شهر من میسوزد اندر آتش ظلم فقیه
باغم و محنت هم آغوش است بفتوای فقیه
شهر من می نالد از درد فساد بیکران
شهر من می سوزد اندر آتش جهل و جنون نا کسان
شهر من میجوشد اندر خون مردان وطن
شهر من میگرید اندر بستر رنج و محن
تا که این بیگانگان در شهر من نوحه سرائی میکنند
اهل شهرم جاهلانه بی اراده گریه زاری میکنند
اهل شهر آلوده گردید ست با ویروس دین
جای سالم رانمی بینی تو در این سر زمین
شهر من بیمار دین است
رهبر دزدان شهرم در پناه روس و چین است
دیگر از شهر من آوازی نمی آید بگوش
نیست در شهرم نشان از شادی و از عیش و نوش
گل نمی روید به باغ و بوستان شهر من
بلبلی دیگر نمی خواند سرود دلنوازی در چمن
بلبلان شهرمن یا در قفس جان داده اند
یا که از جور و جفای باغبان آواره اند
عده ای آخوند غارتگر غارت میکنند با خصلت وحشیگری
کوه و صحرا و بیابان و همه خاک وطن با حقه وحیله گری
رهبر دزدان خوش وخرم میخندد به ریش مردمان شهر من
هم به ریش پیروان خویش که باشند چون خودش بیغیرتان بی وطن
چاکر او شیخ حسن هم چون شغال کهنه کار
در چپاولها شریک است همچو یک کفتارهار
جمله اوباشان بیت رهبری این جانیان و جهالان بی وقار
میزنند و میکشند ومیکنند غارت بی و چون چرا با افتخار
شهر من باشد اسیر مشتی آخوند و ارازلهای بی اصل و نسب
هرچه آوردند و می آرند سر مردان شهر من نی است جای عجب
غوطه ور در آتش ظلم و فساد است شهرمن
بی کس وبی یاور وپشت و پناه است شهر من
لخت و عریا ن گشته شهرم بسکه غارت کرده اند
همچواجداد جنایتکارشان با خون طهارت کرده اند
در سکوت است شهر من خوابیده آرام و خموش
در جوار رعب و وحشت نیست یارای خروش
م. روشنی « سیروس» آبان 3758 زرتشتی