند
نهالم سست و لرزان گشته بی ریشه
امیدها آرزوها عشقهایم رو به خاموش است
نمیدانم چه در پیش است ؟
در اینجا زیر خاکم یا
در آن خاکی که چشمانم نخستین بار
ز نور روشن خورشید جنبیدند ؟
در آن خاکی که مادر مرا درلای قنداقم پیچیدند
و دست مهربانش را بروی موی براقم مالیدند.؟
و........
م.روشنی « سیروس » آذر 3758 زرتشتی
درراستای سروده زنده یاد فریدون مشیری